• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول جنایی رمان آندر باس | نگار 1373 نویسنده انجمن یک رمان

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
آندر باس
نام نویسنده:
نگار 1373
ژانر رمان:
جنایی، مافیایی، معمایی، تراژدی
کد رمان: 1305
ناظر: Taraneh.j Taraneh.j

سطح: برترین رمان سال (BNY)

nvhp_italy.jpg

خلاصه:
انزو کاستلو، سیسیلی مهاجر آمریکا، کسی که سودای قدرت در سر دارد و برای رسیدن به اوج، حاضر است دست به هر کاری بزند. برای همین، استعداد خاصش را برای رسیدن به این راه، در خانواده‌های مافیایی به کار می‌گیرد. پله پله بالاتر می‌رود و کم‌کم غرور و تکبر گریبان‌گیرش می‌شود. غافل از این که نمی‌داند تاوان هر اوج گرفتنی، یک سقوط است؛ یک سقوط سهمگین و بی‌رحمانه.

لینک نقد و بررسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

روشنک.ا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
1,835
پسندها
34,635
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سطح
34
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c (1).jpg
{ به نام داعیه سرمتن‌ها }

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
" قوانین جامع تایپ رمان "


آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
" چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟ "


و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با رمان‌نویسی "


درصورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
بسمه تعالی

اتفاق این داستان مثل خیلی از داستانای مشابه‌ش، هول و حوش سال 1940 تو نیویورک و آمریکا می‌چرخه، روایت خیالی‌ای از ایتالیایی‌های ساکن آمریکا.
تنگدستی‌ای که اونا رو مجبور می‌کنه به قاچاق، معامله‌های غیرمجاز، دزدی، آدم‌کشی، هزار مدل خلاف... حرص و طمع و سودای قدرت، مسند قدرتی که به خاطرش خیلیا کشته شدن. خیلی از باس‌ها با توطئه از دور کنار رفتن و اشخاص زیر دستشون به جاشون سر بلند کردن.

خب سوال پیش اومد که باس چیه؟ اصلا معنی اسم رمان، آندرباس چیه؟ اگه چیزایی راجع به خانواده‌های مافیایی شنیده باشید، معنی‌هاش رو می‌دونید، ولی اگر هم نمی‌دونید به صورت خلاصه می گم تا دستتون بیاد.

باس، به سرگروه خانواده (Family) گفته می شد که عامه با اسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
پست اول تقدیم به روشنک ک انقدر بهم انرژی بخشید واسه این رمان :)

شب بود و سکوت دل‌انگیزش، به دور از هیاهوی شهر همیشه بیدار نیویورک، با ستاره‌هایی که سخاوتمندانه آسمان تیره را چراغانی کرده بودند. کیلومترها دورتر از شهر، با فاصله‌ی زیادی از جاده‌ی خلوت اطراف شهر، دو نفر در دل تاریکی مقابل ماشینی با چراغ‌های روشن ایستاده بودند. در واقع فقط یک نفر از آن‌ها پشت به ماشین ایستاده، و دیگری روی یک صندلی تاشوی کوچک نشسته بود؛ با یک طناب محکم به صندلی بسته شده و نمی‌توانست در حد یک بند انگشت هم از جایش تکان بخورد. او دقیقاً مقابل ماشین قرار داشت؛ نور کور کننده‌ی چراغ‌هایش، چشم‌هایش را می‌زد و توانایی دیدن اطراف را از او سلب می‌کرد. تنها چیزی که می‌دید، یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
راننده‌ی جوان که اسم کوچکش جوزپه بود، ماجرا را به طور خلاصه برای او توضیح داد:
- کارلو داشت می‌گفت که طرف، یکی از کاپوهاش رو فرستاده. ولی می‌گن خیلی آدم تیز و باهوشیه، اصلاً نمی‌شه گولش زد و فریبش داد.
وقتی حرف‌های جوزپه را شنید، پوزخندی زد و با تمسخر پرسید:
- پس طرف مقابل ما که سر قرار میاد، یه کاپوئه؟ خب اگه انقدر باهوشه، پس چرا هنوز نتونسته یه خانواده‌ی مجزا برای خودش ترتیب بده؟ هاه، حتماً دون خوبی می‌شد!
جوزپه با حرکت مضحکی سر تکان داد و دست‌هایش را برای لحظه‌ای از فرمان ماشینش جدا کرد، بالا انداخت و گفت:
- من فقط این حرفا رو شنیدم و بهت گفتم. دیگه دست و پا چلفتی بودنش رو نمی‌دونم جناب کاپوی جوان!
لبخند کجِ شخصِ نشسته در کنار جوزپه، در سکوتش عریض‌تر شد و غرورش از قبل، بیشتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
صدای کاوالیر به سختی شنیده می‌شد و انزو داشت با تمام وجود سعی می‌کرد تا حرف‌های طرف مقابلش را بدون کم و کاست بشنود که دیگر نیازی به پرسش دوباره نباشد. از طرفی، چون آن سال به خاطر نفوذی که دون مورینو داشت، واردات توتون و سیگار برگ را به مقدار محدودی رسانده بودند که باعث می‌شد قیمت آن بسیار بالاتر برود و به دلیل وجود خریداران بسیار، یکی از بهترین مواردی به شمار می‌آمد که هر خانواده‌ی مافیایی برایش دندان تیز کرده بود و تا جای ممکن تلاش داشت که از آن سود و بهره ببرد. جنگ جهانی هم کاری کرده بود که توتون نایاب‌تر از طلا بشود. انزو از همین حالا هم می‌توانست آخر حرف‌های شخص مقابلش را حدس بزند و از درخواستش اطلاع داشته باشد. ولی با این حال صبر کرد تا حرف‌های کاوالیر به پایان برسد. کاوالیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
هر چقدر هم که آدم خونسردی باشی و سعی کنی که بی‌تفاوت به نظر برسی، باز هم رفیقت برایت ارزش دیگری دارد. آن‌قدر ارزش دارد که به خاطرش گریه کنی یا حتی حاضر به تسلیم جانت شوی. انزو با این‌که خودش را مافوق و بالادست جوزپه می‌دانست، ولی باز هم او را مثل دوست خودش می‌دید. نه دوستی صمیمی، ولی از چند وقت پیش که دون او را کاپو اعلام کرد و از او خواست که شخصی از بین تفنگداران منطقه‌اش را به عنوان معاون برای خودش پیشنهاد بدهد، او جوزپه را انتخاب کرد. جوزپه پسر بیست و پنج ساله‌ای بود که از هفده سالگی در لنگرگاهی که متعلق به دون بود کار می‌کرد. او مهارت بالایی در تیراندازی داشت، به خاطر جثه‌ی ریزش سریع عمل می‌کرد و از خیلی آزمون‌ها هم سربلند بیرون آمده و وفاداری‌اش را به نمایش گذاشته بود. البته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
انزو روی یکی از مبل‌های اتاق بزرگ دون مورینو نشسته بود و در خیالاتش سیر می‌کرد. در عوالم خودش بود که دست شخصی از پشت سرش روی شانه‌‌اش قرار گرفت، شانه‌اش را مختصر فشاری داد و صاحب دست به حالت زمزمه، طوری که انزو بشنود گفت:
- انتقامش رو می‌گیریم. مطمئن باش.
انزو به علامت تشکر لبخند بی‌جانی زد و دست سمت مخالفش را بالا برد و آرام روی دست فیلیپ مورینو زد. فیلیپ، تک پسر خاندان مورینو و یکی از دوستان صمیمی انزو به شمار می‌آمد. بعد از شنیدن ماجرای مرگ غم‌انگیز جوزپه، سعی می‌کرد که انزو را دلداری بدهد و با این‌که می‌دانست انزو هیچ‌وقت احساساتش را بروز نمی داد، ولی شک نداشت که او به خاطر زیردستش در باطن ناراحت بود و از این حادثه عذاب می‌کشید.
فیلیپ همان‌طور که بالای سر انزو ایستاده بود، با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
انزو کمی فکر کرد تا دوباره صحنه را به یاد بیاورد. فقط صدای فریاد جوزپه را شنید و بعد صدای شلیک گلوله و صدای همهمه. دهان باز کرد و جواب داد:
- اولش داد کشید و وقتی صدای گلوله اومد، مردم فرار کردن، همین. و تا جایی که می‌دونم، هیچ دشمنی نداشت.
کارلو سینه‌ای صاف کرد و گفت:
- عذر می‌خوام جناب دون، می‌شه نظرم رو اعلام کنم؟
دون به او اجازه داد و کارلو رو به انزو با جدیت پرسید:
- گفتی اولش فریاد زد؟ مطمئنی اول صدای فریاد رو شنیدی، یا صدای شلیک رو؟
انزو با اطمینان سرش را به علامت مثبت تکان داد و گفت که صدای فریاد را شنیده. کارلو لـب گزید و با دستمال پارچه‌ای سفیدی عرق روی پیشانی‌اش را خشک کرد؛ سپس با اضطراب به دون گفت:
- قربان، به نظر من هدف‌شون اون تفنگدار نبوده. حدس می‌زنم هدف اصلی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
انزو در حال خارج شدن از عمارت، نمی‌دانست که چه حرف‌هایی پشت سرش در حال رد و بدل شدن بودند. خسته بود و طوری خوابش می‌آمد که انگار چند روز متوالی نخوابیده باشد. از مقابل تفنگداران مستقر در خانه‌ی دون گذشت و خودش را به حیاط بزرگ عمارت رساند. روبه‌رویش، ستون‌های سر به فلک کشیده و راه‌پله‌ی دو طرفه‌ی مارپیچ و مرمرینی وجود داشت که پایین آن، ماشین محبوبش را پارک کرده بودند. نمی‌دانست چه کسی دستور داده؛ ولی هر کسی که دستور آوردن ماشینش را داده بود، از او سپاس‌گزاری می‌کرد. با عجله پله‌ها را به سرعت رو به پایین طی کرد و خودش را به پاکارد 12 مدل 1507 کوپه سورمه‌ای رنگش (Packard: نوعی اتومبیل با برندی قدیمی) رساند. اتومبیل زیبا و لوکس دو دری که هدیه‌ی فیلیپ به او بود و انزو آن ماشین را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا