- تاریخ ثبتنام
- 8/7/18
- ارسالیها
- 3,046
- پسندها
- 55,468
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 41
- سن
- 19
سطح
40
- نویسنده موضوع
- #11
حرفی خودخواهانه به نظر میرسید؛ اما خوشحال بود که تنها دوست ماری است. اگر آدم تک چراغ خانه یکی باشد، او از ترس تاریک شدن خانه هرگز لامپ را خاموش نمیکند. او لپهایش را از درون گاز گرفت و بعد با نگاهی متشکر به نیتن گفت:
- هیچ کس جز تو جدیدا بهم سر نزده!
ماری همیشه برعکس نیت، روابط اجتماعی خوبی داشت. خودش میگشت و دوست پیدا میکرد؛ اما حالا فقط او برایش مانده بود. خنده کوتاهی کرد و با لحنی آرام ادامه داد:
- حق با اونهاست! آخه کی حوصله داره هر روز با عمه من سر و کله بزنه؟
در چشمهای بادامی و قهوهای او، فقط تلخی دیده میشد. اولین روزی که او را دید به یاد آورد. خاطرات کودکی! پس از گذشت روزهای تلخ افسردگی پدرش، او کمکم روی پای خودش ایستاد. حال کلارا با وجود اینکه دیگر مجبور نبود دو شیفت...
- هیچ کس جز تو جدیدا بهم سر نزده!
ماری همیشه برعکس نیت، روابط اجتماعی خوبی داشت. خودش میگشت و دوست پیدا میکرد؛ اما حالا فقط او برایش مانده بود. خنده کوتاهی کرد و با لحنی آرام ادامه داد:
- حق با اونهاست! آخه کی حوصله داره هر روز با عمه من سر و کله بزنه؟
در چشمهای بادامی و قهوهای او، فقط تلخی دیده میشد. اولین روزی که او را دید به یاد آورد. خاطرات کودکی! پس از گذشت روزهای تلخ افسردگی پدرش، او کمکم روی پای خودش ایستاد. حال کلارا با وجود اینکه دیگر مجبور نبود دو شیفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش