نیمه گمشده جان!
خیلی چشم انتظارت بودم
چه شبها و روزها ناله و فغان سر نداده
و چه پاییز و یلداها با چشمانی غمگین سر بالین نگذاشتهام
چه بهاری که با هر بو کردن عطر گلی آرزویت نکردهام
چه تابستانی که برای پیادهرویهای شبانهمان نقشه نکشیدهام
اما
فعلا نیا!
میدانی جانم؟ زور جهیزیه از عشق ما بیشتر است!
به گم شدنت ادامه بده جانا!