نویسندهها سه دستهاند:
1- اونایی که کلا کسی رو توی داستان نمیکشن.
2- اونایی که به اندازهی لازم مرگ توی داستانشون هست.
3- بیا فقط قتلعام کنیم بنگ بنگ بنگ!
|× چهار نشونه که میگن نویسندهای مضطربه:
1- چنگ زدن به مو، صورت، گیره کاغذ و غیره.
2- به یاد نیاوردن واژهها. همهچیز رو «اون چیز چیزیه» صدا میکنن.
3- داشتن این سه احساس: گرسنه، دستپاچه، عجول.
4- اگه ازشون بپرسی «نوشتن چطور پیش میره؟» به قتل میرسونندت.
وقتی داستان خودم رو دوباره میخونم: لعنتی، این چه خوبه!
به قسمتی میرسم که دست از نوشتن برداشتم: چـــی؟! بقیهش کجاست؟ همین الان میخوامش!
مغزم: تو نویسندهشی، اگه بیشتر میخوای خودت بنویس.
من: *وا رفتن روی میز*
وقتی توی مغزم مینویسم: *جملههای روون و زیبا که پر از استعارههای محشر و گفتوگوهای تاثیرگذارن*
وقتی روی صفحه مینویسم: آنها یک کارهایی کردند و یک چیزهایی گفتند.