- تاریخ ثبتنام
- 8/2/21
- ارسالیها
- 225
- پسندها
- 1,739
- امتیازها
- 9,913
- مدالها
- 8
- سن
- 29
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #221
- سلطان بانو نمیاد؟!
بابا سری تکان داد و بیخیال گفت:
- نظر خودت چیه محمد؟! به نظرت اون الان پا میشه میاد عروسی دخترش؟!
عمو محمد شانهای بالا انداخت و گفت:
- چی بگم؟ گفتم مادره شاید دلش بخواد دخترشو ببینه.
نتوانستم لب ببندم و نگویم.
- اون مادر نیست!
جو سنگین شد و من سعی کردم با خارج کردن گوشیام و گرفتن شماره مهرو از آن دو دور شوم.
بعد از چند بوق صدایش باعث شد لبخند همیشگیام روی لبهایم جا خوش کند.
- رادمهر!
- خانوم خانوما یه کاری نکنی عروس بهت حسودیش بشه!
با ذوق خندید و صدایش تن هیجانی گرفت.
- وای رادمهر باید ببینیش! شده عروسک... ماشاالله چش نخوره همه میرن میان میزنن به تخته.
خندیدم و با تصور مهرنوش در لباس عروسی دلم ریخت و حال عجیبی وجودم را فرا گرفت!
- عروسک منه.
صدای پر از شیطنت...
بابا سری تکان داد و بیخیال گفت:
- نظر خودت چیه محمد؟! به نظرت اون الان پا میشه میاد عروسی دخترش؟!
عمو محمد شانهای بالا انداخت و گفت:
- چی بگم؟ گفتم مادره شاید دلش بخواد دخترشو ببینه.
نتوانستم لب ببندم و نگویم.
- اون مادر نیست!
جو سنگین شد و من سعی کردم با خارج کردن گوشیام و گرفتن شماره مهرو از آن دو دور شوم.
بعد از چند بوق صدایش باعث شد لبخند همیشگیام روی لبهایم جا خوش کند.
- رادمهر!
- خانوم خانوما یه کاری نکنی عروس بهت حسودیش بشه!
با ذوق خندید و صدایش تن هیجانی گرفت.
- وای رادمهر باید ببینیش! شده عروسک... ماشاالله چش نخوره همه میرن میان میزنن به تخته.
خندیدم و با تصور مهرنوش در لباس عروسی دلم ریخت و حال عجیبی وجودم را فرا گرفت!
- عروسک منه.
صدای پر از شیطنت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.