مگر میشود عاشق آن تیلههای آبی رنگ چشمانت که اقیانوسشان با آدم حرف میزند نشد؟
من که بی اندازه عاشق آن دریای آبیشان شدم ولی حیف... حیف که با لنز آبیشان کرده بودی !
گفتی چشمان او به رنگ آسمان بود و زیباییاش تو را مجنون کرد و مرا رهایم کردی. آخر چرا نماندی که به تو بگویم چشمان من هم به رنگ آسمان بود ؛
البته ، به رنگ آسمان شب، حدودا ده شب به بعد =)
وقتی خسته به خانه می رسم فقط دوست دارم بوی تو را استنشاق کنم، بوی همان عطری که همیشه می زدی و مرا م**س.ت می کردی، اما نمی دانم چرا چند وقتیست به جای بوی عطر بوی پیاز داغ می دهی!
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دوست می دارم حتی وقتی خفته ای هم به صورت چون ماهت بنگرم و خالقش را هزاران آفرین گویم، صورتی که چون مهتاب می درخشد ، چون ماه سفید است و چون خورشید درخشان، اما… صدای خروپفت نمی گذاشت! حداقل جو عاشقانه را با خرناسه به هم نمی زدی.