چکیده نگار چکیده‌نگار رمان تیرمستی | FATEME078 نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع FATEME078❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 1,202
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,838
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
زویا: آدم بدون عشق بی‌انگیزه‌ست، نه کسی هست که براش بجنگه و نه می‌تونه خوشحال باشه!
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,838
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
تاراج، رویایی‌ست که سرنگون می‌شود. قلبی‌ست شکسته که التیام نمی‌یابد. و عشق ما در آن لحظه به تاراج رفت! حتی خیابان هم از سردی نگاه یک عاشق قدیمی وحشت‌زده گشته بود.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,838
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
کارمان که تمام می‌شود، هر کدام جدا از هم بیرون می‌رویم. فضای راهرو ملتهب است، مانند روح ما. زن‌ها از نامردی همسرهایشان می‌گویند و مردها از عدم سازگاری زنانشان. آرام نمی‌گویند، داد می‌زنند! ما مشکلات آن‌ها را نداشتیم، ما تنها با احساسات هم بیگانه بودیم! ما بدون عشق ازدواج کردیم، با عشق جدا شدیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,838
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
حرف‌ها، آن گلوله‌های خشمگین که از دهانم خارج شدند نا بهنگام خودسوزی کردند و مرا ساکت گوشه رینگی که مشت اصلی‌اش زبان بود تنها گذاشتند. او باورم نداشت و به شخص ناباور هر چه بیشتر بگویی بیهوده‌تر است.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,838
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
-‌ خب بذار این‌طوری بهت بگم، تو برای من مثل چایی می‌مونی!
لیوان یک‌بار مصرف چای را میان انگشتانش فشرد و بخارش را به صورت نزدیک کرد.
-‌ این همه قشنگی تو دنیاست، حالا چرا چایی؟
پلک‌هایش را به هم‌آغوشی یکدیگر فراخوانده بود و نمی‌خواست سرمای زمستان گرمای‌ چای را در خود ببلعد.
-‌ چون آرامش میده...گلوت که بیابون میشه به دادت میرسه. بعد خستگی‌ها عجیب می‌چسبه و چون...من خیلی دوستش دارم!
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,838
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
تنها ده ثانیه زمان دارم! ده ثانیه حیاتی میان بودن و نبودن؛ میان سقوط کردن یا سر پا ماندن؛ میان ماندن به پای شخصی که دیگر نیست یا ترک کردن تمام تعلقاتم. و عشق، تنها ده ثانیه زمان دارد تا به نفرت مبدل شود.
همچون بوکسوری که ضربه فنی شده، برای پیروزی در مبارزه زندگی‌ام باید بلند شوم!
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,838
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
در دنیایی که در آن جای داشتم، بیشتر از جنگ، بیماری، نزاع خیابانی و سانحه هوایی، غیرت بی‌جا آدم کشته بود!
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,838
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
بعد رفتن‌تون بابا گفت دفعه آخرم باشه که به خاطر یه غریبه مقابل خانواده وایسادم اما خب اون نمی‌دونست تو خانواده منی، تو هویت منی...کنار تو حتی شناسنامه هم نمی‌خوام!
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,838
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
فایده عشق چیست؟ وقتی نتیجه‌اش تماماً شکست است؟
شاید مشکل جغرافیای دردی باشد که ما در آن ساکن گشته‌ایم!
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,838
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
در زندگی روزهایی وجود دارد که کالبد درد می‌کشد و ذهن قرار ندارد و در این میان بی‌خوابی کشنده‌ترین سلاح قاتل است. آنقدر فکر کردن خسته‌ات می‌کند که دلت می‌خواهد کلتی پیدا کنی و ذهن وراجت را به سکوت واداری. درست مانند محکوم به اعدامی که پیش از طلوع آفتاب به چوبه دار فراخوانده میشود. همانقدر مضطرب، همانقدر خاطرات
زندگی گذشته‌ات خفه‌ات می‌کنند.
 
امضا : FATEME078❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا