• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آدم‌ کشی در آرلینگتون | pen lady (ماها کیازاده) کاربر انجمن یک رمان

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
197
پسندها
792
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
خطوط سفید رنگی که جای جسد را نشان می‌داد و پارچه‌ای خونین، نمای آن‌جا بود. جای تعجب داشت خانه‌ای با آن همه خدم و حشم، پس چه‌گونه قاتل از حیاط بزرگش بی‌دردسر عبور کرده بود؟ خم شد و نگاهی دقیق به پله‌های ورودی خانه انداخت. همان لحظه صدای خشمگین مردی را شنید:
- خانم شما این‌جا چی‌کار می‌کنید؟ لطفاً تا اثر جرم‌هارو پاک نکردید برید وگرنه مجبورم به دوستان پلیس اطلاع بدم.
به رد خطوط کم‌رنگِ مشکی که روی پله اول بود نگاه کرد، انگار جای کفش بود. مرد دوباره او را صدا زد، هوفی کشید و با اخم برگشت و نگاهی به چشمان آبی مرد انداخت، می‌شد گفت یکی از چهره‌های روتین اروپایی را داشت، چشم آبی، مو بلوند و فوق‌العاده سفید... الی سرش را کمی کج کرد و بدون لطافت غرید:
- بهتره کار خودتون رو انجام بدید تا به آقای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
197
پسندها
792
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
مرد بله‌ای زمزمه کرد و رو به النا که منتظر به او چشم دوخته بود، ادامه داد:
- حالش خوب نیست، خیلی ترسیده. اون حامله‌ست و این وضعیت... .
النا بدون وقفه پرسید:
- الان کجاست؟ باید چندتا سوال هم از ایشون بپرسم.
پاتریک با دوباره گفت:
- خانم جونز حالشون زیاد خوب نیست!
با جدیت به تیله‌گان آبی مرد خیره شد و این‌دفعه با مکث و محکم کلمات را تکرار کرد:
- من... باید... چندتا سوال از ایشون... بپرسم.
مرد با تردید به او خیره شد، او از جمله‌ی امری استفاده کرده بود، سوالی در کار نبود. پوفی کشید و گفت:
- ایشون تو اون ماشینن.
النا به جایی که پاتریک ویلیامز اشاره کرده بود، نگاه کرد. ماشین آمبولانسی که دختری در آن نشسته و پتوی بدرنگی را به دورش پیچیده بود. بی‌درنگ به سمتش گام برداشت. آنا با دیدن او پوف عصبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
197
پسندها
792
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
آنا بعد از مراسم دفن خستگی را بهانه کرد و به سمت ماشینش رفت، الکس هم خانم ویلیامز را که بینی‌ سرخش را با دستمال پاک می‌کرد، به سمت ماشین هدایت کرد. پاتریک به النا نزدیک شد و با جدیت گفت:
- خانم جونز به نتیجه‌ای رسیدید یا نه؟
النا با آشفتگی لعنتی زیر لب زمزمه کرد، در حالی که گوشه‌ی چشم چپش را می‌خاراند گفت:
- آقای ویلیامز ما متاسفانه مدرک و سرنخ قابل توجهی نداریم جزء این‌که دختر شما دو ماه ربوده شده و فرد جانی هیچ تماسی با شما برای درخواست پول یا چیز دیگه‌ای نداشته چون آدم ربا نبوده. طبق اعترافات خانواده، شما و خدمتکاران خونه که دیروز انجام شد با کسی مشکلی نداشتید پس قاتل دشمنی با شما نداشته. مورد بعدی اینه که اون نمی‌خواد ما پی این ماجرا بریم و اون رو بشناسیم برای همین کل اثرات جرم رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
197
پسندها
792
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
خوشبختمی زمزمه کرد و به قصد رفتن از آن مهلکه قدمی برداشت که صدای گرم نیکولاس بلند شد:
- خانم جونز من دلم می‌خواد توی این پرونده همراهیم کنید... هوش و ذکاوت شما توی حل پرونده‌ها قابل تحسینه و... خوشحال میشم این افتخار رو به من بدید.
با تعجب ایستاد، چه درخواستی پشت این همکاری بود؟ سعی کرد خودش را جمع و جور کند، نفسی عمیق کشید و بدون این‌که برگردد گفت:
- مطمئنید به این دلیل؟
مرد اومی کرد و خردمندانه گفت:
- چون شما قبل از من در مورد این اتفاق ناگوار تحقیق کردید و صد البته باهوشی‌تون حرف اول رو می‌زنه، پس... .
حسی او را قلقلک می‌داد تا قبول کند. این‌طوری بیش‌تر می‌توانست آن دو گوی مشکی را ببیند؛ اما حسی دیگر به اسم غرور او را از این کار باز می‌داشت. چون به او توهین شده و او را کاراگاهی نابلد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
197
پسندها
792
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
النا با ابروهای بالا رفته سکوت کرد و او ملتمسانه ادامه داد:
- بگو آره بگو.
دخترک لبخندی زد و هیپنوتیزم شده ادامه‌ی حرفش را گرفت:
- آره... .
***
سرحال از اتاقش خارج شد و درحالی که ایستاده و لی‌لی کنان جوراب‌هایش را می‌پوشید وارد آشپزخانه شد. الیزابت که مشغول پختن پنکیک بود با دیدنش لبخندی زد و صورتش را جلو آورد:
- صبح بخیر دخترم.
الی محکم گونه‌اش را بوس*ید و گفت:
- صبح بخیر مامی.
تکه‌ای از پنکیک طلایی رنگ را برداشت و همان‌طور که آن را در دهانش می‌گذاشت ادامه داد:
- الیوت کجاست؟
الیزابت با تکان سر به چپ و راست جوار داد:
- تو کارگاهش، این روزا مشتری زیاد داره و سخت مشغوله.
النا اهومی کرد و دستش را دوباره به سمت پنکیک برد که این‌دفعه الیزابت با قاشقی که در دست داشت، محکم به پشت دستش کوبید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
197
پسندها
792
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
دخترک آهانی زمزمه کرد و در صندوق‌های مغزش این سرنخ را کنار دیگر اثرهای جرم گذاشت. سرنخ‌ها را همانند پازل کنار هم چید تا آن صحنه را تصور کند، کم‌کم احساس کرد صحنه‌ی آوردن سوفیا جان گرفته و پروژکتور مغزش روشن شده تا آن ویدئو را پخش کند.
***
هوا کمی ابری بود با وجود آن‌که ابتدای روز بود اما انگاری خورشید غروب کرده و رو به تاریکی می‌رفت. روبه‌رویش خانه‌ی با شکوه ویلیامزها با نقش و نگارهای آبی کاربنی‌اش قرار داشت. همان لحظه لیموزین سیاه رنگی با سرعت از کوچه‌ی سمت چپ خانه پیچید و روبه‌روی خانه ایستاد. آن‌جا خلوت و عاری از مردم بود، فردی سیاه‌پوش و قد بلندی از ماشین پیاده شد و با دستان دست‌کش پوشیده‌اش جسمی که با پارچه پیچیده شده بود را روی شانه‌اش قرار داد، سریع به سمت در خانه قدم برداشت و جسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
197
پسندها
792
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
برگشت و با چشمکی رو به النا لب زد:
- مثل خودش!
لبخندی کوچک روی لبان صورتیِ النا نقش بست ولی سریع دستی به لبانش کشید به‌طوری که انگار سعی در پاک کردن آن انحنای کوچک را داشت. دیوید سرفه‌ای کوتاه برای صاف کردن گلویش کرد و با اخم گفت:
- آقای اندرسون معتقدن که با کمک شما سریع‌تر می‌تونیم این پرونده رو حل کنیم... و من توی این مورد باهاشون موافقم.
با وجود طعنه‌ی موجود در کلامش که نیکولاس را نشانه گرفته بود، احساس می‌کرد دلخوری‌اش از آقای پاتریک به خاطر توهین و کوتاه شمردنش تا حدودی رفع شده و اعتماد به نفسش بیشتر از قبل شده بود؛ اما نیکولاس بی‌توجه به سخن دیوید روبه‌روی النا نشست و گفت:
- درسته! من شنیدم شما توی کارتون خیلی ماهرید.
النا تک ابرویی بالا پراند و گفت:
- اما من تا حالا چیزی درموردتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
197
پسندها
792
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
تیلور که به آن‌ها خیره بود آرام با انگشت اشاره دو ضربه به روی میز زد و گفت:
- خوب، الان باید چی‌کار کنیم؟
النا کمی سکوت کرد و بعد با چشمانی ریز شده گفت:
- شما بهتره توی پیدا کردن محل قتل تمرکز کنید، اوم... به نظرم بهتره اول مکان‌های متروکه و مخروبه خارج شهر رو بگردید و اگر به نتیجه‌ی نرسیدیم ادامه‌ی تحقیقات رو توی شهر انجام بدیم.
آقای کلینز باشه‌ای گفت و الی ادامه داد:
- من و آقای اندرسون هم باید تحقیقاتمون راجب این گروه شروع کنیم... احساس می‌کنم اون فندک و نشونی که روش بود ارتباطی به این قضیه داره... .
دیوید ابروهایش را بالا پراند و زمزمه کرد:
- شاید اون واقعا یه علامت غیر مرتبط به این موضوع باشه... بهتره وقتمون رو تلف نکنیم.
اندرسون از جای خود برخاست و خیره به صورت جدی النا، مطمئن گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
197
پسندها
792
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
النا به مانیتور زل زد و بعد با چندش صورتش را جمع کرد، درحالی‌که کمرش را صاف می‌کرد گفت:
- محض رضای خدا به این سگ‌دونی نمی‌گن زندگی!
***
صدای کر کننده‌ی موزیک از دور هم شنیده می‌شد. نور‌های رنگی از پنجره‌ی خانه بیرون آمده و فضای تاریک شب را همچون رنگین‌کمان کرده بود. هر لحظه ماشین گران قیمتی جلوی در مشکی با نقش‌های طلایی می‌ایستاد و فردی پوشیده در جواهرات و لباس‌‌های زینتی از آن خارج می‌شد. دو مرد قد بلند و کچلِ سیاه‌پوست جلوی در ایستاده و بعد از تأیید افراد اجازه‌ی ورود را می‌دادند. دختران و پسران زیادی در تراس گرد و بزرگ جمع شده و در حال مکالمه و خوردن نوشیدنی بودند. مغزش اجازه‌ی خروج از ماشین را صادر نمی‌کرد او سی سال در زندگی آرام و خاکستری رنگ خود فرو رفته و از صد کیلومتری این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
197
پسندها
792
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
در همان لحظه به مردی جوان و جذاب برخورد کرد. سریع خود و النا را عقب کشید و با نگرانی ساختگی گفت:
- اوه آقای محترم ببخشید حالتون خوبه؟
مرد دستی به کت و شلوار خاکستری‌اش کشید و رو به زنی که کنارش بود، گفت:
- عزیزم خوبی؟
زن با ادا لبان قرمزش را جمع کرد و اوهومی گفت. مرد سرش را تکان داد و رو به نیکولاس گفت:
- آقای عزیز لطفاً دقت کنید.
و بدون گرفتن جواب به سمت در بزرگ خانه رفتند. النا رو به نیکولاس گفت:
- حواست کجاست پسر؟
نیکولاس جواب سؤال او را نداد و به جای آن کارت دعوت کرمی را از جیبش بیرون آورد و گفت:
- اینم کلید ورود به بهشت.
لبان النا چندین بار باز و بسته شد و بعد با چشمان گرد شده گفت:
- نکنه... .
نیک: آره مال اون مردک احمقه.
با شنیدن صدای صحبت همان مرد هر دو برگشته و به پشت سرشان نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا