چکیده نگار چکیده‌نگار داستان کوتاه زندگی در سایه‌ی تابو‌ |‌ fateme26 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ADLAYD
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 471
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ADLAYD

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
28/5/20
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,934
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
"به نام آفرینش قلم"


عنوان:‌ زندگی در سایه‌ی تابو
ژانر:‌ #اجتماعی #تراژدی
نویسنده:‌ fateme26
لینک:‌

زندگی در سایه‌ی تابو


خلاصه:‌

سرنوشت این بار قلم به دست می‌گیرد و آن را در جوهرِ سیاهی فرو می‌برد.‌ این بار،‌ سرآغازِ روشنایی یک داستان را به فرجامی سیاه،‌ مبدل می‌سازد.‌‌ قلم،‌ سرنوشت دخترک بداختر را،‌ در دفتری سیاه به نام "تابو" به رقص...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ADLAYD

ADLAYD

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
28/5/20
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,934
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
"قشنگ بود همان روزها که تنها مشغله‌ی فکری‌ام،‌ پیچ و تاب ریشه‌ی گیاهان بود و... یادآوری زیبا بود؛‌ اما فعل ماضی که باید برای جملات وجودم به کار می‌بردم خیر،‌ قشنگ نبود!"
 
آخرین ویرایش
امضا : ADLAYD

ADLAYD

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
28/5/20
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,934
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
"اما...‌ کاش حداقل برایش مهم بودم.‌ اویی که زندگی من بود،‌ و من انگار برای او هیچ‌کس نیز نبودم. کاش می‌دانست من صبری دارم و عشق میانمان را نباید بشکند.‌ کاش می‌دانست من ضعیف هستم و با کوچک‌ترین ضربه‌ای،‌ مانند احساسی که از دست رفته باشد و شیشه‌ای که صدای شکستنش در سکوتی بپیچد،‌ نابود می‌شوم.‌"
 
امضا : ADLAYD

ADLAYD

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
28/5/20
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,934
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
"به چند سالی که سکوت کرده بودم اندیشیدم.‌ چیزی جز بیچارگی نصیبم نشده بود و حال چرا سکوت کنم؟‌ چرا باید در کنار کسی که با کار‌هایش من و آرزوهایم را تباه کرده بود،‌‌ زندگی کنم؟‌ مگر من اصلاً تمام این سال‌ها زندگی کرده‌ام؟! چرا باید در کنار اویی باشم که فرسنگ‌ها با چیزی که می‌شناختمش فرق داشت؟‌"
 
امضا : ADLAYD

ADLAYD

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
28/5/20
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,934
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
"هیچ خبری از نگرانی حرف‌هایی که مردم پشت سرمان می‌زدند نبودیم و مانند دو پرنده آزاد،‌ رها پرواز می‌کردیم.‌ تا اینکه مادرم فهمید و من را با ندیدن رنگ بازی و کوچه محروم کرد و اما آرمان...‌ نه!‌ آرمان پسر مامان بود و تنبیه برای او جایی نداشت."‌
 
امضا : ADLAYD

ADLAYD

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
28/5/20
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,934
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
"دو راهی درست یا نادرست بودنش را نمی‌دانم،‌ تنها این را می‌دانستم که در تمنای کمی آرامش بودم.‌ شاید در آغوش حرف‌های سوزناک و کشنده‌ی مادری که هیچ‌گاه من را ندید و درک نکرد،‌ و شاید در آغوش سیلی‌های پدرانه‌ای که از کار بد نکرده‌ام می‌گرفتم."
 
امضا : ADLAYD

ADLAYD

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
28/5/20
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,934
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
"نمی‌دانم برخورد مادر،‌ با دیدن سر و رویم چگونه خواهد بود و استرس ناشی از این افکار،‌ پروانه‌هایی را در وجودم به رقص در آورد.‌ پروانه‌هایی سیاه رنگ و ارغوانی که بر در و دیوار وجودم برخورد می‌کردند و باعث بیشتر شدن استرسم می‌شدند.‌"
 
امضا : ADLAYD

ADLAYD

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
28/5/20
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,934
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
"گفته بودند افرادی که نخواهند بمانند و می‌روند،‌ چمدان نمی‌برند؟‌ می‌گویند آن فرد از جهان و آدمیان سیر شده است و تنها می‌خواهد‌ برود.‌ آیا من اینگونه شده بودم؟‌ اینگونه،‌ آنقدر بیچاره و خسته؟‌ آنقدر فراری از آن دیوی که خود انتخاب کرده بودم؟‌ همان دیوی که زندگی،‌ مجبورم کرد او را انتخاب کنم؟‌"
 
امضا : ADLAYD

ADLAYD

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
28/5/20
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,934
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
"در ژرفای نگاهش ناباوری و ترس موج می‌زد و در نگاه من اما،‌ حسرت‌ها بود و حسرت‌!‌ و نگاه‌ها...‌ حرف‌ها داشتند و ولی میانشان انگار صدها سال نوری و کهکشانی فاصله بود که کسی معنای آن را نمی‌فهمید.‌"
 
امضا : ADLAYD

ADLAYD

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
28/5/20
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,934
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
"گوشه‌های چشمانم برای لبخندی حزن‌برانگیز بالا رفت و جایی در میان ژرفای قلبم شکست.‌ مادر من!‌ تو خیلی وقت است که از دخترک بخت‌برگشته‌ات دور مانده‌ای.‌"
 
امضا : ADLAYD
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا