نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان غریبه‌ای در پشت سر | ادوارد کاربر انجمن یک رمان

پایان رمان را چطور می بیند؟

  • خوش

  • تلخ

  • گَس

  • باز


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
12,308
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #211
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
حس خوبی ندارم پووف
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
12,308
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #212
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

خسته شدم پوووووف پووووووف
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
12,308
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #213
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
12,308
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #214
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
12,308
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #215
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
12,308
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #216
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
12,308
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #217
چهره‌اش دقیقا همون بود که توی خاطرم هست عجیب نیست آنقدر دیون‌ اش شدی برادر بزرگ
ترس در تن اردوان نشست پرسید:
- می‌خوای باهاش چیکار کنی؟
یولیان لبخند نرمی زد و از کنار او برخواست گفت:
-من جای تو بودم نگران سرنوشت خودم می‌شدم به حال تو کلی لطف توی بچگیم بهم کردی که باید حتما جبران بشه

*****
«زمان_ گذشته_مکان _ویلای خانوادگی نووا خارج از شهر »

نووا در حالی که دست مادرش را در دست داشت دیوانه‌وار به دنبال او می‌دوید اما از آنجایی که خواهر کوچک نووا کارمندی را در آغوش خود گرفته بود بیشتر از او نفسش گرفته بود. درک نمی‌کرد چرا مادرش ناگهان نیمه شب در حالی که خواهر خواب‌آلودش را در آغوش داشت به اتاق او آمد و با صورتش به شدت رنگ پریده که چشمان خاکستری وحشت عظیمی لانه کرده بود گفت: «باید فرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
12,308
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #218
چهار ساعت بعد _مکان زیر زمین ویلایی خانوادگی

از جیغ کشیدن زیاد گلویش خراشیده شده بود و چشمانش از گریه پی سوخت و مچ دست ها و پا هایش با زنجیر کوتاهی به دیوار بسته شده بود و درست در مقابلش مادر ش مانند گوشتی که در قصابی می فروشند از قلاب های تیز و فلزی که در دست و شانه هایش فرو رفته بود میان زمین و آسمان معلق بود لباس هایش همه از خون خیس شده بوددیگر حتی توان فریاد هم نداشت صورت زیبایش خون آلودر بود و چشمان زیبایش کاملا بسته بود در کنار مادرش جسم سرد خواهر کوچکش از یک کتفش به قلاب آویزان شده بود و روده هایش از شکم دریده شده ی او با چاقو بیرون ریخته بود و نووا آنقدر خوش شانس نبود موقع وقوع این اتفاق بی هوش باشد او لحظه لحظه زجه های خواهرش را که با ترس و التماس نام او را فریاد می زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
12,308
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #219
«فصل آخر »

سرا انجام هر شبی روز و هر روزی شب است
خوب است که این حقیقت را فراموش نکنیم

نویسنده

یولیان آهسته از خانه‌ی سایه که غرق در شراره‌های آتش که با ولع خانه آجری را در خود می‌بلعید بیرون آمد و به در حیاط که محکم بسته شد نگاه کرد بعد چشمان آبی رنگش به زیر حرکت کرد و روی‌های سایه که با چشمانی بسته روی برف‌ها افتاده بود و موهایش تیره‌اش روی زمین پخش شده متوقف شد اهسته بدون صدای ترق‌ترق خانه که در پشت سرش می‌سوخت کنار سایه چمباتمه زد و دست راست خود را جلوی بینی او گرفت، وقتی نفس او بر روی پوست دست خود احساس کرد با خونسردی گفت:
- می‌دونستم بادمجون بمی سایه
انگشت اشاره‌اش را روی شقیقه‌ی سایه گذاشت آهسته آن را حرکت داد تا به زیر چانه ی روی سیب گلویش نشست زمزمه کرد :
-باید خرخره‌ات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Edward

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
446
پسندها
12,308
امتیازها
31,113
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #220
سایه سعی کرد صاف روی تخت بنشیند حرف‌های او به جای این که جواب باشد بیشتر او را گیج کرد با سرانگشت خود پیشانی دردناکش را مالید و نفس عمیقی کشید بعد به یولیان که خسته و ناراحت به نظر می‌رسید گفت:
- من اصلا متوجه نمی‌شم اینجا چه خبره تو به من یه انگشتر دادی که صاحبش اردوان بود و اردوان یه قاتل زنجیره‌ای بود که قتل‌های که انجام داده بود خیلی بیشتر از اون‌هایی بود که روزنامه‌ها نوشته‌اند، بعد خودت گفتی برادرته و تو می‌خواستی ازش انتقام بگیری و من افتادم وسط انتقام تو؟!
یولیان آهی کشید و چشمانش را به زمین دوخت:
- بذار همه‌چیز رو از اول برات تعریف کنم تا متوجه بشی من برادر کوچیک‌تر اردوان هستم که وقتی اون هفت ساله بود به دنیا اومدم با به دنیا اومده من مشکلاتی که بین پدر و مادرم وجود داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا