• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آئورا | غزل نارویی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 61
  • بازدیدها 4,950
  • برچسب‌ها
    فانتزی
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,046
پسندها
55,468
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
آئورا
نام نویسنده:
غزل نارویی
ژانر رمان:
#فانتزی
«به نام خدا»
کد رمان:۳۶۰۸
ناظر:
Sara_D Sara_D

U.png

خلاصه:

همه چیز بهم ربط داشت! این را وقتی فهمیدند که اشتباه یک موجود به کوچکی بند انگشت، سرنوشت کل سیاره را به سمت تباهی سوق داد.
داستان از جایی شروع می‌شد که شیشه عمرِ سوزان داشت به پایان خودش می‌رسید و به این سبب، حال بد گریبانش را گرفت به طوری که حتی توانایی انجام‌ کارهای شخصی‌اش از او سلب شده بود! خروج او از خانه گارودها، به شدت منع می‌شد؛ اما برخلاف این منع او خانه را ترک کرد و از آسمان به زمین رفت.


توضیحات:
آئورا: توهمی از نور، هاله نور،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

Łacrîmosã

ارشد بازنشسته + نویسنده افتخاری
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/8/20
ارسالی‌ها
1,346
پسندها
24,065
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
سطح
35
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Łacrîmosã

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,046
پسندها
55,468
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:

«دروغ‌گویی بیشتر از هرچیز به شکلات شباهت دارد. شاید اولش شیرین باشد؛ ولی بعد دندان‌درد امانت را می‌برد»

«فصل اول: ایستگاه خاطرات»
کم‌کم روز داشت تمام می‌شد، طوری که انگار روی هر تکه ابر، یک ملاقه سوپ گوجه ریخته بودند. ابرهای نارنجی و کثیف برای فردا باید حسابی شسته می‌شدند؛ به همین دلیل، خورشید وسایلش را جمع کرد و غزل خداحافظی‌اش را خواند. می‌بایست به نظافت ابرها برای طلوع فردا رسیدگی می‌کرد.
در همان حوالی روی آسمان‌های پر از ابر، یک تکه گوشت چروکیده و بد بو گوشه اتاق افتاده بود و هر چند دقیقه یک‌بار، صدای بوق کامیون می‌داد. پوست تنش داشت در آن لباس‌های کاموایی صورتی می‌پوسید. محض رضای خدا یک ثانیه در آن خانه کوچکی که از ابر ساخته شده بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,046
پسندها
55,468
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
با دو جفت چشم باباغوری و یک عینک شکسته دقیقاً کجا تشریف می‌برد؟
- این‌جا چیکار می‌کنی فندوقی؟ نگو که باز یه فکر احمقانه تو سرته!
لوییس لنگ‌لنگان، عینکش را جابه‌جا کرد و لب گزید. چه می‌شد یک بار او را اینگونه بی‌رحمانه خطاب نمی‌کرد؟ درحالی که خاک لباس فوتبالی قرمزش را با دست تمیز می‌کرد، گفت:
- میشه انقدر غرغر نکنی؟ اومده بودم به هم‌گروهی تیم‌فوتبالم، پیغام آقای اسمیت رو برسونم.
مکث کرد و کنار نرده‌های باغ خانه آقای فرانک نشست. رو به خواهرش که داشت پوزخند می‌زد و به دوچرخه تکیه زده بود، ادامه داد:
- عینکم شکسته؛ می‌تونی من رو تا خونشون ببری؟
چشمان مشکی لوسی که با یک خط مشکی بلند و گربه‌ای زیباتر شده بود، به اندازه دو تا پرتقال درشت شد! درست می‌شنید؟ برادرش می‌خواست با یکی از آن احمق‌هایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,046
پسندها
55,468
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
سکوتی برقرار شد. چرا حرف نمی‌زد؟ زن آیفون را گذاشت و او دیگر صدای گریه خواهر کوچولوی هم‌تیمی‌اش را نشنید.
همین؟ یعنی رفت و او را پشت در تنها گذاشت! به همین سادگی؟ لوییس لب‌های باریکش را گزید. می‌لرزید و حس می‌کرد قرار است تمام محتویات معده‌اش را بالا بیاورد. زیرلب گفت:
- دارم میمیرم.
عینک شکسته‌اش را صدبار جا‌به‌جا کرد. هزاران بار خاک لباسش را تکان داد. دلش نمی‌خواست مضحکه دست لوسی شود؛ اما خبری نشد و کسی به استقبالش نیامد.
کمی این پا و آن‌پا کرد و همین که خواست به طرف خواهرش برگردد، پسری درب مشکی را با صدایی ریز گشود.
لوییس دستپاچه سرش را پایین انداخت. از کفش‌های فوتبالی زردی که خیلی شلخته روی دو پله درب ورودی قرار گرفته بود، می‌شد فهمید که صاحبشان کیست. رنگ زرد، او خود خودش بود! صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,046
پسندها
55,468
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
چشم‌های باباغوری او پر از ترس شده بود. لوسی نفسی عمیق کشید و یقه برادرش را رها کرد. شاید بهتر بود طور دیگری حرف بزند؟ از برادرش رو برگرداند. فر موهایش را دور انگشتانش می‌پیچید.
- حتم دارم دلت نمی‌خواد پول توجیبی‌هات رو به من بدی!
سوار دوچرخه شد. درحالی که به خیابان سوت و کور و تاریک که با نور چراغ و ماه روشن شده بود، نگاه می‌کرد گفت:
- می‌خوام یک ماموریت بهت بدم که دیگه لازم نباشه این‌کارو بکنی!
چه می‌گفت؟ ماموریت؟ یعنی برای یک بار در زندگی‌اش، او می‌توانست خودش را به لوسی ثابت کند؟ با لکنت، درحالی که پشت دوچرخه لوسی می‌نشست گفت:
- چه ماموریتی؟ من حاضرم!
لوسی رکاب زد و حرکت کرد.
- از این به بعد، نیتن رو تعقیب کن! اگه کار مشکوکی کرد یا جای عجیبی رفت؛ حتماً به من خبر بده!
انگار لوییس،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,046
پسندها
55,468
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
چند روز بعد از آمدن آن زن، سر میزِ شام در آشپزخانه کوچکشان، پدرش آن او را مادر جدید نیتن معرفی کرد. مگر می‌شد کسی جای فرشته چشم‌دریایی‌اش را بگیرد؟ دیوارهای خانه با کاغذدیواری‌های طلایی در آن لحظه مثل قفس بودند. کلارا، موهای قهوه‌ای لختی داشت و قد بلند، صورتش دراز بود. اکثراً روی لبش رژ‌هایی با رنگ‌های جیغ داشت. حتی رنگِ نگاه آن زن، نمی‌توانست به شفافیت چشم‌های مادرش باشد. ولی مهربانی‌اش به دل او نشست. چند ماه بعد باید به مدرسه می‌رفت.
اوایل همه چیز مرتب بود. کلارا تمام تلاشش را برای محافظت از لبخند روی لب او می‌کرد؛ اما ناگهان مصیبتی گریبان پدرش را گرفت. او ورشکسته شده بود. صبح تا شب گوشه خانه غصه می‌خورد روز به روز لاغرتر می‌شد. انگار توانایی هضم این همه بدبختی‌ را پشت سرهم نداشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,046
پسندها
55,468
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
ابرهای خشمگین بارانی با سوت داور، کشتی گرفتن را آغاز کردند. هق‌هقش از اعماق وجود بیرون پرید. دلیل گریه‌هایش غم نبود، فقط ابرها بدموقع دعوا می‌کردند مگر نه؟ عروسک‌های اتاق غمگین‌تر از همیشه بودند، درست مثل او!
- نه، تو هیچ وقت این رو نمی‌فهمی! هیچ کس تاابد پیشت نمی‌مونه، تا ابد قرار نیست دیگران از تو محافظت کنند پس سعی کن شجاع باشی و برای خودت تلاش کنی!
جملات آخر را نعره زد. بعد گوشواره‌های نگین‌مشکی‌اش را با خشنی و بی‌رحمی جدا کرد و همان‌جا انداخت. از گوش‌های بی‌گناهش رودی از خون سرازیر شد.
وقتی چراغ را خاموش کرد و نیتن را درون اتاق تنها گذاشت، همه چیز تمام شد!
دقیقاً همان لحظه همه چیز به پایان خودش رسید. تاریکی پر بود از موجودات پلید. آن شب موجودات ترسناک طلسمش کردند و کسی نبود که تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,046
پسندها
55,468
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
دوچرخه زرد رنگ خیلی راحت او را همراهی کرد. جعبه موزیکال هم درون سبد دوچرخه‌اش بود.
- دیر شد!
موقعی که می‌خواست با ماری عزیز دیدار کند، همه چیز، جادویی به نظر می‌رسید
سوار دوچرخه آرام پدال می‌زد. در آن خیابان، پنجره خانه هیچ‌کس نور نداشت. همه افراد ساکن آن‌جا مثل مرغ و خروس‌ها دم خداحافظی خورشید، می‌خوابیدند و باقی ساعت‌های پایانی روز را با خر و پف تمام می‌کردند.
- چه بوی خوبی!
ثانیه‌ای چشم‌هایش را بست و نفس عمیق کشید. بوی یاس شب می‌آمد. صدای ریز جیرجیرک‌ها از گوشه‌کنار خانه‌های متوالی و پرچین‌های گل‌گاری شده، یک سمفونی عجیب ساخته بود! نیتن هفده ساله هنوز هم خیالات کودکی‌اش را داشت. حس می‌کرد لکه‌های ماه، چهره او هستند. یک صدای عجیب در گوشش زمزمه می‌کرد:
- این چه فکر بچه‌گانه و مزخرفیه که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,046
پسندها
55,468
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
یکی از شاخه‌های قهوه‌ای درخت، کاملاً به دیوار پنجره ماری چسبیده بود و نیتن راحت می‌توانست روی چهارچوب پنجره بزرگ بنشیند.
- ببخش نیت، چراغ قوه روی تخت بود؛ ولی این چرخ لعنتی حرکت نمی‌کرد.
نیت موهای زرد و لختش را از روی پیشانی‌اش کنار زد. درحالی که روی چهارچوب پنجره می‌نشست گفت:
- سلام ماری، مشکلی نیست.
خیلی زود همه روزهای خوش دود شده بودند و رفته بودند هوا!
جهانشان سیگاری بود، همیشه شادی آدم‌ها را درون ریه‌هایش می‌کشید و می‌بلعید، در آخر دودش را با یک فوت می‌فرستاد هوا! نیت یکی از پاهایش را دراز کرد و دیگری را به شکل نود درجه درآورد، بعد هم دست چپش را روی آن گذاشت.
اتاق تاریک را فقط نور ماه روشن می‌کرد. یک تخت دونفره سفید درون اتاق بود و میز آرایش صورتی که به خاطر تاریک بودن، زیاد دیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا