- تاریخ ثبتنام
- 17/4/21
- ارسالیها
- 245
- پسندها
- 1,178
- امتیازها
- 6,613
- مدالها
- 8
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #131
***
روی صندلی آهنی وسط اتاق نشسته و دستهایش را حائل سر دردمندش کرده است. باورش نمیشود به اینجای زندگی رسیده باشد، باورش نمیشود دل به مردی باخته که او را محصور در اتاق بازجویی کرده وهمچنین مقصر دزدیدن نفس دختری که در این مدت محدود، کم به او وابسته نشده میداند.
با باز شدن صدای در ضربان قلبش شدت میگیرند. با نزدیک شدن تیرداد به خوبی میتواند عطرش را حس کند و لعنت به تپشهای قلبش که با آن بو آرام میگیرد.
بدون اینکه سرش را بالا بیاورد هنوز به نقطه نا معلومی روی میز آهنی خیره است.
تیرداد صندلی آهنی را کنار کشیده و مقابلش مینشیند. نگاه بیقرارش را روی دخترک میچرخاند. رد اشک خشک شده روی صورت رنگ پریدهاش را دنبال میکند، نمیداند چرا حس عذاب وجدان تمام وجودش را فرا گرفته است. صدای...
روی صندلی آهنی وسط اتاق نشسته و دستهایش را حائل سر دردمندش کرده است. باورش نمیشود به اینجای زندگی رسیده باشد، باورش نمیشود دل به مردی باخته که او را محصور در اتاق بازجویی کرده وهمچنین مقصر دزدیدن نفس دختری که در این مدت محدود، کم به او وابسته نشده میداند.
با باز شدن صدای در ضربان قلبش شدت میگیرند. با نزدیک شدن تیرداد به خوبی میتواند عطرش را حس کند و لعنت به تپشهای قلبش که با آن بو آرام میگیرد.
بدون اینکه سرش را بالا بیاورد هنوز به نقطه نا معلومی روی میز آهنی خیره است.
تیرداد صندلی آهنی را کنار کشیده و مقابلش مینشیند. نگاه بیقرارش را روی دخترک میچرخاند. رد اشک خشک شده روی صورت رنگ پریدهاش را دنبال میکند، نمیداند چرا حس عذاب وجدان تمام وجودش را فرا گرفته است. صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.