من به عنوان یه نویسنده: *عقدهی اصیل بودن رو گرفتم و مدام مراقبم نکنه از یه هنرمند دیگه کپی کرده باشم، عه از اون عبارت نمیتونم استفاده کنم یه نفر فروردین سال ۱۲۰۰ استفادهش کرده!*
من به عنوان یه خواننده: *با خوشحالی ۲۳۵۸۹۷۵۴۲۱۱ نسخه از یک طرح داستانی میخواند*
کسی که کتابش رو به بقیه قرض میده، باید یه دستش رو قطع کرد.
و کسی که کتاب رو بعد از قرض گرفتن و خوندنش، بر میگردونه، باید هر دو دستش رو قطع کرد.
"قانون اساسیِ انجمن کرمهای کتاب_ بخش مجازات_اصلِ 245"
*وقتی یه نفر تاریخچهی جستجوی گوگلم رو میبینه*
من: واسه یه کتابی بود که داشتم مینوشتم!
من: واسه کتاب بود!
من: بخدا راست میگم!
من: باید حرفم رو باور کنی!
من:
من: یه روز کتابم چاپ و معروف میشه، یه فندوم گنده براش درست میشه، براش فنفیکشن مینویسن و فنآرت میکشن، نتفلیکس هم یه اقتباس ازش میسازه، همه قراره بشناسنش و–
اعضای خانواده: داری روی چی کار میکنی؟
من: گریه میکنم چون مجبورم منتظر یه کتاب وایسم*
من: گریه میکنم چون کتاب رو گرفتم*
من: گریه میکنم چون کتاب خوشگله*
من: گریه میکنم چون عاشقشم*
من: گریه میکنم چون دارم میخونمش*
من: گریه میکنم چون شخصیتها خیلی گوگولیان*
من: گریه میکنم چون شخصیت موردعلاقهم میمیره*
من: گریه میکنم چون کتاب رو تموم کردم*
من: گریه میکنم چون تموم شد*
من: گریه میکنم*