• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رامشگر اذهان | ماه راد کاربر انجمن یک رمان

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
صدای مهیب و بلند ترمز خودرویی باعث شد هینی کشیده و به عقب بازگردم. اخم‌هایم دوئل را نابرابر بازی کرده و درهم شدند! سعی کردم امواج ترس را از خود دور کرده و به مسابقه فکر کنم. آخرین صلوات را فرستادم و به عادت فوتِ غلیظی در هوا کردم. کار همیشگی‌ام بود! به امید این‌که این فوت کردن بتواند به خدا برسد و خودش مرا نجات دهد.
گامی به طرف قسمت پذیرش برداشتم که با دیدن پسرکی جوان، در پشت پیش‌خوان، [که سرتاسرش را شیشه کشیده بودند و تنها قسمت کوچکی از آن باز بود] اخمی کرده و ناچار نزدیک‌تر شدم! صدای همیشه خش‌دارم را با تک سرفه‌ای صاف کرده و بلندتر از حد معمولم گفتم:
- سلام!
پسرک همان‌طور که آدامس زرد رنگش را در دهان همانند تویوپ می‌جوید نیش‌خندی زد و پاسخ داد:
- جانم؟ سلام!
گره کور همیشگیِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
متوجه مردی بلند قامت شدم که دقایقی قبل با او در میانه‌ی خیابان مرافه کرده بودم. کلید را چند بار فشرد و سپس پوزخندی حواله‌ی نگاه ماتم کرده و با صدای بم و ترسناکش زمزمه‌وار گفت:
- چیه؟ گُرخیدی خانوم طلوعی؟ آدم مگه از دیوونه‌‌ها هم می‌ترسه؟!
تک سرفه‌ای کردم و با اعتمادبه‌نفس بسیاری گفتم:
- آدم، حتی اگه دیوونه هم باشه باز آدمه! خلقتی از خداست؛ امّا تو آدم نیستی، مرد نیستی و این آزار و اذیتت بی‌جواب نمی‌مونه! پس ببین، دیوانه ترس نداره. این آدم‌ها هستن که دیوانه‌ها رو ترسناک نشون میدن!
اشاره‌ای به در باز شده‌ی آسانسور کرد و با ابروهای بالا رفته و صدایی گنگ گفت:
- گنده گنده حرف میزنی طلوعی. حالا اگه نمی‌ترسی با هم می‌ریم بالا مالاها!
یک آن، لرز شدیدی از تیره‌ی استخوان کمر تا نوک انگشتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
دستی را که تا آن‌موقع به میله‌ی استوانه‌ی کنار آسانسور چسبانده بودم را رها کرده و در آن حجم کم فضا، گامی به جلو برداشتم. ضربان قلبم همانند دفعات انگشت‌ شمار قبل که به جنس مخالف نزدیک می‌شدم، تند می‌زد. عادت نداشتم و عقیده‌ی اصلی‌ام این بود که خط قرمزهایم، باید بیشتر از دختران دیگر باشد.
سرم را به طرفین تکان دادم و درحالی که انگشت اشاره‌ام را بالا می‌آوردم تا جلوی صورتش تکان دهم با صدایی لرزان گفتم:
- چه حقی داری تو؟ هان؟! تو یه روانی هستی که نمی‌تونه در مورد کار و افکار آدم‌ها نظر بده! می‌فهمی؟
انگشت شستش را به گوشه‌ی چشمش کشید و در آنِ لحظه، انگشت اشاره‌ام را که هنوز درحال تکان دادنش بودم، میان کف دست چپش گرفت. نفس در سینه‌ام حبس شد و انفجاری عظیم از برهم خوردن آرامش را درونم حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
ترسیده خود را در گوشه‌ی آن حجم کم فشرده و با صدایی که به شدت لرزیدنش ضعفم را نشان می‌داد گفتم:
- من‌..‌. نمی‌دونم اسمت چیه؟ کی هستی و چه کاره‌ای؟ چ‍... چرا باید اعتماد کنم؟ یه مدرک... یه چیزی نشونم بده. لطفاً!
سری تکان داد و درحالی‌که دست راستش را در جیب فرو می‌برد با لحن خرکننده‌ای گفت:
- من میعادم! میعاد طلعت‌جو! نمی‌دونم تا الآن اسمم به گوشت خورده یا نه؛ ولی من رو خیلی‌ها می‌شناسن. آدم سیاسی و اجتماعی نیستم. یه انسان ساده‌ام. سرمایه‌گذاری می‌کنم و می‌تونم بگم شغل اصلیم هتل‌داری هست. نمی‌خوام بگم سرت شرط بستم و اگه ببازم فلان میشه و اگه برنده بشم بَهمان، نه! ولی چندماهی هست بین من و شریکم و یه عده‌ی دیگه مشهور شدی. اصلاً همچین چیزی نیست. من با برنده نشدنت می‌تونم به خیلی جاها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
شده بودم ‌جوجه اردک زشتی که به دنبال هرکس و ناکسی می‌رود. زمستانم خزان شده‌ بود و چه سخت می‌گذشت!
و من چه می‌کردم؟ چه می‌کردم تا مادر خوشحال شود؟ بحث بر سر مادر بود، وگرنه که من به یک تکه نان و اتاق گوشه‌ی خانه راضی بودم!
مادر نور چشمم بود. مانده بود. نرفته بود! مهم‌ترین اتفاق زندگی و سلامت این آنم را مدیون مادری بودم که بی‌شک اگر یک برگه‌ی طلاق را امضا می‌کرد، می‌توانست خود را از آن دیوانه‌خانه نجات دهد؛ اما این‌کار را نکرد. ماند، سوخت و ساخت! با تمام بدی‌های روزگار و همسری که هیچ‌گاه او را پدر نخواندم. پدر تعریف زیبایی‌ست. دانسته‌های من با کلمه و وجود پدر، زمین تا آسمان با کسی که سال‌هاست با او زندگی می‌کنم فرق داشت!
دو پله‌ی مرمری کوتاهِ ورودی اتاق را که واقف در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
همراه با تکان دادن سر، لبخندی به کوتاهی یک نسیم صبح‌گاهی زد و دست سمت چپش را جلو آورد و با لحنی ملتمسانه و صلح‌طلبانه‌ای گفت:
- می‌تونم خواهش کنم دست دوستیم رو بپذیری؟
گامی را که چند لحظه‌ی پیش به جلو نهاده بودم پس گرفتم و در همان حال که با چشمانم چوبیِ پارکت‌های قهوه‌ای را دنبال می‌کردم گفتم:
- متأسفم، من نمی‌تونم دست بدم ولی این ضمانت‌نامه رو می‌پذیرم!
انگشت اشاره و شستش را به گوشه‌ی لب‌های گوشتی و تیره رنگش کشید و به گمانم خطور کرد هرگاه درونش حرص و عصبانیت قلیان می‌کرد، این حرکت را انجام می‌داد!

باشه‌ی پرحرصی زمزمه کرد و من سعی کردم همچنان سرم را بالا نیاورم! هراس داشتم از دیدن چهره‌ای که شاید یک روز، عامل نجات‌ من شود. هر بار که حرف می‌زد و نزدیک می‌شد احساس می‌کردم در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
احساس غرور درونم اندکی ولوله کرده بود، هرچند که در هر حال و صورتی بازنده بودم! لبخندی به میعاد زده و با شرم، چوب کرم رنگ را که طول حدوداً یک و نیم متر داشت را در دستانم فشردم. به قسمت انتهای چوب، مقداری گچ سابیدم تا هنگام ضربه زدن به توپ بهتر بچسبد.
نگاهی به میعاد انداختم. نگاهی که چشمانش را در تیرراس قرار نداده بود و فقط با درد، چانه‌اش را می‌نگریست. او شروع کننده‌ی بازی بود و حق ضربه‌ی اول با او بود. فضا مسکوت نبود. صدای قضاوت‌ها همه‌جا را برداشته بود. یکی می‌گفت «دهاتیِ»! دیگری صد برابر بدترش را می‌گفت... قضاوت بود دیگر؛ عامل اصلیِ بر باد رفتن ایمان.
یاشار توپ‌ها را از راک* بیرون آورد و میعاد توپی زرد رنگ را نشانه گرفت.
اولین توپ که ضربه خورد، باقیِ توپ‌ها نیز پراکنده شدند. مبهوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
چوب دراز و نسبتاً سبک، از میان انگشتان کشیده و باریکم به روی زمین پارکت شده افتاد و توجه افراد به من جلب شد. دستی به روی قلبم گذاشتم و با بی‌تابی روی زمین چمبره زدم.
از روی پارکت‌های قهوه‌ای سوخته، چوب را در میان انگشتانم گرفتم و تمام حواسم را یک‌جا جمع کرده و از جا برخاستم. سکوت همه‌جا را فرا گرفته بود و جز صدای کم آهنگ خارجی که از اسپیکر مشکی رنگِ روی میز کنار دیوار، برای بار هزارم پخش می‌شد، دیگر صدایی به گوش نمی‌رسید!
صدای کوبش پاهای احمدخان صوتِ اضافیِ دیگری بود که سکوت جمع را می‌شکست. نزدیک آمد و با عصای چوبی‌اش که در انتهای آن طلا کار شده بود آرام ضربه‌ای به ساق بی‌جان پایم زد و با لحنی نه‌چندان دوستانه، درحالی‌که به پوست لب‌هایش زبان می‌کشید گفت:
- گفته بودم سعادت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
هر لحظه شور و هیجان بیشتر می‌شد و من، بسیاری از موقعیت‌ها را از دست داده بودم. چه شد که این‌طور رذالت را به جان خریدم؟ من که سرِ چوبه‌ی دار نبودم! نه گفتن آن‌قدرها هم سخت نبود که من از خیر «یک میلیارد تومان» به ‌خاطرش بُگذرم. خطا کردم... در آخرین لحظات به خطایم پِی بردم و من، بسیار خطا کردم!
با نوک انگشت اشاره خیسیِ روی پیشانی‌ام کمتر کردم و پس از زدن ضربه‌ای انحرافی به توپ قرمز رنگ، عمیق اندیشیدم. زمان برگشت که فرا رسد، به خانه که بروم، چه خواهم گفت؟ دلیلم چه خواهد بود؟ مثلاً بگویم:
« - تهدید شدم، آن‌ هم بسیار آرام. در روز روشن! به زور نه... آرام تهدید شدم. کنجکاو شدم و من، پشیمانم! »
مادر را چه کنم؟ ماه‌هاست که به دلیل پوشش نامتعارفم از هر دکان و شرکت و هر محل کسبی که فکرش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
درب شیشه‌ای را از یک‌دیگر گشوده و بی‌توجه به کثیفی و خاکی بودن زمین، خود را رویش رها کردم.
بازوانم را به دور میله‌‌ای پیچ و خم دار که دور تراس را احاطه کرده بود پیچیدم و پیشانی‌ام را به یکی از آن‌ها تکیه دادم. بغض به یک‌باره بالا آمد و خواست مرز سختی‌اش را بشکند که اجازه را صادر نکردم! هنوز فرمانروای اشک‌هایم بودم و نمی‌خواستم با چشمانی قرمز و اذهانی مغشوش‌تر از قبل به مسابقه بازگردم.
چندین‌بار هوای سوزناک اوایل بهمن ماه را به درون ریه‌هایم فرستادم و بی‌توجه به صندلیِ گهواره‌ی در گوشه‌ی تراس که برای نشستن بود و من دهاتی بازی درآورده و روی زمین نشسته بودم، خود را جلوتر کشیدم. گوشی را از کنار پایم، درست بین جوراب ساق بلند سفیدم، بیرون آورده و به قصد دید زدن عقربه‌های ساعت روشنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا