• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کارناوال سرخ و سیاه | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 78
  • بازدیدها 1,915
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
476
پسندها
1,915
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #71
همان ابتدا هم با دلهره و ترس از اینکه سباستین متوجه شنود نشود تماس گرفت و می‌خواست که سریع خبر از سالم بودنش بدهد اما وقتی که نام جعلی‌ش را شنید با آرامش به مکالمه ادامه داد.
سریع شماره سباستین را که از حالت ذخیره هم درآورده بود پاک کرد که یک وقت از روی شماره به مشخصاتش دسترسی پیدا نکنند.
موبایلش را به مرد مقابلش داد که او هم آن را در کمد کوچکی که رویش عدد بیست و سه نوشته شده بود قرار داد.
با بقیه دکترهای تازه وارد از اتاق خارج شد اما در نزدیکی راه پله صدایی او را سرجایش نگه داشت.
- لیزا وایسا یک دقیقه.
وقتی برگشت دوباره ویکتور را دید که به سمتش می‌آمد، دیدن دوباره او و دست‌های خونی‌اش سبب شد آتشفشان درونش فعال شود اما باید تظاهر به بی‌تفاوتی می‌کرد.
وقتی نزدیکش رسید خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
476
پسندها
1,915
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #72
وارد راهرویی طولانی شدند که شاید بیست اتاق در آن وجود داشت. ویکتور همان لحظه ابتدای راهرو ایستاد و سبب توقف قدم‌های کاترین نیز شد، سمتش برگشت و چشم در چشم گفت:
- توی رزومه‌ات نوشته شده بود مدتی ژاپن زندگی می‌کردی و فارغ التحصیل دانشگاه توکیویی! مشتاقم بیشتر از اونجا برام بگی. قطعا از تصورات من قشنگ‌تره.
هیچ حوصله صحبت نداشت و الان یکی از منفور ترین اشخاص از او طلب حرف زدن از جایی که کلا یک ماه در آن زندگی کرده می‌کند.
در دلش حسابی به رز بابت ساخت چنین رزومه و مشخصاتی ناسزا گفت گرچه که می‌دانست این کار جهت رفع هرگونه شک و ابهامی از جانب مسئولین و اعضای ویژه سازمان بود.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد لبخند بزند و کلافگی و خشم را از صدایش بیرون کند.
- درسته، من توی یوکوهاما زندگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
476
پسندها
1,915
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #73
سری به معنای پرسش تکان داد که سبب شد سوالش را با نگاه مشکوک و اخمی ریز به زبان آورد:
- جنازه ها رو ار کجا پیدا می‌کنین؟!
فهمید که این نگاه تاریک خبر از افکار خوبی نمی‌داد. بنابراین کامل سمتش برگشت و پاسخ داد:
- توی چندتا از مسیرهای کوهستانی مورن[1] بخاطر پیچ زیاد و شیب تند معمولا تصادفات زیادی رخ می‌ده که هنوز جنازه‌هاشون پیدا نشده می‌دونی چرا؟ چون توی نود درصد اوقات ما زودتر از پلیس، آمبولانس، آتشنشانی یا هر سازمان دیگه‌ای می‌رسیم، که معمولا هم از شانس خوبمون بیشترشون زنده‌ان.
خیلی جلوی خودش را گرفت که با مشت بر دهان او به جرم اینکه بچه فرضش کرده نکوبد. امکان نداشت تصادفات جاده اینقدر زیاد باشند و اشخاصی که از کوه پرت می‌شدند زنده بمانند. قطعا راهشان برای گرفتن جان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
476
پسندها
1,915
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #74
لبخندی که آرام‌آرام محو شد و اخم ریزی که روی ابروهایش نشست نشان‌ می‌داد که این‌بار توانسته موجب دلخوری کوچک او شود:
- چرا همیشه یا تلخ حرف می‌زنی یا با کنایه؟
- اگه تو هم چیزی که من توی گذشته تجربه کردم رو به چشم می‌دیدی مسلما یا تلخ می‌زدی یا با کنایه.
می‌دانست که نباید خشمی که از گذشته شکل گرفته را سر دیگران خالی کند اما باز هم دست خودش نبود، دردهایش از زبانش نیش مار ساخته بودند‌‌.
استلا دوباره لبخند بزرگش را روی لب نشاند و گفت:
- خب اگه چیزی اذیتت می‌کنه باهام درمیون بذار خوش‌حال میشم بهت کمک کنم، ناسلامتی مشاورم‌ها!
نتوانست دربرابر لبخندی که روی لب‌های او نشسته بود مقاومت کند و خودش هم لبخند نزند، بالاخره یک‌جایی تسلیم شد و علاوه بر نزدن لبخند نیش مارش را هم مهار کرد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
476
پسندها
1,915
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #75
مایک لبخندی روی لب نشاند و با تکان دادن سرش گفت:
- با تشکر از تو و علم منطق که روی من رو جزو افراد بی‌عقل قرار دادید.
استلا هم مانند او لبخندی زد و حرفش را اصلاح کرد:
- من و علم منطق نگفتیم که تو بی‌عقلی آقای معلم، فقط گفتیم این طرز فکرت عقلانی نیست.
خنده ریزی کرد و سری تکان داد.
- باشه، چه طرز فکری از نظر تو و علم منطق عقلانیه خانم مشاور؟
استلا لبخندی از روی رضایت زد و پاسخ داد:
- نباید بی‌خودی در این مواقع خودخوری کرد، باید به طرف اعتماد کنی، براش آرزوی سلامتی کنی و مدام باهاش در تماس باشی.
به حرف‌های دختر مقابلش در دل خندید، کاش همه چیز به همین سادگی‌ای که او فکر می‌کرد بود، کاش فقط نگران یک تصادف ساده می‌بود تا بتواند به توصیه‌اش گوش کند.
- خب... حالا می‌خوای درمورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
476
پسندها
1,915
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #76
وقتی که کارش تمام شد سه کارت jack of clubs, tow of clubs, five of spades[1] روی میز قرار گرفتند.
ده کارت دیگر را برداشت و از آخر به دسته کارت‌هایش اضافه کرد، طوری که کارت مخصوصش یازدهمین کارت از پایین شد.
پیش از آنکه سراغ کارش برود گفت:
- ما می‌خوایم کارت‌های روی میز رو به سیزده برسونیم بعد با هم جمع کنیم. راستی، عدد بقیه کارت‌ها که همون عدد خودشونه اما عدد king سیزده، queen دوازده و jack یازدهه.
مقابل جک دو کارت از روی دسته به پشت قرار داد، مقابل tow of clubs یازده کارت و مقابل five of spades نیز هشت کارت که طبق گفته‌اش به عدد سیزده رسیدند.
- حالا عدد کارت‌هایی که خودت جداشون کردی رو با هم جمع می‌کنیم، jack که یازده بود پس یازده به علاوه دو و پنج میشه هجده... .
دسته باقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
476
پسندها
1,915
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #77
نگاهش را بین کادیلاک و مایک که درحال بستن کمربند بود چرخاند و پرسید:
- ظاهرا خیلی به کادیلاک علاقه داری.
سری به معنای تایید تکان داد:
- علاقه که دارم اما اون هدیه مادرمه که اونجاست وگرنه ماشینای اسباب بازی زیادی داشتم که هنوزم هستن اما توی کمدم.
وقتی آدرس را گرفت و راه افتاد استلا با لحنی آرام که غم عجیبی در آن موج می‌زد پرسید:
- مادرت رو از دست دادی؟
این هم یکی از همان خاطرات گذشته بود که حالش را بد می‌کرد اما سعی کرد خودش را کنترل کند.
- آره، چند روز بعد تولد شیش سالگیم‌.
توقع شنیدن جملاتی که بوی دلسوزی می‌دادند را داشت اما چیز دیگری شنید:
- باز خوبه تو حداقل شیش سال دیدیش، من که کلا ندیدمش زندگیش رو فدای به دنیا اومدن من کرد.
حرفش بوی غم آشنایی می‌داد، شاید چیزی شبیه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
476
پسندها
1,915
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #78
خنده کوتاهی کرد و با لوندی خاصی موهایش را پشت گوشش فرستاد.
نگاهش را از گوشه چشم به مایکی دوخت که با یک دستش سیگار را پس از هر پک از پنجره به بیرون می‌گرفت و با دست دیگرش فرمان ماشین را گرفته بود. همیشه از این ژست مردها موقع رانندگی خوشش می‌آمد و الان هم نمی‌توانست جذابیتش را انکار کند.
- چیزی می‌خوای بگی؟
سریع به خودش آمد و لبخندش را جمع و جور کرد.
- ن‌‌‌... نه، چطور؟!
بدون آنکه نگاهش را از مقابلش جدا کند نیشخندی زد و چیزی نگفت.
وقتی به همان خیابانی که استلا گفته بود رسیدند با صدایش که گفت "همینجاست" ایستاد. نگاهش را از شیشه سمت شاگرد به عمارت بزرگی انداخت و سوتی زد:
- نمی‌دونستم در این حد پولداری.
تک خنده‌ای کرد و در جواب گفت:
- اینجا کلی آدم توش زندگی‌ می‌کنن که همه با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
476
پسندها
1,915
امتیازها
12,383
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #79
- فکر نمی‌کردم دوباره ببینمت... آماندا.
وقتی دید دیگر کار از کار گذشته و لو رفته به ناچار کلاه سوییشرتش را درآورد که سبب شد چشمان سبزش‌ برای مایک نمایان شوند.
با یک جهش روی صندلی جلو پرید. نگاهش را به داشبورد دوخت و تا زمانی که چراغ سبز شد و ماشین به راه افتاد حرفی نزد.
نفس عمیقی کشید و ریه‌هایش را از عطر شیرینی که بوی پرتقال و لیمو می‌داد پر کرد:
- عطرش خیلی خوشبوعه، آدم خوش سلیقه‌ای رو انتخاب کردی.
بدون توجه به پوزخند صدادار مایک نگاهش را از گوشه چشم نثارش کرد و ادامه داد:
- اما تو عاشق بوی کیکی برای همین همیشه برات عطر با رایحه کیک و شکلات می‌زدم که دلت ضعف بره.
مایک با اخم‌های در هم کشیده دنده را محکم عوض کرد و فرمان را بیش از حد فشرد، حق هم داشت. امشب بخش دیگری از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا