مباحث متفرقه ×| Writing prompt☘️

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,915
پسندها
128,513
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
«فکر می‌کردم تا مامان بابا برات قصه نگن خوابت نمی‌بره؛ اما‌ انگار بزرگ شدی.»
«اونا برام قصه می‌گن؛ قصه‌هاشون قشنگ‌تر از داستانای مامان باباس.»
«اونا؟ اونا کین؟»
«همونایی که تو آیینه پشت سرت دارن نگاهمون می‌کنن.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«اگر مجبوری من را بکش، ولی من هرگز جلوی یک شاه زانو نخواهم زد. شاهی که تاجش با جواهرهایی از هر زندگی‌ای که پایان داده تزئین شده است.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«مادرم همیشه یک سری سحر و جادو برای محافظت خودم یادم می‌داد تا بتونم نسلش رو ادامه بدم و در جنگ‌ها زنده بمونم.»
«هیچ‌وقت تونست زنده بمونه؟»
خیره به نقطه‌ی نامعلومی زمزمه‌وار جواب داد:«نه!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«من عذر می‌خوام که خشکم زد. فکر می‌کردم مردی!»
 
امضا : SHIRIN.SH
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,915
پسندها
128,513
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
«من بهش اعتماد کامل دارم‌‌. اون هیچ‌وقت از دوست داشتن من دست نمی‌کشه.»
«تنها سلاحی که می‌شه باهاش یه زن رو تحت سلطه درآورد، حتی یک ملکه رو، احساساته و یک مرد هیچ‌وقت بدون سلاح ملاقات زنی نمیره؛ پس انقدر مطمئن از دوست داشتن اون مرد حرف نزن.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«تو هیچ‌وقت همچین آدمی نبودی توماس! تو فقط نیاز داری کنارت باشم.»
«اشتباه می‌کنی. من وقتی به دنیا اومدم که نیمی از کشور بر سر من جنگ کردن و تعداد زیادی از مردم کشته شدن؛ تولد من با خون و خونریزی بود و مرگ من هم باید با این شکل باشه؛ با این تفاوت که جای خون مردم خون تو ریخته خواهد شد.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«خودت هم این رو می‌دونی، اگه به خاطر من نبود تو هیچ‌وقت به تاج و تخت دست پیدا نمی‌کردی.»
«به خاطر تو نه، به خاطر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,915
پسندها
128,513
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
«هیولاها همون انسان‌های اطرافمون هستن که شب‌ها چهره اصلی‌شون نمایان می شه. برای همینه که زیر تخت و یا توی کمد‌ها قایم می‌شن.»
«پس ما هیولا نیستیم؟ الان شبه و من و تو کنار شومینه نشستیم درحالی که آب پرتقال تازه می‌خوریم.»
«نه. ما هیولاهای خونسردی هستیم که از نمایان شدن چهره‌مون ترسی نداریم‌.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«یه لحظه، چی میگی؟ تو الان گفتی اون صداها مجبورم می کردن اونهمه بچه رو قتل‌عام بکنم؟ اوه، پس بذار یه حقیقتی رو بهت بگم! تو ذهنم هیچ خبری از صدا نبود...»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
خورشید خاموش شد... زمین قتل‌عام شد... هوا از بین رفت و قلبش به خشکی رفت ولی برای آخرین بار، صدای دوستت‌ دارم‌ های اون موجود شیرین تو گوشش زنگ خورد...
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
ظاهرا مردم هیچوقت نمی‌فهمن،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,915
پسندها
128,513
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
«من هیولا نیستم دنیل. بس کن و انقدر این کلمه رو تو صورتم فریاد نزن.»
«نظرم رو تغییر میدم. تو یه هیولایی و همین‌طور یک بزدل! بزدلی که نمی‌تونه طبیعت خودش رو قبول کنه.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«مادر، اون شاهزاده نیست اما برای من بیشتر از شاهزاده احترام قائله.»
«کسی رو انتخاب کن که شاهزاده باشه ماریا. مهم نیست احترام قائل نباشه؛ تو باید به فکر نسل و خاندانت باشی. انقدر خودخواه نباش!»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«من توی کتابا داستان‌های قشنگی درموردشون خوندم. می‌دونی؟ اونا همیشه بال دارن و یه تاج از مرواریدهای دریا. اونا امکان نداره بتونن هیولاهای گوشت خوار باشن.»
«بهتره قبل از خوندنشون ببینی نویسنده‌ کتاباشون کیه. شک ندارم یکی از اونا این کتاب و به وجود آورده تا تو، نفری بعدی‌ای باشی که گوشتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,915
پسندها
128,513
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
«هنوزم با یه مقدار حقوق زیاد شکارچی آدما می‌شی؟»
«تو که تا دیروز مخالف کار من بودی.»
«آره اما امروز یه بچه توی دربار سلطنت به دنیا اومد که می‌تونه یک تنه خاندان من و با هیجده سالگی‌اش نابود کنه.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«اگه یه شکار از دستت در رفت چی‌کار می‌کنی؟»
«میرم سراغ شکار بعد؟»
«نه احمق. باید چنتا شکارچی بفرستی دنبالش و تا خونش رو نریختی بیخیالش نشی.»
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,915
پسندها
128,513
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
«زمانی من از قدرت‌هام جز برای خیر رسوندن به مردم سرزمینم و محافظت ازشون برای هیچ چیز دیگه استفاده نمی‌کردم.»
«خب چی‌شد که اینجا نشستی و با منی که مردم حرف می‌زنی اگه همچین زندگی و مردمی داشتی؟»
«حرفم همینه. اونا سر منو از تنم جدا کردن و گذاشتن از روی پله‌های خونم غلت بخوره‌. ما فقط باید با تاریکی قدم برمی‌داشتیم تا زنده بمونیم.»
 
امضا : SHIRIN.SH
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,915
پسندها
128,513
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
«مادر من می‌گه اون بخش قصر یه جای ممنوعه‌است و جز دربار سلطنتی کسی حق وارد شدن بهش رو نداره.»
«خیلی خب مغزت رو به کار بنداز دختر! ببین می‌خوای یواشکی بری یا عضوی از خانواده سلطنتی شی؟»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«از امشب تو وظیفه محافظت از من و داری. می‌دونی این به چه معنیه؟»
«یعنی باید خطر رو از شما دور نگه دارم؟»
«نه پسرجون. باید خطر رو به وجود بیاری و بعد از بین ببریش تا بتونی خودت رو ثابت کنی.»
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,915
پسندها
128,513
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
تنها چیزی که بهت مفتکی میدن توی این زندگی خود زندگیه.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
‐ گفتی چرا جواب حرفای مفت و ناسزاهایی رو که می‌شنوم نمی‌دم نه؟ راستش ترجیح می‌دم وقتی رو که بعضی‌ آدما صرف آسیب زدن به بقیه و بعد معذرت خواهی و جبرانش می‌کنن، بخوابم.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«من این شدم چون کمبود محبت داشتم. اگه نصف چیزی که به بقیه‌ی بچه‌هات عشق می‌ورزیدی منو دوست داشتی این‌جور نمی‌شدم.»
«انسانیتت به یه مثقال محبت یه خانوم پیر بنده دلبندم؟»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
او مرا از میان جمعیت بیرون کشید و دست زمخت و پینه بسته اش را روی دهانم گذاشت.
«یه کلمه هم حرف نمیزنی.»
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,915
پسندها
128,513
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
«فکر می کنی من دیوونه ام.»
«فکر می کنم که داستانت دیوونگیه.»
«برای همیشه ترکت می‌کنم.»
«پس خدانگهدارت عزیزم.»
«من عزیز شما نیستم.»
«هیچوقت نبودی! منم هیچوقت منظورم عزیزم واقعی نبوده.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
- میشه بری برام چسب زخم بیاری، دستم بدجور زخم شده.
- باشه، ولی دفعه‌ی بعدی لطف کن و به جای دستات با پاهات راه برو.
 
امضا : SHIRIN.SH
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,915
پسندها
128,513
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
- قبلا بهمون می‌گفتن که ستاره‌ها تو آسمون ثابتن.
- خب، چطور مگه؟
- پس چرا دارن بهمون‌ نزدیک می‌شن؟
- واقعا؟ بذار ببینم. اونا... اونا که‌‌ ستاره نیستن! بمبن!
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«برای یه جنگ دیگه آماده‌ای؟»
«جنگ همونه. فقط دشمن فرق می‌کنه.»
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
«یه لطفی بکن، وقتی از اینجا رفتی مستقیم برو به جهنم.»
«اونجا منتظرت می مونم.»
 
امضا : SHIRIN.SH
عقب
بالا