- تاریخ ثبتنام
- 14/4/20
- ارسالیها
- 3,500
- پسندها
- 65,293
- امتیازها
- 74,373
- مدالها
- 31
سطح
43
- نویسنده موضوع
- #31
در آهنین [ که اقسامی از او آهن پرانی کرده بود و زنگ زدگیاش، ذوق کور کن بود ] را با فشار زیادی باز کرده و پس از ورود بیتوجه به اطراف شروع به پایین کشیدن زیپ کفشهایم کردم. لخلخ کنان به نزدیک پلههای سرامیکی نیم شکسته و نیم سالم ورودی رسیدم که در باز شد و اول منفورترین مرد جهان و سپس، ثمرهی او، بیرون آمدند.
پدر با صدایی بشاش و لبهایی که نیششان چاک خورده بود و صدایی بلند گفت:
- خیلی خوشحالمون کردید احمدخان، باز هم تشریف بیارید.
احمدخان نیز محجوب و مهربان، گویی هیچ مار سمیای در باطنش نیست، با صدایی پر از مهر گفت:
- ما هم خوشحال شدیم. انشالله خدا تو قسمتمون قرار بده دیدار دوبارهی ما رو!
پدر تیشرت رکابی آبی رنگ همیشگیاش را صاف کرد و شلوار کردیِ کرم رنگش را بالاتر داد و...
پدر با صدایی بشاش و لبهایی که نیششان چاک خورده بود و صدایی بلند گفت:
- خیلی خوشحالمون کردید احمدخان، باز هم تشریف بیارید.
احمدخان نیز محجوب و مهربان، گویی هیچ مار سمیای در باطنش نیست، با صدایی پر از مهر گفت:
- ما هم خوشحال شدیم. انشالله خدا تو قسمتمون قرار بده دیدار دوبارهی ما رو!
پدر تیشرت رکابی آبی رنگ همیشگیاش را صاف کرد و شلوار کردیِ کرم رنگش را بالاتر داد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش