- تاریخ ثبتنام
- 3/9/17
- ارسالیها
- 1,326
- پسندها
- 19,973
- امتیازها
- 42,073
- مدالها
- 25
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #21
ماشین آبی و لوکس فیلیپ، در خیابانهای شلوغ شهر در حرکت بود و کمی دورتر از آنها، ماشین فورد سیاهی با فاصلهی معینی در پشت سرش میراند. فیلیپ با دقت رانندگی میکرد و انزو هم همه سمت را زیر نظر داشت. همانطور به زنی که در خیابان مشغول جر و بحث با مرد جوانی شده بود، نگاه میکرد برای شکستن سکوت بینشان پرسید:
- کار و بار در چه حاله؟
فیلیپ لبخندی زد و وقتی نزدیک چهارراه رسید، پشت چراغ قرمز ترمز گرفت. به آدمهایی که در حال عبور مقابل ماشینها بودند خیره شد و گفت:
- ایدهای که پدرم داده بود، گرفته، این ماه بهترین سود رو طی امسال داشتیم. به خاطر دوستی پدرم با چند تا از قضات و سناتورای گردن کلفت نیویورکی، خیلی راحت تونست سطح واردات توتون و سیگار برگ رو پایین بیاره.
انزو دوباره یاد آن اتفاق...
- کار و بار در چه حاله؟
فیلیپ لبخندی زد و وقتی نزدیک چهارراه رسید، پشت چراغ قرمز ترمز گرفت. به آدمهایی که در حال عبور مقابل ماشینها بودند خیره شد و گفت:
- ایدهای که پدرم داده بود، گرفته، این ماه بهترین سود رو طی امسال داشتیم. به خاطر دوستی پدرم با چند تا از قضات و سناتورای گردن کلفت نیویورکی، خیلی راحت تونست سطح واردات توتون و سیگار برگ رو پایین بیاره.
انزو دوباره یاد آن اتفاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش