- ارسالیها
- 207
- پسندها
- 967
- امتیازها
- 5,213
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #11
خطوط سفید رنگی که جای جسد را نشان میداد و پارچهای خونین، نمای آنجا بود. جای تعجب داشت خانهای با آن همه خدم و حشم، پس چهگونه قاتل از حیاط بزرگش بیدردسر عبور کرده بود؟ خم شد و نگاهی دقیق به پلههای ورودی خانه انداخت. همان لحظه صدای خشمگین مردی را شنید:
- خانم شما اینجا چیکار میکنید؟ لطفاً تا اثر جرمهارو پاک نکردید برید وگرنه مجبورم به دوستان پلیس اطلاع بدم.
به رد خطوط کمرنگِ مشکی که روی پله اول بود نگاه کرد، انگار جای کفش بود. مرد دوباره او را صدا زد، هوفی کشید و با اخم برگشت و نگاهی به چشمان آبی مرد انداخت، میشد گفت یکی از چهرههای روتین اروپایی را داشت، چشم آبی، مو بلوند و فوقالعاده سفید... الی سرش را کمی کج کرد و بدون لطافت غرید:
- بهتره کار خودتون رو انجام بدید تا به آقای...
- خانم شما اینجا چیکار میکنید؟ لطفاً تا اثر جرمهارو پاک نکردید برید وگرنه مجبورم به دوستان پلیس اطلاع بدم.
به رد خطوط کمرنگِ مشکی که روی پله اول بود نگاه کرد، انگار جای کفش بود. مرد دوباره او را صدا زد، هوفی کشید و با اخم برگشت و نگاهی به چشمان آبی مرد انداخت، میشد گفت یکی از چهرههای روتین اروپایی را داشت، چشم آبی، مو بلوند و فوقالعاده سفید... الی سرش را کمی کج کرد و بدون لطافت غرید:
- بهتره کار خودتون رو انجام بدید تا به آقای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش