• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رامشگر اذهان | ماه راد کاربر انجمن یک رمان

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
در آهنین [ که اقسامی از او آهن پرانی کرده بود و زنگ زدگی‌اش، ذوق کور کن بود ] را با فشار زیادی باز کرده و پس از ورود بی‌توجه به اطراف شروع به پایین کشیدن زیپ کفش‌هایم کردم. لخ‌لخ کنان به نزدیک پله‌های سرامیکی نیم شکسته و نیم سالم ورودی رسیدم که در باز شد و اول منفورترین مرد جهان و سپس، ثمره‌ی او، بیرون آمدند.
پدر با صدایی بشاش و لب‌هایی که نیش‌شان چاک خورده بود و صدایی بلند گفت:
- خیلی خوشحال‌مون کردید احمدخان، باز هم تشریف بیارید.
احمدخان نیز محجوب و مهربان، گویی هیچ مار سمی‌ای در باطنش نیست، با صدایی پر از مهر گفت:
- ما هم خوشحال شدیم. انشالله خدا تو قسمت‌مون قرار بده دیدار دوباره‌‌ی ما رو!
پدر تیشرت رکابی آبی رنگ همیشگی‌اش را صاف کرد و شلوار کردیِ کرم رنگش را بالاتر داد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
لبخندهای کج و کوله‌ام این‌بار رنگ و بوی تمسخر گرفته بود. قهقه‌ای پر از حرص مسخر‌گی زدم و چندثانیه بعد با لحنی پر از خشونت گفتم:
- ببخشید شما خر کدوم دهاتی؟!
بهت‌زده جفت ابروهای قهوه‌ای سوخته و کوتاه و کم‌پشتش را بالا انداخت و یقه‌ی اُورکت کاراملی‌اش را کنار زد و گفت:
- چی؟ آقای طلوعی ببین چه دختری تحویل جامعه دادی؟!
پدر که تا آن لحظه ایستاده به چُرت رفته بود، هوشیار شد و گفت:
- چی میگه مگه؟!
دهانی کج کردم و از پله‌های سرامیک شده و بدون نرده بالا رفتم. بوت‌هایم را از پا درآورده و به دست گرفتم. با چشم اشاره به عصای تجملاتیِ احمدخان کردم تا کنارش بزند؛ امّا خبری نشد. محکم با کفش‌هایم به عصا ضربه زدم و سریع به سمت اتاق دویدم.
سریعاً کلید را در قفل چرخانده و شروع به تعویض لباس‌هایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
اندکی از جا بلند شده و به دیوار گچیِ سفید رنگ پشت سر تکیه دادم. گویی نوزاد تازه دنیا دیده‌ای بودم که از تمام اسم‌ها و صداها هراس داشت.
نام «طلعت‌جو» و «خانواده‌ی طلعت‌جو» در گوش‌هایم زنگ می‌زد و بیشتر از قبل مرا به ترس وا می‌داشت.
با نوک انگشتان دستم، خیسی‌هایی را که از شدت ترس بر روی گونه‌هایم نشسته بودند را پاک کرده و سعی کردم خود را به طرف بخاریِ کوچک نیمه روشن اتاق بکشانم.
به هفته نمی‌کشید زنده ماندنم! آن‌قدر که در این چند روز اخیر ضربه دیده و زخم خورده بودم تا آخر هفته هم اگر زنده می‌ماندم خواست خدا بوده.
درست از زمانی که با میعاد طلعت‌جو ملاقات کرده و برده‌ی حلقه به گوش یک روزه‌اش شدم، هر درد و ناراحتی‌ای که تا به حال به سراغم نیامده بود را دیدم.
مثلاً، تا به الآن پدر مرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
بغضی را که تا بیخ زبان کوچکم بالا آمده و قلوه سنگ شده بود، فرو داده و لبخند معروفی به سقف اتاق زدم.
چند رکعت نماز غذا شده و مستحبی خواندم تا اذان را دادند. نفسی تازه کرده و اولین نماز از روز جدیدم را آغاز کردم. سپس مُهر بی‌جانماز و بی‌خانمانم را درون چادر گل‌گلی‌ام چپانده در گوشه‌ی اتاق، روی فرش سبز رنگ زوار در رفته رها کردم. دستی به تک پشتیِ درون اتاق گذاشتم‌ و از جا برخاستم.
هوای بیرون هنوز هم تاریک بود و این نشان از گرگ و میشی بودن و شب‌های دراز زمستان می‌داد. نگاهی به مشمای ضخیم کشیده بر اطراف پنجره انداختم و سپس با اخم به پتوی همیشگی‌ام خیره شدم. امروز باید اول به دنبال کار می‌رفتم و بعد هم اگر فرصتی بود به سراغ شوهر خاله! باید درخواست خاله را اجرا می‌کردم.
چندسالی بود که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
نگاهم تقویم ایستاده‌ی روی دراور را نشانه گرفت عدد ۲۸ام را نشانگر بود. دستی به صورت یخ‌زده و مبهوتم کشیدم و عقربه‌های درشت ساعت را نگریستم. هفت و سی دقیقه و اگر پیاده راه می‌رفتم‌ شاید دیرتر هم‌ می‌رسیدم. نمی‌دانستم اصلاً بروم یا...؟ در انبوهی از استرس و فشار عصبی و ذهنی بودم و آن‌وقت هر روز هم ماجرایی جدید داشتم! خدا می‌دانست باقیِ روزهای بدترکیبم را چگونه خواهم گذراند.
دل به دریا زدم. ذاتاً تمام کارهایم این روزها عجیب دریایی شده بودند! پر از ترس؛ ولی ریسک‌دار! سریع شال را به روی سرم پیچاندم و بعد از بستن درب ریمل، با حالی پریشان از خانه بیرون زدم.
گرسنگی امانم نمی‌داد. هرطور که شده بود امروز باید چیزی می‌خوردم! وگرنه که زخم حتمی معده‌ام بدتر می‌شد. چند خیابان را گذراندم. نایی نداشتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
درب شیشه‌ای که دورش پلاستیک ضخیم مشکی رنگ گرفته شده بود را با هر دو دست گشودم. سالن بزرگی که سرتاسر آن از میز بیلیارد پر بود مرا به شگفتی وا داشت! در نگاه اول، چیزی حدود ده الی دوازده تا میز با دسته‌های زیبا و چشم‌گیر، در کنارش زیبایی خاصی به دیوارهای کاشی شده و رنگ روشن اطراف داده بود.
به سختی چشم از اطراف برداشته و به روبه‌رو و مسیری فرش قرمز شده که هدایت می‌شدم خیره ماندم. همه‌چیز مخوف و ترسناک بود و آن زیبایی و پرده‌های کرم_طلائی رنگ روشن و میزهای دوست داشتنیِ من هم نمی‌توانستند اندکی از ترس درونم را کم کنند.
زن دوم که چهره‌ای به مراتب خشن‌تر از تمام زن‌هایی که دیده‌ بودم داشت با صدایی بَم گفت:
- انتهای سالن، اتاق هفتم. آقا و خانوم منتظرتند!
سری تکان دادم و بزاق کم حجم دهانم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
خشمگین هر دو دستش را مشت کرده به روی میز کوبید و عربده کشید:
- زبون درازی نکن دختره‌ی بی‌ادب. سریع بتمرگ رو صندلی. سریع!
کاری که گفته بود را «سریع» انجام دادم؛ امّا نه به آن سرعتی که انتظار داشت. انگشتانم را درهم قلاب کرده و روی صندلی‌های کرم_طلائی رنگ نشستم. نوک گرد کفش را آرام‌آرام بر زمین کوبیدم. خیره به یقه‌ی لباس توسی رنگش شدم و با صدایی لرزان و لحنی سوالی گفتم:
- آقای طلعت‌جو، دلیل این قایم باشک بازی‌ها چیه؟!
سیگاری آتش زد و همان‌طور که سوخته‌اش را در جا سیگاریِ نقره‌ای رنگ تکان می‌داد گفت:
- طلعت‌جو؟ ای جان، به خانوم برخورده انگاری...
دندان قروچه‌ای کردم و با نفرت به تمام حالات نامتعادلش نگریستم. این مرد حالت استوار و یک دستی نداشت، خلاصه می‌شد در سه کلمه! «عصبی، نامهربان،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
با چهره‌ای عبوس به مینا خیره شد. سپس نگاهِ کوتاهش را به من نسیب کرده و گفت:
- گل؟ من؟ توهماتت قشنگن طلوعی. گفته بودم به دردم می‌خوری!
گیج شده بودم و مانند عقب مانده‌های افلیج آن مردک یالغوز را می‌نگریستم. اخمی بر چهره نشانده و بی‌حواس شروع به ردیف کردن تمام ماجرا شده و گفتم:
- باور کنید دیروز خواستم برم روزنامه بخرم دیدمش. یه روزنامه که آگهی جذب و استخدامی‌ها بود با یه شاخه گل! اول گل رو برنداش‍... .
سخنم را بریده، با تندی به میانش پرید و گفت:
- برنداشتی بعدش رفتی زنگ زدی به آگهی‌ها؛ ولی قبولت نکردن، بعد برگشتی دیدی دوباره گل اون‌جاست. هوس کردی و برداشتی گرفتی تو دست‌هات و رفتی خونه‌تون! همین؟
هد بند را اندکی عقب کشیدم و با بهت زمزمه کردم:
- تو کی هستی؟
در سلول‌های مغزم صدای خاله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
بغض کوچک بالا آمده را فرو دادم و آب شور چشمانم را با نوک ناخن‌های کوتاه و زمختم گرفتم. میان خنده‌های آرام و سردش با لحنی بچه خرکن گفت:
- اگه راضی نبودی انجامش نمیدی!
پوفی کشیدم و سعی کردم به‌جای ولو شدن روی صندلیِ نرم و راحت‌شان، با وقار بنشینم و گذر زمان را از خدا بخواهم.تحمل این اتاق بسی سخت شده بود و به طرز وحشتناکی از سر درد رنج می‌بردم.
لب به سخن باز کرد و ادامه داد:
- مورد دوم: حق نداری با لباس‌های خودت بیای این‌جا. مینا؟
به مینای ساکت و لبخند به لب نگریستم و منتظر شدم رشته را در دست زبان بگیرد. چند لحظه‌ بعد گفت:
- برو لباس‌های باشگاه رو براش بیار.
مینا چشمانش را درشت کرد و با تعجب گفت:
- داداش؟ اون مطمئناً نمی‌تونه اون لباس‌ها رو بپوشه.
چشمانش را ریز کرد و با ابروانی بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,500
پسندها
65,293
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
با لحنی سرشار از بهت و تعجب خیره به رخساره‌ام گفت:
- مریم؟ دست‌هات چرا سردن؟
گوشه چشم‌های پر از آبم را نازک کرده و با بدترین لحنی که از خود سراغ داشتم گفتم:
- مریم جیزه! خانوم طلوعی. یا نه، تو همون طلوعی بگو، ادب که نداری. همیشه زخم زبون می‌زنی.
تک خنده‌ای کم‌ صدا زده و برای دومین بار خنده‌اش را نصیب منِ چشم‌ چران می‌کند. درحالی‌که دست در جیب شلوار تنگش می‌گذاشت خطاب به من گفت:
- چه بهش هم برخورده!
اخم‌هایم را درهم کرده و خطوط ناهماهنگ ابروانم را به رخش کشیدم و با صدایی که به زور و بلا شنیده می‌شد زمزمه کردم:
- در رو چرا قفل کردی روانی؟ دوباره چی شد بهت؟ برگشتی به دیوونگی‌های اون روز هتل اخوت؟

هوفی کشید و با پاشنه‌ی پا به عقب چرخیده و به سمت میز بازگشت. گام‌هایش، استوار و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا