• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن‌فیکشن متوسط فن فیکشن دگرگون‌نما (جلد اول جادوگر) | رها کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع MOHANDES
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 81
  • بازدیدها 3,196
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,683
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
آب بدون رنگ بود اما در باتلاق بخاطر خاک تیره‌ش سیاه بود مثل همیشه؛ درست مثل اویی که بد نبود فقط محیط اطرافش بد بود، شد آدم بده... .
کم‌کم تا بالای کمرش زیر آب فرو رفت اما ناگهان ذره‌ذره‌ی آب‌های داخل باتلاق تبدیل به عقرب‌هایی شدند که از داخل آب درحال قل‌قل بیرون می‌ریختند و به سمتش حمله می‌کردند.
کم‌کم به جان نزدیک شدند و‌ او جیغی زد و باتلاق او را پایین و پایین‌تر کشید؛ آب تا زیر گلویش رسید و جیغی زد:
- مادر...!!
و صدایش خفه شد و داخل آب تاریک فرو رفت...ناگهان سر گردن‌زده شده‌ خونین توفیسیل که مردمک چشمان خورده شده بود جلویش آمد و دهان بسته‌اش باز شد، آب‌ها با شدت داخل دهانش فرو می‌رفتند و حس می‌کرد چیزی به خفه شدنش نرسیده است؛ کم‌کم چشمانش سیاه شد و خون تاریکی آنجا را پر کرد.»

سوزشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,683
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
با همان اخم‌های درهم داد زد:
- اینجا کجاست و چرا منو اوردید اینجا؟!
کم‌کم اخم‌های کارگاه درهم رفت و درحالی که درهای میله‌ای سلول را می‌بست و از داخل راه‌روی غارمانند نگاهش می‌کرد گفت:
- بهتره انقدر داد نزنی جانسون! جانا جین جانسون، چهارده ساله، دورگه و از لندن_خیابان دارک. البته خرابه دارک بهتره. پدر مشنگ دنیل جانسون و مادراصیل‌زاده‌ای که هیچ‌جا ازش اسمی برده نشده و خانوادش وقتی امروز متوجه مرگش شدن با وحشت خواستن که بی‌صدا دفنش کنن و به کسی از وجودش حرفی نزنن. سال‌هاست که اسم توفسیل مالفوی نه تنها از شجره‌نامه بلکه از حافظه‌ها و دنیای جادوگری حذف شده. وضعیت خوبی نداشتی و تصمیم می‌گیری با گروهی به اسم شکارچی جادوگران آشنا بشی. اما تصمیم می‌گیری طی یه نقشه پی‌چیده پدر و مادرت رو بکشی.
جان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,683
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
آلا بازوی کارگاه را کشید و در تاریکی غیب شدند. کم‌کم اشکایش راه خودشان را باز کردند و روی زمین زانو زد. صدای توفیسیل در سرش پی‌چید:
- تو قوی هستی جان. ممکنه کسی بتونه تو رو زمین بزنه. اما حتی یه لشکر نمی‌تونن جلوی دوباره بلند شدنت رو بگیرن... .
لبخند آبی‌اش برق زد و کم‌کم با شروع شدن پچ‌پچ‌های صدای زیرگوشش کم‌رنگ شد:
- با همین دستات اون مرد رو کشتی. بخاطر تو اون عجوزه اومد و به دست اون مرد کشته شد... .
باز شروع به جیغ کشیدن کرد تا صدای موجود نامرئی را نشود.
***
- گمشید کنار!! جااان! جااان!
با شنیدن صدای بلا چشمانش را تا آخر باز کرد و فوراً از گوشه‌ی سلول بلند شد و در تاریکی به طرف نرده‌ها رفت.
برق زمردی رنگ بلا را می‌توانست با چشم دلش درون تاریکی تشخیص بدهد.
بلا از پله‌ها پایین دوید و دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,683
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
چشمانش را با وحشت باز کرد که چشمش به برق یک جفت چشم قرمز داخل تاریکی خورد و دوباره چشمانش را بست و خودش را به خواب زد.
- جان...بیا پیش من...با من باش... .
دستانش مشت شد و نفسش کند، انگار می‌ترسید از نفس‌هایش متوجه شود که او بیدار است، باز کابوس‌ خواب‌هایش پا به دنیای کابوسی‌اش گذاشته‌اند. چیزی چنگ زد به گلویش و پلک‌هایش را روی‌هم فشرد.
او در آغوش توفیسیل بود، با برق لبخندهای آبی‌اش دور می‌کند آن موجودات عجیب را... .
بیشتر به دیوار سرد چسبید و دستانش را روی بازوهایش گذاشت و خودش را بغل کرد.
تپش قلب گرفته بود و حتی قلب بی‌معرفتش می‌خواست او را در آنجای ترسناک رها کند و از سینه‌اش بیرون بزند و فرار کند.
آن نگاه سنگین را حس می‌کرد، ولی تا وقتی بغل مادرش بود آن‌ها نمی‌توانستند نزدیک بی‌آیند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,683
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
چشمانش را باز کرد و به بلا که داشت تکانش می‌داد نگاه کرد، کم‌کم متوجه شد که بلا داخل سلول است و جان با چشمان گرد شده خواست حرفی بزند اما بلا دستش را جلوی دهانش گرفت و گفت:
- حرف نزن. بیا قبل اینکه کسایی که نباید بفهمن متوجه بشن بریم. خدا می‌دونه چقدر به سختی تونستم مقداری سکه جمع کنم که بندازم جلوشون و فعلا اجازه‌ی حضور تو رو در مراسمه خاکسپاری مادرت رو بدن.
جان دست بلا را کنار زد و غرید:
- تو که داری بیشتر از من حرف می‌زنی.
چشمان بلا با غصه خندید و دستش را گرفت و بلندش کرد:
- پاشو باید قبل بالا اومدن خورشید اینجا باشی. امروز دادگاهته و بهترین وکیل رو خانواده‌ی مالفوی از وقتی که فهمیدن تو اون مشنگ رو کشتی گرفتن.
پشت‌سر بلا حرکت کرد و از کنار نگهبانی که مشغول حل کردن جدول مشنگی بود گذشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,683
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
بدون هیچ حرف دیگری آن‌ها را به طرفی می‌بردند و بعد از پنج دقیقه پارچه از روی چشمانشان با جادو برداشته شد و بلا دست جان را گرفت و به طرف جمعیت شلوغ وزارت‌ختنه کشاند؛ با حرص دندان‌هایش را برهم می‌فشرد و ناخن‌های تیزش درون دست جان فرو می‌رفت:
- لعنتی! داره دیر می‌شه!
وقتی از وزارت‌خانه خارج شدند بلا چوب‌دستی‌اش را تکانی داد و طلسمی را زیر لب گفت، جاروی رعد بر روی هوا به طرفشان آمد و بلا فوراً دستش را بالا برد و آن را گرفت.
جان با تعجب به بلا و رعد در دست بلا نگاه کرد و پرسید:
- جارو؟!
ضربه‌ای به پیشانی‌اش زد و درحالی که روی رعد می‌نشست گفت:
- خنگ شدی جان‌جا! بپر بالا ازم هیچی نپرس با اینکه می‌دونم چیزی نمی‌پرسی جز سوالای بی‌خودی.
بدون هیچ حرفی پشت‌سرش نشست و از روی زمین بلند شدند. برخلاف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,683
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
بلا هیچ حرف دیگری نزد و جان سعی کرد تاز باز بتواند لغت مرگ و مردن و رفتن را درک کند. توفیسل مرد...سرش زده شد و چشمانش...لبخند آبی‌اش در مرداب دارک غرق شد... .
از سرما بدنش بی‌حس شده بود و چشمانش می‌سوخت. بلا قهقه‌ای زد و گفت:
- می‌دونی چیه جان‌جا... .
جان هیچ حرفی نزد که گفت:
- می‌خوام تهه سرعت جارومو بهت نشون بدم!
هنوز حرفش تموم نشده بود که جارو با سرعت بسیار زیادی آسمان را می‌شکافت و جلو می‌رفت. کم‌کم لبخند محوی روی لب جان نشست و از بین مه و ابرها عبور می‌کردند.
سرش را پایین برد و بلا فوراً گفت:
- قانون اول! هیچ‌وقت به پایین و پشت‌سرت نگاه نکن در هیچ‌شرایطی!
جان مردمک چشمانش را درحدقه چرخواند، بلا ادامه داد:
- ادا درنیار، بعداً به حرفم می‌رسی.
او به حرف‌های بلا توجهی نمی‌کرد ولی سال‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,683
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
جان تازه متوجه اطرافش شد، جایی شبیه به جنگل اما آنجا جنگل نبود گورستان درختان بود؛ گورستانی با تنه درختان نورانی. بلا دستش را به طرف راهی کشید و با صدای آرامری گفت:
- هیچ‌حرفی نمی‌زنی جان‌جا...از کنارم جم نخور و به چشمای کسی نگاه نکن. ممکنه حرف اضافی بزنن اما محلی بهشون نذار.
سرش را به علامت مثبت تکان داد و هرچقدر که از بین درختان مرده جلو‌تر می‌رفتند، نور درختان بیشتر و صدای عجیبی مثل آواز الف‌ها بلندتر می‌شد؛ آوازی گوش‌نواز زمزمه مانند که کلمات عجیبی را می‌گفتند.
کم‌کم روشنایی بیشتر شد و داخل جنگل به حالت دایره چندین‌متر خالی بود و تابوتی وسط آنجا گذاشته شده بود و تقریباً ده جادوگر نور چوب‌دستی‌هایشان را روشن کرده بودند و زنی که لباس بلند سفید رنگی پوشیده بود و موهای بلند خاکستری‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,683
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
نگاهش را از چشمان بسته توفیسیل کند و ریسه‌ی آبی رنگ را با چشمانش دنبال کرد. کم‌کم ریسه‌ی آبی رنگ از بین رفت و صدای مردی از پشت‌سرش بلند شد:
- دورگه، می‌گن اون لجنی رو تو کشتی، راسته؟
دهانش بخاطر شکی که وارد شده بود قفل شده بود و سرش را به طرف مردی که موهای بلند نقره‌ای رنگش معلوم بود برگراندم که ادامه داد:
- اگه این واقعیت داشته باشه شاید بتونم بگم که خواهرزاده‌ی منی. البته بزرگان خاندان مالفوی به هیچ‌وجه نمی‌پذیرنت. بلاخره خون.
بلا با صدای بلندی غرید:
- بسته! بریم جان.
جان متوجه شد آن مرد تنها برادر مادرش تیفون است؛ برادری که خواهرش را دوست داشت اما سر مسئله‌ی خون‌برتر اون را رها کرد و هیچ‌وقت حاضر نشد او را ببیند.
بلا شانه جان را گرفت و بلند کرد، سعی کرد از معرکه دورش کند اما تیفون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,683
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
بلا شانه جان را به طرف جمعیت کشید. زن بطری شیشه‌ای که درونش ریسه‌های آبی رنگی که انگار زنده بودن را نگه داشته بود، بالا برد و زمزمه کرد:
- روح او آزاد می‌شود و به بیرون از آسمان می‌رود. انیلرم تسوگ میهوت هد دِپدِس ریف کات...!
جمعیت چوب‌دستی‌هیشان را روشن کردند و بلند چند بار تکرار کردند:
- انیلرم تسوگ میهوت هِد دِپدِس ریف کات... .
ریسه‌ها از درون بطری آزاد شدند و درهوا محو شدند.
صدای قهقه موجود قدیمی درون جان بلند شد و چشمانش را بست و باز کرد و با دیدن خاک کردن مادرش چشمانش را با درد روی هم فشرد.
***
داخل سلول جمع شد و درحالی که بدون هیچ حسی به دو نقطه‌ی قرمز رنگ نگاه می‌کرد، فکرش درگیر این بود که پرده‌ی گوش‌هایش از صدای وحشت‌ناک سکوت دنیای درون و بیرونش دارد پاره می‌شود.
بنظرش بدترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOHANDES
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا