• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شات رمان جنگل نفرین شده | پانیذ بابائی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Megan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 40
  • بازدیدها 1,024
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Megan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/11/20
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
همگی رفتیم که بخوابیم
***
یکی هی تکونم می‌‌داد.
- ایلا… ایلا…!
چشم‌هام رو باز کردم، رها رو دیدم. گفتم:
- ها؟!
- بلند شو! یه نقشه دارم!
- چی؟
- تو پاشو، برو دستشویی، بعد بیا بهت بگم.
منم که حس فضولیم تحریک شده بود، رفتم دستشویی صورتم رو شستم و اومدم نشستم و گفتم:
- خب؟!
- ببین، الان رفتم اتاق مهسا، داره خواب هفت پادشاه رو می‌بینه… بیا یواشکی با سروصدا بیدارش کنیم، بعد بترسونیمش!
با تردید نگاش کردم و گفتم:
- خیلی وحشتناک نباشه؟!
- نه بابا! سطحیه!
- خیلی خوب… نقشت رو بگو!

***
*مهسا*

پنجره یهو باز شد و پرده رو تکون می‌داد.

وا! من مطمئنم، قبل خوابیدن بسته بود! سریع بستمش. قلبم تند تند می‌زد. وای مهسا...! خب، شاید به خاطر باد پنجره باز شده. در اتاق با صدای گیریج گیریج باز شد.دیگه کم مونده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/11/20
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
*ایلا*

مهسا با عصبانیت داشت، نگامون می‌کرد که یهو رها داد زد:
- وضعیت قرمز!
بعد دوید رفت. منم با جیغ فرار کردم. مهسا هم دنبالمون می‌دوید و تهدید می‌کرد. از خنده قرمز شده بودم. یهو افتادم رو یه نفر… آخی گفتم. یه پسره بود. سریع پاشدم و ببخشیدی گفتم. اونم پاشد و خودش رو تکوند و گفت:
- اشکالی نداره…! شما تازه اومدید، اینجا؟
- بله! چطور؟
تازه متوجه رنگ چشاش شدم... سرمه‌ای با رگه‌های سبز. خیلی خوشگل، در عین حال عجیب... انگار تو این تاریکی نور داشت. گفت:
- کدوم ویلا؟ آخه تا اون‌جایی که من می‌دونم، این‌جا هیچ‌کسی زندگی نمی‌کنه!
با تعجب گفتم:
- هیچ‌کس؟!
سری تکون داد و بعد گفت:
- این ویلاها نزدیک جنگلیه که شایعات زیادی پشت سرش داره... جنگل نفرین شده! هیچ‌کس، از ترس جونش نمیاد، این طرفا!
- پس شما،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/11/20
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
رسیدیم. از همه زودتر خودم پیاده شدم. رها و مهسا هم پیاده شدن؛ ولی به ماشین چسبیده بودن. پرسیدم:
- نمیاین؟
مهسا با ترس و لرز گفت:
- من می‌مونم... یهو اتفاقی افتاد، بپرید تو ماشین بریم!
خنده‌ای کردم. خوبه الان می‌گفت، هیجان خوبیه! به رها نگاه کردم، اون دستم رو گرفت و گفت:
- من از این طرف میرم( با انگشت به سمت چپ اشاره کرد) تو هم از هرجا عشقت کشید، برو!
سری تکون دادم و راهمون رو جدا کردیم. دستام رو توی جیبم کردم. از شما چه پنهون، منم یکم ترس توی دلم داشتم. آخه کیه که نداشته باشه؟ یکم دورتر شده بودم.
هوا تاریک بود و با صدای هوهوی باد برگ درختای بلند جنگل تکون می‌خورد. زمین کمی علف داشت و بقیش گِل بود. ماه توی جنگل خودنمایی می‌کرد. یهو یه نفر مچ دستم رو گرفت و کشید. جیغی کشیدم که چشمم، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/11/20
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
با گفتن این حرف تو دلم، وجودم لبریز از ترس شد. آروم به سمت در رفتم و در رو باز کردم. هیچ چیزی ترسناکی نبود. برای همین شونه ای بالا انداختم و به اتاقم رفتم و در رو برای اطمینان بیشتر بستم و قفلش کردم. لبخندی رو لبم نشست، حالا بهتر شد..!
خواستم برم بخوابم؛ ولی با چیزی که تو آینه دیدم جیغی از ترس کشیدم..! اون شخص، خواست بیاد نزدیکم و بگیرتم که با باز شدن در، غیب شد. افتادم زمین رها و مهسا دویدن سمتم، رها با نگرانی گفت:
- آیلا، چی‌ شده...؟
چیزی نگفتم. اون شخص با اون صورت وحشتناکش، چشم‌های بیضی و ل**ب‌های کوچیک مثل سکه باز و کل دور لبش دندون‌های ریز و تیز خونی بود. دوباره با فکر کردن بهش چشام رو بستم و خیلی آروم، ماجرا رو برای مهسا و رها تعریف کردم. مهسا گفت:
- بچه‌ها موضوع داره، خیلی ناجور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/11/20
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
نفس عمیقی کشیدم و رفتم سمتش، وقتی منو دید یه قدم اومد جلو و دست‌هاش رو توی جیبش کرد، گفت:
- سلام، خوبی؟
بی توجه به حرفش، با حرص و تقریباً با داد گفتم:
- تو کی هستی؟ هان؟ چرا انقدر مشکوکی؟ موضوع جنگل، اصلاً به تو چه ربطی داره؟
تک خنده‌ای زد و گفت:
- تند نرو! یکی، یکی!
- جواب من رو بده!
- من یه نفرم که نمی‌خوام، اون جنگل به کسی آسیبی بزنه!
- تا حالا آسیبی با وجودت، اون جنگل نزده؟
- چرا! من نمی‌تونم، هر دقیقه اون‌جا باشم و این باعث گرفتن جون شده.
دستی به صورتم کشیدم و گفتم:
- کی باعث و بانیشه؟
به نقطه‌ای خیره شد و زمزمه کرد:
- معلوم نیست!
سوالی که ذهنم رو مشغول کرده بود رو پرسیدم:
- اسم تو چیه!
- آرسِن! (آرسِن یعنی مردِ مبارزه)
یهو یکی بازوم رو گرفت، برگشتم. رها بود، با جیغ جیغ گفت:
- کدوم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/11/20
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
نفسم رو با حرص بیرون دادم. قضیه رو کامل و بدون از دست دادن کلمه‌ای براش توضیح دادم. بعد گفتم:
- راضی شدی؟!
پوفی کشید و گفت:
- این اتفاقات تازه شروع ماجراست، ایلا!
با مکث گفت:
- باید خیلی قوی باشی تا بتونی، شکستشون بدی!
شونه‌ای بالا انداختم و سعی کردم ترسم رو مخفی کنم، گفتم:
- من همه‌شون رو به جون خریدم! مهسا بیدار نشده، هنوز؟
صدای مهسای خواب آلود اومد:
- بیدارم!
- پس بیا صبحونت رو بخور!
سری تکون داد و اومد پشت میز نشست. گفت:
- چیزی شده؟
رها سوالی نگام کرد. یعنی بگه یا نه!
- بگو!
رها هم ماجرا رو تعریف کرد. به وضوح ترس رو تو چهره مهسا دیدم. با ناله گفت:
- من می‌خوام برگردم، خونه!
رها آداش رو در اورد و گفت:
- خجالت بکش، خرس گنده! بیست و یک سالته؛ ولی عقلت عین بچست! بشین سرجات، صبحونت رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/11/20
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
گفت:
- یک، جواب سوالم رو با سوال نده! دو، تو توی محوطه‌ی من چه غلطی می‌کنی؟ سه، فضولی کردن تاوان داره، منم تاوان دادم… تو هم باید بدی!
موهاش را از صورتش کنار زد. سمت چپ صورتش پوستش کلاً کنده شده بود. انگار با چاقو افتاده بودن به جونش!
جیغ کشیدم و خواستم فرار کنم که بازوم رو گرفت و گفت:
- چیه؟ ترسیدی؟! توئه بزرگ ترسیدی، پس من کوچولو، اون‌موقع دردشم تحمل کردم، چی کشیدم، هان؟!
هان رو بلند گفت. از ترس داشتم سکته می‌کردم. چه غلطی کردم اومدم این‌جا. با صدای لرزون که انگار از ته‌ چاه بیرون اومده، گفتم:
- توروخدا ولم کن! بزار برم!
خواست چیزی بگه که صدای داد بلند مردی اومد:
- آرام! ولش کن!
و بعد چهره عصبانی آرسن نمایان شد. آرام یه تای ابروش رو داد بالا و گفت:
- اگه نکنم؟
- گفتم ولش کن، اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/11/20
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
به سنگ جلوم ضربه‌ای زدم که شوت شد هوا. از حرص جیغ خفه‌ای کشیدم. رفتم خونه و بعد خودم رو پرت کردم رو تخت... .
***
- ایلا...! هوی؟
- چته؟
- بدو بیا، می‌خوایم بریم بیرون!
- من نمیام، برید.
- مطمئن؟
- اوهوم.
دیگه صدایی نیومد و با خیال راحت خوابیدم.
با صدای گریه بیدار شدم. اوا! بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون، سویشرتم تنم بود، برای همین کلاهش رو انداختم سرم به عنوان شال مثلاً! قدم برداشتم که کم‌کم به صدا نزدیک شدم. یه پیرزن نشسته بود و روی زمین خط‌های کج و کله‌ای می‌کشید و گریه می‌کرد. موهای قرمز و چشمای مشکی داشت.
- خانوم خوبید؟ طوری شده؟
سریع سرش رو بلند چشماش برقی زد و لبخندی رو لبش اومد. لبخند و برق چشاش ترسی رو توی دلم ریخت. با صدای خش دار و خشنش گفت:
- اومدی؟ ارباب منتظرته!
با گیجی گفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/11/20
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
یه مرده با سر و صورت خونی و دهن خونی، تمام خونش روی شیشه ریخته بود. رو سرش یه زخم بزرگ و عمیق بود. ناخوناش از ته کشیده شده بود. هی به شیشه میزد. عقب‌عقب رفتم که یهو شیشه رو شکوند و اومد تو. با جیغ سریع دویدم تو اشپزخونه و چاقوی بزرگی برداشتم و جیغ زدم:
- بیای نزدیک می‌کشمت!...گمشو برو بیرون!
لبخند کجی رو لبش نشست، با تمسخر نگام کرد‌. یهو هجوم آورد سمتم. هول شدم و جاخالی دادم. پشتش بهم بود، ناخوداگاه چاقو رو تو کمرش فرو کردم. با عصبانیت به طرفم برگشت. اصلاً انگار نه انگار چاقو خورده بود! چاقو از دستم شل شد و افتاد. اونم از فرصت استفاده کرد و دوباره به سمتم اومد. هلش دادم که خورد به دیوار، باز سریع چاقو رو برداشتم. گفتم:
- تو کی هستی؟ از جون من چی میخوای؟
- ارباب، منتظرته ایلا!
خواستم چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/11/20
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
خواست حرفی بزنه که در زدند. آرسن اخمی کرد، رفت جلوی در. از چشمی نگاه کرد، بعد سریع اومد سمتم و دستم رو گرفت و برد اتاق گفت:
- همین‌ جا بمون، هرچی هم شنیدی نیا بیرون، باشه؟
فقط سرم رو تکون دادم در رو بست و رفت. گوشم رو رو به در چسبوندم. صداها واضح بود. صدایه اشنای یه دختر بود. مشکوک چشمام رو ریز کردم، دختره گفت:
- سلام، چطوری آرسن؟
- سلام، خوبم، تو این‌جا چی‌کار می‌کنی؟
دختره با صدای حرصی گفت:
- چرا جوری رفتار می‌کنی که انگار غریبم؟ مثلاً من... ‌.
آرسن پرید وسط حرفش و گفت:
- چون هستی.
- آرسن!
- برو بیرون.
- ولی... .
آرسن دوباره پرید وسط حرفش و گفت:
- بیرون!
بعد یهو صدای کوبیده شدن در اومد. اون دیگه کی بود؟ خیلی صداش آشنا بود!
در یهو باز شد، می‌خواستم پرت شدم زمین؛ اما تعادلم رو حفظ کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا