- تاریخ ثبتنام
- 8/7/18
- ارسالیها
- 3,046
- پسندها
- 55,468
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 41
- سن
- 19
سطح
40
- نویسنده موضوع
- #21
فرانک برگشت و به آن پسر نحیف لاغرمردنی که درون لباسهای زردش زار میزد، از دور نگاه کرد. نیتن آب دهانش را قورت داد. سرش را پایین انداخت. او انگار داشت حرف خودش و اتفاق چند دقیقه پیش را بررسی میکرد. به هیکل نحیف و لباسهای زرد و گشاد نیتن نمیخورد باغبان باشد! ولی این اتفاق واقعاً افتاد، دلیلش چه بود؟ حتماً از سالها پیش تا الان، مسائلی که در دبیرستان و مدرسهها به کودکان آموزش میدادند خیلی پیشرفت کرده بود! فرانک پیر یک شاخه خشک شده دیگر را از روی سبزههای کف زمین برداشت.
- این رو بگیر!
نیتن میترسید. این چه بلایی بود که بر سرش آمد؟ خواب میدید! او رو به مرگ بود. کاش بستری میشد! آب دهانش را صدبار قورت داد. با دستانی استخوانی و لرزان، تکه چوب را گرفت و چشمهایش را بست. به طرز عجیب و...
- این رو بگیر!
نیتن میترسید. این چه بلایی بود که بر سرش آمد؟ خواب میدید! او رو به مرگ بود. کاش بستری میشد! آب دهانش را صدبار قورت داد. با دستانی استخوانی و لرزان، تکه چوب را گرفت و چشمهایش را بست. به طرز عجیب و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش