متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شات رمان جنگل نفرین شده | پانیذ بابائی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Megan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 40
  • بازدیدها 1,044
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Megan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #21
عقب‌عقب رفتم. قلبم تندتند میزد. یهو صدای بلند خندیدن اومد. به دور و ور نگاهی کردم‌. صدا معلوم نبود از کجا بود. گفتم:
- برید، فرار کنید!
و دویدم. همگی از جنگل رفتیم بیرون! صدای خندیدن، قطع شد. دستام رو روی زانوم گذاشتم و خم شدم. نفس‌نفس می‌زدم. هنوز تصویر اون سر بریده شده جلوی چشمم بود. اون یه دختر بود. کی اون رو کشته؟ صدای مردونه‌ای اومد:
- این‌جا چیکار می‌کنی؟
نگاهی بهش کردم‌. ارسن بود. دویدم سمتش و گفتم:
- توروخدا بگو این اتفاقات به خاطر چی می‌افته؟ اون سر بریده واسه چیه؟
مهسا گفت:
- ایلا... .
می‌دونستم چی می‌خواد بگه، واسه همین جیغ زدم:
- یه دقیقه خفه شو!
بعد به ارسن نگاه کردم. نفس عمیقی کشید و گفت:
- بیا بریم خونه، واست تعریف می‌کنم.
سرم رو تکون دادم و دنبالش رفتم. مهسا و رها هم با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #22
به مبل تکیه داد و ادامه داد:
- آرام خواهرم بچه بود‌. کنجکاو بود، یه روز رفت تو انباری ببینه چه خبره که نامادریم می‌بینتش و به بهونه فضولیش، پوست صورتش رو با چاقو می‌کنه. اون کوچیک بود. مگه چقدر سن داشت همچین دردی رو باید تحمل می‌کرد؟! تو شونزده سالگی راهی تیمارستان شد‌‌. وقتیم که هجده ساله شد، فرار کرد و اومد تو این جنگل! به خاطر این‌که احساس تنهایی نکنه، احضار جن و روح می‌کرد و آخرم گیر ارباب اجنه‌ها افتاد. آرام هم باهاش خو گرفت و ارباب هم به خاطر زیبایی آرام ازش مراقبت می‌کرد؛ ولی وقتی اون قسمت صورتش رو دید، عصبانی شد. آرام همیشه با موهاش، اون سمت صورتشو می‌پوشوند‌. ارباب به آرام گفت، اگه می‌خوای زنده به گورت نکنم، باید بری ایلا رو بیاری! آرام هم در به در دنبال یه نقشه درست و حسابیه تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #23
وای خدا! گفتم:
- چه چیزی رو باید پیدا کنم؟
با چشمای گرد شده گفت:
- تو می‌خوای این کارو بکنی؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- این‌جوری نجاتتون میدم. نمی‌خوام من باعث اذیتتون بشم، منو ببر پیش اربابتون!
رها و مهسا با تعجب و چشمای گرد شده نگام می‌کردن. بیچاره‌ها، اصلاً نمی‌دونستن دارم درمورد چی حرف می‌زنم. لبخند دندون نمایی بهشون زدم و پاشدم و گفتم:
- بریم ارسن!
- خطرناکه دیوونه، مطمئن باش بعد از گرفتن چیزی که می‌خواد می‌کشتت، اصلاً اون چیزی که می‌خواد که تو ببینیش، سکته می‌کنی!
مشکوک گفتم:
- مگه چی می‌خواد؟
به یه نقطه دیگه نگاه کرد:
- قلب بچه، زیر خاک!
- چی؟
- نریا!
- ولی خب این‌جوری شماها چی می‌شید؟
- نگران نباش! یه چی میشه دیگه!
- تا فردا فکر می‌کنم، تصمیم نهاییم رو بهت میگم!
فقط نگاهم کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #24
در باز شد. همون پیرزن مو قرمز اومد داخل، با همون صدای خشنش گفت:
- بیدار شدی عزیزم؟! جیغ هم نزن، انرژیت میره، نمی‌تونی کاری رو که می‌خوام انجام بدی!
روی صندلی کنارم نشست و صورتش رو کنار گوشم نگه داشت و گفت:
- البته چه انرژیت بره و نره باید انجامش بدی وگرنه نمی‌میری!
مکث کرد؛ ولی بعد با مرموزی ادامه داد:
- شکنجه می‌شی!
با ترس نگاهش کردم‌. عقب رفت و موهاش رو از صورتش کنار زد و گفت:
- این‌جوری نگام نکن، خوشگل خانوم! همچین کار سختی نمی‌خوام! واسه تو خیلی آسونه!
پوزخندی زدم:
- تو می‌خوای انجامش بدم یا اربابت؟!
رو ارباب تاکید کردم که زد زیر خنده، گفت:
- وای! می‌گن باهوشی الکی نیستا! نگا... نگا... چه خوب یادش مونده!
گفتم:
- جسم ارسن رو بهش پس بدید، من کاری رو که بخواید می‌کنم، قول میدم!
یه تای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #25
انگشتش رو به نشونه تهدید تکون داد و گفت:
- وای به حالت اگه خطایی ازت سر بزنه!
ابروهام رو به معنی نه بالا انداختم‌. خوبه‌ای زیر ل**ب گفت و دست‌هام رو باز کرد‌. پاشدم و مچ دستام رو مالش دادم. در باز شد. یه مرد معمولی، بدون چیز ترسناکی اومد داخل، فقط قیافش کمی زشت بود!
پیرزن گفت:
- ارباب! گفتش انجام میده کاری رو که می‌خواید!
ابروهام پرید بالا... این اربابه؟ ارباب نیم‌ نگاهی بهم انداخت و گفت:
- خوبه! هم باهوشی، هم عاقل! خوشم اومد ازت!
خواستم بگم می‌خوام صدسال سیاه خوشت نیاد؛ ولی چیزی نگفتم. پیرزن گفت:
- بیا بریم. چرا سیخ ایستادی؟
بعد بازوم رو گرفت و دنبال خودش کشون‌کشون بردتم بیرون دستش رو پس زدم و گفتم:
- چته؟ بازوهه هاا! هرچی عقده داری، روش می‌خوای خالی کنی؟
- به‌به! بلبل زبونم که هستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #26
توی جنگل رفتیم به درخت تکیه دادم و حق به جانب گفتم:
- وسایل من کو؟ نکنه می‌خواید با دست براتون قلب در بیارم؟!
چشم غره‌ای بهم رفت و گفت:
- الان می‌گم برات بیارن!
سری تکون دادم و گفتم:
- همه چی اصل باشه!
با عصبانیت نگام کرد، که لبخند ژکوندی تحویلش دادم. یه سری آدمای زشت و ترسناک که وقتی اومدن چشمام رو بستم، وسایل رو آوردن. دور وسایل گشتم و بعد دست به کمر گفتم:
- خب، حله خوبه!
- پس کارت رو شروع کن!
- عه... عه... عه! جسم ارسن چی می‌شه؟ اول تحویل بدید بهش تا کار رو بکنم!
با عصبانیت گفت:
- داری دبه می‌کنی؟
- اوا! دبه چیه؟! روحای امروزم، چقدر بی‌ادب شدن!
خودم، نمی‌دونستم چم بود فقط دوست داشتم سر به سرشون بزارم‌. گفت:
- باید به ارباب بگم، این‌جوری نمیشه!
بعد داد زد:
- کولا!
ها؟ کولا چه صیقه‌ایه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #27
یهو صدای ارباب عصبانی اومد:
- دِ تو فسقل بچه، ما رو مسخره کردی؟ کولا بهش حالی کن!
- چشم ارباب!
بعد به سمتم اومد و لگد محکمی به پهلوم زد که افتادم روی زمین. لگد محکم دیگه‌ای به پهلوم زد که آخ بلندی گفتم. کنارم نشست و ناخونای درازش رو تو چونم فرو کرد، جیغ بلندی کشیدم که ارباب خندید و گفت:
- خب، بگو دیگه اذیت نمی‌کنم که بهش بگم ولت کنه!
انقدر دردم گرفته بود که با چشمای اشکی گفتم:
- اذیت نمی‌کنم!
- خوبه! کولا ولش کن!
کولا ناخونش رو از چونم در آورد که خون فواره زد بیرون! دستم رو روی چونم گذاشتم که بدجور سوخت!
بلند شدم. با صدای لرزون گفتم:
- کدوم قسمته؟
روی زمین نشست و گفت:
- نمی‌دونم، بگرد ببین!
با بهت و جیغ‌جیغ گفتم:
- یعنی چی نمی‌دونی؟ من الان باید وجب به وجب این‌جا رو بگردم؟
- آره!
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #28
دلم می‌خواست بپرم روش، هرچی مو تو سرشه دونه‌دونه بکنم!
یهو ارسن پشت ارباب نمایان شد. با دهن باز نگاهش کردم. ارباب برگشت ببینه کیه که ارسن با چوب تو دستش روی سر ارباب کوبید. ارباب بی‌هوش افتاد. یهو صدای آخ دیگه اومد. برگشتم، رها هم با سنگ رو سر کولا زده بود. مهسا هم رو سر پیرزنه زده بود.
- شماها، این‌جا چیکار می‌کنید؟
رها از روی کولا پرید و گفت:
- نمی‌دونم؛ ولی این روحی که باهاش حرف می‌زنی، بهمون الهام کرد، باید چی‌کار کنیم، مهسا که داشت سکته می‌کرد. کلی باهاش حرف زدم تا اومد!
با لبخند و قدردانی به مهسا نگاه کردم که لبخندی بهم زد. به ارسن گفتم:
- خیلی ممنون از کمکت!
- خواهش؛ ولی خانوم، فکر نکن تموم شده!
- منظورت چیه؟
پوزخندی زد و گفت:
- این شروع ماجراست! منتظر کلی اتفاقات ترسناک باش!
رها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #29
- الان... دقیقاً الان، باید چیکار کنیم، ارسن؟
- امروز به هیچ‌وجه، نباید برید خونتون چون می‌دونن اون‌جایید! باید بریم خونه دوستم!
- اونم این‌جاست؟
- آره!
مشکوک گفتم:
- تو مگه روح نیستی؟! چجوری باهاش دوستی؟!
- اون تمام قضیه رو می‌دونه و طرز برقرار کردن ارتباط با روح رو بلده، من رو می‌بینه!
ابروهام پرید بالا! سری تکون دادم و رو به رها و مهسا حرف‌های ارسن رو گفتم. مهسا گفت:
- مطمئنی، ارسن قابل اعتماده، ایلا؟
- اهوم! نگران نباش!
از جنگل رفتیم بیرون! به خونه انتهای خیابون رفتیم. ارسن زنگ رو زد. یه دختر در رو باز کرد‌.
اِوا! دوستش دختره؟ ارسن تو چشماش خیره شد و مکث کرد. انگار می‌خواست، ذهنی باهاش حرف بزنه!
-ارسن تویی؟! خوبی؟ شماها خوبید، خانوما؟ بفرمایید، خواهش می‌کنم!
لبخندی زدیم و رفتیم داخل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Megan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
3,878
امتیازها
16,913
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #30
حامد نیم نگاهی به ما انداخت و چیزی نگفت. دختره که خیلی وقت بود، اومده بود، گفت:
- اصلاً شماها بلدید که چجوری باید باهاشون رو به رو بشید؟
مهسا گفت:
- وا! مگه ما کلاً با جن سرکار داریم که یادم بگیریم؟
رها هم حرف مهسا رو تایید کرد.
حامد گفت:
- ترانه، ببرشون!
ترانه سری تکون داد و رفت کنار رها و مهسا و گفت:
- بلند شید، کارتون دارم!
رها گفت:
- چیکار؟
ترانه خنده ای کرد و گفت:
- بیاید، نترسید!
مهسا و رها با شک نگاهش کردن؛ ولی بعد بلند شدن و با هم تو اتاقی رفتن. سریع گفتم:
- چی ‌کارشون دارین؟
حامد نفسش رو داد بیرون و گفت:
- باید آماده بشن!
- فقط اونا؟
- اون‌جور که ارسن تعریف کرد، یعنی تو آمادگی لازم رو داری که تونستی راحت باهاشون حرف بزنی!
چیزی نگفتم؛ ولی خواستم بگم تو چی می‌دونی از دل من؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Megan
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا