- ارسالیها
- 344
- پسندها
- 3,875
- امتیازها
- 16,913
- مدالها
- 12
- نویسنده موضوع
- #21
عقبعقب رفتم. قلبم تندتند میزد. یهو صدای بلند خندیدن اومد. به دور و ور نگاهی کردم. صدا معلوم نبود از کجا بود. گفتم:
- برید، فرار کنید!
و دویدم. همگی از جنگل رفتیم بیرون! صدای خندیدن، قطع شد. دستام رو روی زانوم گذاشتم و خم شدم. نفسنفس میزدم. هنوز تصویر اون سر بریده شده جلوی چشمم بود. اون یه دختر بود. کی اون رو کشته؟ صدای مردونهای اومد:
- اینجا چیکار میکنی؟
نگاهی بهش کردم. ارسن بود. دویدم سمتش و گفتم:
- توروخدا بگو این اتفاقات به خاطر چی میافته؟ اون سر بریده واسه چیه؟
مهسا گفت:
- ایلا... .
میدونستم چی میخواد بگه، واسه همین جیغ زدم:
- یه دقیقه خفه شو!
بعد به ارسن نگاه کردم. نفس عمیقی کشید و گفت:
- بیا بریم خونه، واست تعریف میکنم.
سرم رو تکون دادم و دنبالش رفتم. مهسا و رها هم با...
- برید، فرار کنید!
و دویدم. همگی از جنگل رفتیم بیرون! صدای خندیدن، قطع شد. دستام رو روی زانوم گذاشتم و خم شدم. نفسنفس میزدم. هنوز تصویر اون سر بریده شده جلوی چشمم بود. اون یه دختر بود. کی اون رو کشته؟ صدای مردونهای اومد:
- اینجا چیکار میکنی؟
نگاهی بهش کردم. ارسن بود. دویدم سمتش و گفتم:
- توروخدا بگو این اتفاقات به خاطر چی میافته؟ اون سر بریده واسه چیه؟
مهسا گفت:
- ایلا... .
میدونستم چی میخواد بگه، واسه همین جیغ زدم:
- یه دقیقه خفه شو!
بعد به ارسن نگاه کردم. نفس عمیقی کشید و گفت:
- بیا بریم خونه، واست تعریف میکنم.
سرم رو تکون دادم و دنبالش رفتم. مهسا و رها هم با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.