متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آئورا | غزل نارویی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 54
  • بازدیدها 4,199
  • برچسب‌ها
    فانتزی
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #21
- می‌دونستی که نباید سوزان به زمین بره؟ توی هزارسال گذشته تاحالا کدوم گارودی وقتی یک خط از شیشه عمرش باقی مونده رفته زمین؟
کارل دستانش را روی صورتش گذاشت. صدای بم و جدی گارود پیام‌رسان، حالش را بدتر می‌کرد. زبانش را گاز گرفت و موهای وزوزی خودش را از زیر شنل کشید.
- هسته قدرت از وجودش گم شده! تا وقتی اون هسته پیدا نشه، ما نمی‌تونیم به نوزاد گارودی که تازه متولد شده قدرت رو واگذار کنیم. امیدوارم اون دست کسی نیفته... .
همه چیز سریع اتفاق افتاد! آن پیرزن رنگ‌پریده لعنتی او را وادار کرد که به حرفش گوش کند! روی زمین جان داد. وقتی کارل جسم بی‌جان سوزان را به ابرها برده بود، بقیه گارودها آمدند تا او را در جای مخصوص جسم مرده گارودی‌اش بگذارند. جسم سرجایش قرار گرفت و چراغی روی قبر روشن نشد، کل شهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #22
علف‌های زیرپایش برخلاف شب گذشته، خشک بودند و اثری از شبنم روی آن‌ها به چشم نمی‌خورد.
خبری از جغد روی درخت نبود. باید کل باغ را که دور تا دور ساختمان بلند وجود داشت، دور می‌زد تا به خیابان خانه ماری برسد.
فکرِ اتفاقات امروز صبح، تمرکز را از او گرفت. پاک حئاسش را از دست داد و متوجه صدای قیچی آقای فرانک نشد!
وقتی که او را درحال هرس کردن بوته تمشک وحشی دید، به وضوح رنگش پرید.
خدای بزرگ، او نباید پسرک را می‌دید! پسرِ بی‌چاره، ترسان و لرزان عقب گرد کرد. نمی‌دانست از سنگینی نگاه وحشت‌‌زده‌اش بود یا قدرت عجیب شنیداری فرانک با آن سمعک زواردر رفته‌اش؛ اما او برگشت و نیت را دید. بخشکی ای شانس!
- سلام!
سلام، تنها چیزی بود که در آن لحظه به مغز پوکش رسید. آب دهانش را فرو داد. اگر لب باز نمی‌کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #23
چند سال بعد، سگ کوچولو در یکی از زمین‌های همین اطراف خاک شد؛ اما ترس نیت در وجودش باقی ماند. برای همین فقط شب‌ها به باغ سر می‌زد.
درحال رفتن بود که ناگهان آستین لباس زردش به شاخه خشک و بی‌روح یک گیاه گیر کرد و افتاد. لعنت به هم‌تیمی عنقش! این به معنای واقعی کلمه بدشانسی بود! نیتن نبود اگر یک‌بار دیگر به آن تیم فوتبال بر‌ می‌گشت!
آقای فرانک اخم‌هایش را درهم کشید. قبل از اینکه دهانش را برای یک فریاد بلند بگشاید، چشمش به شاخه خشک گیاه مورد علاقه‌اش خورد.
- پناه برخدا!
روی قسمت‌هایی که انگشتان نیت لمسش کرده بود، جوانه‌هایی دیده می‌شد. فرانک می‌توانست شرط بندد که ماه‌ها روی آن گل کار کرده بود تا رشد کند؛ تمام فوت و فن‌های کشاورزی‌اش را امتحان کرده بود و حالا در ناامیدترین حالت ممکن جوانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #24
درب چوبی با صدای بدی باز شد و نور آفتاب به درون آن ساختمان عجیب تابید. فرانک به محض باز کردن در به سرفه افتاد. وقتی حرف می‌زد انگار حنجره‌اش را می‌خراشید.
- اه، این چراغ چرا روشن نمیشه!
با همان کمر خم شده چندین بار کلید برق را که درست بغل درب بود فشرد؛ اما لامپ کوچک روشن نشد. تصور نیت کاملاً بهم ریخت. او همیشه گمان می‌کرد درون ساختنمان آقای فرانک، باید فضایی بزرگ و مجلل داشته باشد، این‌طور که پیدا بود حسابی اشتباه می‌کرد.
خانه‌ای که برای روشنایی‌اش دست و پا می‌زد، با همان جرعه نورِ گرمی که از روزنه درب، برتنِ مبل چرمی افتاده بود، دیده می‌شد.
خانه آقای فرانک برخلاف ذهنیت نیت، نه تنها قصری مجلل و پر زرق و برق نبود؛ بلکه از نمای بیرونی‌اش هم مریض‌تر و کسل‌تر خودش را به نمایش می‌گذاشت. گویا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #25
آقای فرانک که دید نیت کنجکاوانه با عسلی‌هایش سرتا پای او را می‌بلعد، تعلل را جایز ندانست. از جیب پشتی شلوار راه‌راهش که درون چکمه‌ فرو برده بود، دسته‌ای پر از کلید بیرون کشید. کلی کلید دور یک سیم گرد فلزی وجود داشتند. براق‌ترین و طلایی‌ترین کلید را درون قفل در فرو کرد و تکان داد.
به محض پیچاندن دستگیره گرد، آن در خاکستری که شبیه به در خانه کوتوله‌ها بود باز شد و حجم عظیمی از نور به سمت آن‌ها تاخت. در نبرد مبارزه اشعه خورشید که سعی داشت پلک‌هایشان را با شدت ببندد و توانایی دیدن را از آنان سلب کند، بالاخره چشم‌ها برنده شدند.
نیتن در بهت و حیرت غرق می‌شد! صدای زمخت فرانک مثل یک ناجی قدرتمندی، نیت را از اقیانوس حیرت نجات داد.
- به باغ من خوش اومدی پسر جون!
آن پسر نوجوان، باغی را دید که در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #26
آهی کشید، گویا به یاد قدیم افتاده بود. از شواهد می‌شد فهمید که خاطره‌اش مربوط به خیلی سال پیش است؛ چون درخت جوانی که از آن حرف می‌زد حالا انقدر پیر و تنومند بود که حتی از دیوارهای آجری انتهای باغ هم قد بلندتری داشت.
- کم‌کم، پرنده‌ها بیشتر و بیشتر اومدن و روی هر شاخه‌ای که کمی محکم‌تر بود جا خوش کردند. تا اینکه حالا لونه‌هاشون مثل واحدهای یک ساختمون بزرگ شده و اون‌ها کنار هم دارن زندگیشون رو می‌کنند.
بدجوری در افکارش غرق شده بود و نمی‌فهمید چه می‌گوید، گویا حسرت‌‌هایش را برای نیت به تصویر می‌کشید؛ البته این برداشت او بود.
فرانک بعد پایان حرفش همان‌جا ایستاد و به نقطه‌ای خیره شد. نیت هم بی‌توجه به او حس کنجکاوی‌اش نسبت به میز کوچک و صندلی راحتی رو به روی یک در فلزی جلب شد. چقدر درب، در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #27
- می‌دونستم! من اشتباه ندیدم تو... تو معجزه‌ای! تو فرشته نجات باغ منی!
با همان نیش باز، نیت را به داخل باغ هل داد و درب را قفل کرد. در همان حین نیت چند بار سعی کرد جلویش را بگیرد.
- آقای فرانک، چیکار می‌کنید؟ چرا در رو قفل می‌کنید؟ من باید چیکار کنم؟
دستپاچه شده بود. قهقهه مرد آسمان را شکافت. دسته کلید را داخل جیبش گذاشت و روی همان صندلی رو به روی در نشست.
- برو ببینم چه می‌کنی پسرجون! تا دو ساعت دیگه اجازه نمیدم از اون‌جا بیرون بیای.
ابروهای نیت بهم گره خورد.
- اما من باید چیکار کنم؟
آقای فرانک به بیل گوشه باغ اشاره کرد و پاهای بوگندواش را از چکمه‌ بیرون آورد. انگشت شستش کاملاً سیاه بود.
- بیل بزن، به بادوم زمینی‌های قشنگم رسیدگی کن!
چاره‌ای جز قبول کردن داشت؟ قطعاً نه! پوفی کشید و دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #28
شاید رود عشق وجودی‌اش به آن دخترک از دستانش می‌ریخت و اینگونه بود که می‌توانست هرگلی را پرورش دهد!
- اون کیه؟
و حالا ذهن خیال‌پرداز نیت، سوخت خود را برای روشن شدن دریافت کرده بود! مقداری چیز مبهم و عجیب! همه آن قاب عکس‌ها و تصاویر سیاه و سفید روی دیوارِ سیمانی کافی بود تا موتور خیال‌پردازش‌اش روشن شود و بدون مرز بتازد. خیابانِ خیال او نه تابلوی اعلام سرعت مجازی داشت و نه پلیسی که جلوی او را بگیرد و برای بیش از حد تند رفتن جریمه‌اش کند، وقتی روشن می‌شد فقط می‌رفت و می‌رفت.
شاید به نظر آن دختربچه، آقای فرانک مردی شوم نبود و اگر علف‌های باغش را لگد می‌کرد، انگشاتش را نمی‌برید و به سگش نمی‌داد.
کاش کسی وجود داشت، مانند اویی که دست نوازشش را بر تن هر گل و گیاهی می‌کشید، صورت پیرش را نوازش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #29
ماری، دست‌های باریک و ظریف دخترک در ذهنش نقش بست. آبنبات چوبی که همیشه لب‌هایش را سرخ نگه می‌داشت. دامن کوتاه و زرد رنگش، رقص دسته‌دسته موهای قهوه‌ای موج‌دارش و آن چشم‌های بادومی شاد! ماریا دامنش را هماهنگ با او در خیالاتش می‌رقصاند. هرکسی نیتن هفده ساله را در آن حالت می‌دید، قطعاً زنگی به تیمارستان محل می‌زد. او در اولین فرصت باید بستری می‌شد!
به سبکی باد می‌چرخید. دستانش در وهمی شیرین و دل‌انگیز، در دستان ماری بود و در واقعیت هیچ! هر قدمی که بر می‌داشت، هرجایی که کفش‌های زرد رنگش را می‌گذاشت، سبزه‌ها رنگ می‌گرفتند. چشمانش را بسته بود و هماهنگ با آهنگ می‌چرخید. تندتر، تندتر و زیباتر رقصید و رقصید! بوته‌های خشک بادام زمینی رشد کردند. شاخه‌های خشکیده همچون ساقه کدویی در قصه‌های مورد علاقه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #30
«فصل دوم: کاراگاه بازی دو کله‌پوک!»
کارل، گارود پوست شکلاتی با آن شنل سبز رنگ کنار مزار سوزان خودخوری می‌کرد. روی قبر او، یک تکه سنگ بدون طرح گذاشته شده بود و از چراغ بالای سرش هیچ نوری ساطع نمی‌شد. بدبختی پشت بدبختی! بیماری بدشانسی لوییس به آسمان‌ها هم رسیده بود؟ در بین آرامگاه سرسبز گارودها، هیچ موجودی دیده نمی‌شد. کمی دورتر، از خانه‌های ابری نور سبزی به چشم می‌خورد. همه نگهبانان زمین، چند شیفت برای مراقبت از عناصر به زمین می‌رفتند. گویا هسته قدرت سوزان به دست یک موجود زنده افتاده بود، چیزی که از آن می‌ترسید! باید مراقب می‌بودند که مبادا با یک حرکت اضافه از سمت او، کل زمین بهم بریزد!
- کارل!
به عقب برگشت و شخصی با شنل مشکی و بال‌های شیشه‌ای را دید که به سمتش پرواز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا