• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رامشگر اذهان | ماه راد کاربر انجمن یک رمان

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
از صراحت‌ها بیزار بودم. می‌ترساندند مرا. ترسو بودم؛ اما سال‌ها با القابی چون «قوی» زندگی می‌کردم. شاید آدم‌ها قوی بودن را در اشک نریختن و با هزار بدبختی سرِ پا ماندن می‌دانستند! چه کسی از احساسات طرف مقابلش خبر داشت؟ من از درون میعاد طلعت‌جو ناآگاه بودم و او، برای خود شیهه کشان می‌تاخت. آخر این تاختن‌هایش دامان من را می‌گرفت.
فکم را محکم فشار دادم و درد زیاد دندان‌هایم را نیز به حساب میعاد نوشتم. نگاهی به اطراف میله‌های تراس انداختم که عاری از گل‌وگلدان بود. چه مکان بی‌شخصیتی! آخر تراس به این زیبایی و خوش‌نمایی، حیف بود حضور یک گلدان را کم داشته باشد. با انگشت اشاره‌ام پلک‌های کوتاه و کم حجمم را بر روی یکدیگر فشار داده و سعی کردم یخ‌ زدن عمق استخوان‌هایم را نادیده بگیرم. به طرف در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
کار از موادغذایی درون معده‌ام گذشته و به زردآب رسیده بود. آن‌قدر پرفشار حالم برهم می‌خورد که اشک از چشمانم رودی خروشان روی گونه‌هایم بنا کرده بود.
توجه‌ای به صدای در که کم مانده بود از جا دربیاید نکرده و بیشتر از قبل سُرفه زدم. با این‌که وسواس بودم به دیوار کرمی رنگ با گل‌های نسکافه‌ایِ دست‌شویی ناچاراً تکیه دادم. نفسی کشیدم که برای هزارمین بار احساس تهوع کردم.
سریع دست و صورتم را در روشویی طلائی رنگ [که شیر کوتاه چشمیش عجیب او را متمایز نشان می‌داد] آب زده و از آن فضای کم هوا بیرون پریدم. با گوشه‌ی زبر شال، اشک‌های روانه شده را پس زده و به روی صندلی کنار سالن نشستم. صدای قدم‌هایی را می‌شنیدم؛ امّا توانایی باز کردن چشم‌هایم را نداشتم.
با نشستن دستی بر سرشانه‌ام درد و سوزش را فراموش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
تیری که در قلب نبود... در گلو بود! گلویی که سوزشش در تمام اندام رسوخ کرده بود. سوز داشت. من به او ایمان پیدا کرده بودم و با «طلوعی» گفتنش گند زده بود بر تمام حساب‌های جمع بسته‌ام. خطا کرده بودم. افکار که هیچ، مرا هم به رقص حرف‌هایش درآورده بود! شکست خورده بودم. دیگر توان نشکاندن بغض را نداشتم و با هق‌هق بر زمین افتادم. کف هر دو دستم را بر زمین گذاشتم و بدون توجه به موهای وزوزی و بیرون ریخته‌ام، به اویی نگریستم که گام‌های محکمش را بر زمین نقش می‌زد و می‌رفت! شکستن خط‌های قرمزم، احساس بکر و تلاش‌های بی‌وقفه‌ام را مانند برگ‌ریزان پاییزی احساس می‌کردم و دیگر کار، از کار گذشته بود.
لبه‌ی صندلیِ چوبی را در دست گرفتم و خود را کشان‌کشان به روی پارکت‌ها، بلند کردم. توان نگه داشتن پاهایم را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
پاهایم را از کنار جدول [ که یکی در میان سفیدوآبی رنگ بودند] به داخل خیابان روی آسفالت انداخته و سرم‌ را به رویِ زانوانم گذاشتم. آرام‌آرام شروع به حرف زدن کردم و در همان حال، زجه‌هایم را از سر گرفته و بریده‌بریده گفتم:
- تا کجا شکست بخورم؟ خدایا، دیگه دارم‌ می‌میرم. دیگه نمی‌کشم این‌همه ناحقیت رو!
هق‌هقی بلندتر از سر داده و زار زدم. به حال نزار و خرابم زار زدم. سرم را بلند کرده و خواستم چشمان خیس و تار شده‌ام را پاک کنم که متوجه پدر و دختری در روبه‌روی خود، یعنی در بلوار وسط خیابان شدم. لبخند تلخی در اوج سوزش معده و چشمانم بر لب آوردم. پدرش سویشرتی توسی رنگ با شلوار ورزشی به تن داشت و دخترک کاپشنی بلوطی رنگ و با یکدیگر، صحبت کنان راه می‌رفتند.
آهی پر از حسرت کشیدم وصدای زجه‌هایم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
گویی در اعماق وجودش حس کرده بود که دخترک پسر خصلتش امروز و این هنگام، درست پس از اذان مغرب، شکسه شده است.
گویی فهمید آن دختر قوی و پر از شوق ظهر، با این منِ روبه‌رویش فرق بسیار دارد! دستانم را در دست‌های کدر شده‌اش گرفت و از در توسی زوار در رفته به داخل خانه روانه‌ام کرد.
از حیاط خانه با درختان عریان و مرده‌اش که داخل باغچه‌ای به اندازه‌ی دو در سه بود، گذر کردیم و مادر بی‌نوایم منِ بی‌جان و روح مرده را از پله‌ها بالا برد و سپس درون اتاق، درست روی تشک و بالشتم، مرا خواباند. بی‌حس نگاهش کردم. داء به اتمام رسیده بود؛ اما بازماندگانش آزارم می‌دادند!
پالتو، شلوار، جوراب و شال روی سرم را به کمک مادر درآورده و بعد از تعویض‌شان، آن‌ها را به گوشه‌ی اتاق کوچک، با فرش قرمز رنگ و سه در چهار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
با صدای شکستن شئ‌ای شیشه‌گون، از خواب پریدع و از روی دراور [ کوچک که دارای سه کشو بود و لبه‌های چوبینش، تخته پران شده بود]، شال یشمی رنگم را چنگ زده و به بیرون جهیدم. به دستان لرزان مادر و سپس به تبرزین کوچک پدر نگاه کردم. اتفاق همیشگی! شاید با موضوعی متفاوت. نیش‌خندی زد و گامی به طرفم نهاد. دستش را ضمیمه‌ی دیوار کنار در ورودیِ آشپزخانه کرد و با تمسخر گفت:
- به‌به! خانوم خانوما. خوشگل بابا!
سریع جبهه گرفته و با عصبانیت به او توپیدم:
- کلمه‌ی مقدس بابا رو به خودت نچسبون!
دستی به رکابیِ آبی رنگش [ که از کهنگی به سفیدی می‌زد،] کشید و لوله‌ی فلزی‌اش را پشت یکی تای گوش‌های قرمزش گذاشت. با نئشگیِ تمام به طرفم آمد؛ هیچ تکان نخورده و خود را روانه‌ی مشت و لگدهایش کردم. دیگر عیب بود در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
بی‌حال گردن رنجورم [را که موهای فرفری عریانم آن را احاطه کرده بودند] را به پشتی تکیه دادم و با چشمانی نیمه‌باز و صدایی نارسّا گفتم:
- کی به کی میگه آشغال؟ تو خودت... .
مادر میان حرفم پرید و با همان لحن غم‌دار و چشمان اشک‌آلودش گفت:
- بسه مریم. تو از هیچی خبر نداری پس احترام نگه دار. بعداً پشیمون میشی!
آهی کشیدم و به تابلوهای بی‌معنیِ نصب شده بر دیوار خیره شدم. ادامه دادم:
- کی پشیمون میشه؟ من؟! اگه قراره به‌خاطر گفتن حقیقت پشیمون بشم عیبی نداره؛ ولی خود این مردک ناپدر که سال‌هاست زیر مشت و لگدش منو سیاه و کبود و زخم‌وزیلی کرده هم پشیمون میشه. باید پشیمون بشه. باید بفهمه آشغال کیه!
لوله‌ی فلزی را که چند دقیقه‌ای بود با فندک داغش می‌کرد تا مواد درونش را دود کند، به طرف من پرتاب کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
دم‌دم‌های یازده ظهر بود و آفتاب، با فروتنی خود را از پنجره‌ی شصت متری اتاق روی تن سرمازده‌ام می‌تاباند که از خواب بیدار شدم. خوابی پر از حس انزجار نسبت به تمام هستی و نیستی‌ام در این خانه. خانه‌ای که انگار آجربه‌آجرش را با کینه، زخم، ناراحتی و حرص ساخته بودند. خانه‌ای که جز یک اتاق برای ناپدر و یکی برای من چیزی نداشت. تمام وسیله‌هایش قدیمی و بازمانده از دیگران بود! هوف بلند بالایی کشیده و سعی کردم کسلی شدیدم را کناری گذاشته و با آخرین توانم کرختیِ بدنم را کنار بزنم.
نفس عمیقی کشیدم و رخت‌خواب را جمع کردم و کنار بقیه‌ی‌شان قرار دادم. موهایم را با شانه‌ی چوبی‌ام [ که یادگار مادر بود و برش‌های نیم‌دایره‌ای داشت. ] صاف کرده و از بالای سر با کش مو بستم. بدن رنجور و دردناکم را با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
ناامید بعد از دومین تماس، روزنامه را کناری انداختن و بعد از پایین کشیدن پاچه‌ی بالا رفته‌ی شلوار آب رفته‌ام آهی کشیدم و به دختر و پسرهای کوچک و مردم درحال راه رفتن و عشوه و اطوارهای زشت ملت، نگاه کردم. عجب عالمی داشتند!
تابه‌حال ارتباط جدی‌ای با هیچ مذکری نداشته‌ام و نخواهم داشت! به نظرم این روابط آخر پوچ و شروع پر از التهابی داشتند. می‌توانستند باری به روی بارهای مشکلات خانوادگی و مسائل مالی و اقتصادی بگذارند!
می‌دانستم عشق تا یک مسیری درست و زیبا است. استاندارد دارد و انقضایش که تمام شود، از چشم دل می‌افتد. به چشم دیده بودم که پدر و مادرم، عشق آتشین‌شان بعد از هفت سال به پایان رسیده بود. پس هیچ‌گاه به عشق اعتقاد نداشتم و تمام روابط را، پوچ و گنگ می‌دانستم.
به گزینه‌های دیگر نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
دست از بیهوده پا زدن در کوچه و خیابان‌ها برداشتم و آرام‌آرام گام‌هایم را به سمت خیابان خودمان، سوق دادم.
با باز شدن بی‌موقع زیپ نقره‌گون بوت‌هایم اخمم را غلیظ‌تر کرده و خم شدم و با جان کندن بالا کشیدمش. تا خواستم دوباره به راه بیفتم، به روبه‌رو خیره ماندم. همان گل رزِ کنار روزنامه، با همان روبان آبی رنگ در وسط پیاده رو و بدون لِه شدگی، مانده بود. شانه‌ای بالا انداختم و بعد از چرخاندن انگشتر همیشگی‌ام، در لابه‌لای انگشتان، خم شدم و گل را از زمین خاکی به دست گرفتم.
کاغذ سفید رنگی به دور شاخه پیچیده شده بود و سپس، از روی همان کاغذ هشت_نُه سانتی، روبان آبی رنگ با پهنای بسیاری ضمیمه‌اش شده بود. شاخه گل را در دست نگه داشتم و همانند کودکی خردسال که برایش اولین بار از کنار بلوار جاده گل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا