• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آرام من | زهرا ابراهیم زاده نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,754
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #211
- نمی‌خوام بکشم!
- نکش خوب عزیز دلم.
- بعد نمیگی چه بی‌حیاست.
بلند و پر صدا خندیدم، پیش رفتم و به آغ*وشم کشیدمش، محکم سرش را به سینه‌ام فشردمش و میان خنده گفتم:
- من میمیرم برات مهرو. برای هر حالتت میمیرم.
سرش را بالا آورد و از پایین نگاهم کرد.
- رادمهر؟!
وقتی از این فاصله به چشم‌هایم خیره می‌شد و نامم را با آرام‌ترین لحن صدایم می‌زد، نمی‌شد خوددار باشم! نمی‌شد چشم قلب و دلم را ببندم و چشم منطق و عقلم را باز کنم... سخت بود خودداری! صدایم پایین آمد... درست هم سطح صدای او.
- جان رادمهر؟!
- دوستت دارم!
قبل از این‌که لب باز کنم، قبل از این‌که از ته دل بگویم «من خیلی بیشتر» جلو آمد و سیراب کرد عطش خواستنش را. به آرامی و نرمی عشق را به قلب و روحم تزریق کرد.
قلبم... امان از قلب عاشقم! امان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,754
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #212
آرام کنارش دراز کشیدم و به خودم فشردمش، دست‌هایش دور کمرم حلقه شد و با بغض گفت:
- ببخشید!
دست پیش بردم و زیر چانه‌اش گذاشتم و صورتش را از سینه‌ام که در آن پنهان شده بود؛ فاصله دادم.
- بابت؟!
نگاهم کرد و از ذهنم گذشت.
«چرا انقدر خوشگلی مهرو؟»
چشم‌هایش پر از اشک شد و با بغض زمزمه کرد:
- نشد!
نشد که نشد... فدای سرش! به خودم که آمدم؛ متوجه شدم همچون گنجشکی می‌لرزد و او سعی می‌کند این لرزش را پنهان کند. گفت که عشق. می‌فهمیدم عشق بود، اما این لرزش‌ها و ترس در ناخودآگاهش ریشه داشت و او مقصر نبود. اصلا مقصر هم بود؛ باز هم فدای سرش. او خبر نداشت من برای او جان می‌دادم!
- فدای سرت خانوم قشنگم.
- دروغ نگفتم بهت رادمهر... من می‌خواستمت!
دستم را روی صورتش کشیدم و خم شدم و ب*و*سه‌ای کوتاه روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,754
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #213
غرق رویا بودم که با ضربه‌ای که به شکمم خورد و صدای جیغ بی هوایی وحشت‌زده از جا پریدم. قبل از هر واکنشی ضربه‌ی بعدی محکم‌تر به شکمم خورد و باعث شد از روی مبل پایین بیفتم و پیشانی‌ام محکم به پایه مبل بخورد.
همه‌چیز آنقدر سریع اتفاق افتاد که هنوز منگ و گیج خواب بودم و گرمی چیزی را روی پیشانی‌ام حس می‌کردم. به ثانیه نکشید که صدای وحشت زده‌ی مهرو باعث شد؛ به خودم بیایم.
از روی مبل پایین پرید و موهایش را از صورتش کنار زد و دستش را روی بازویم گذاشت.
- رادمهر خوبی؟!
گیج خواب بودم و ضربه‌ای که به سرم خورد باعث شده بود گیج‌تر شوم. مهرو از جا پرید و به سمت پریز رفت و آن را روشن کرد. سریع به سمتم آمد و با نگاهی به من وحشت‌زده دستش را مقابل دهانش گذاشت.
- رادمهر پیشونیت!
ترسیده بود؛ رنگ به رو نداشت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,754
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #214
از پهلوی راستش به چپ چرخید و آرام چشم‌هایش را باز کرد، تا نگاهش به من افتاد، لبخندی عمیق زد.
-چقدر خوبه!
دستم روی موهای بلندش نشست و آرام نوازشش کردم.
- چی عزیزم!؟‌
- وقتی چشامو باز‌می‌کنم تورو می‌بینم.
لب‌هایم به لبخندی پر از ذوق باز شد، خم شدم و ب*وس*ه‌ام را مهمان لپش کردم و همزمان زمزمه کرد:
- سلام یادت رفت گل انارم.
خندید و قلب من تپش گرفت از صدای خنده‌اش.
- سلام.
کمی به صورتم نگاه کرد و بی هوا گفت:
- تو چقدر زود بیدار شدی!
- نخوابیدم که!
چشم گرد و با تعجب گفت:
- هان؟ نخوابیدی؟! کل شبو بیدار بودی؟!
از جایش بلند شد و نشست، موهایش را پشت گوشش هدایت کرد و کلافه گفت:
- گفتم رو مبل خوابت نمی‌بره بیا رو تخت من برم رو مبل؛ اما گوش نمی‌کنی.
همانند خودش نشستم و گفتم:
- نمی‌تونستم لذت دید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,754
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #215
- رادمهر... تو... کل شب...
میان حرفش پریدم و گفتم:
- بالا سرت نشستم و اینو کشیدم.
نگاهم کرد و با لب‌های برچیده نگاهم کرد، بی هوا خودش را به سمتم کشید، دست‌هایش را دور گردنم حلقه کرد و مرا در آغ**وشش فشرد.
- رادمهر این خیلی قشنگه.... خیلی!!!!
عقب کشید و دوباره به برگه دستش نگاه کرد و این‌بار با ذوق جیغ زد.
- ولی خیلی قشنگه ... خیلیییی...
با لذت و صدا خندیدم. به سمتم دوباره نیم خیز شد و صورتم را همزمان که بوسه باران می‌کرد، تند و تند تکرار می‌کرد.
- عاشقتم... عاشقتم... خیلی... خیلی دوستت دارم.... خیلی!
با لذت دست‌هایم را دور صورتش پیچیدم و نگهش داشتم. به لپ‌های گل انداخته‌اش چشم دوختم و با خنده گفتم:
- من خیلی بیشتر!
به برگه دستش نگاه کرد و گفت:
- رادمهر... این.... این اونقدر برام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,754
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #216
نگاهم روی ساختمان می‌چرخید و در نهایت روی شعله‌های آتشی که از پنجره به بیرون زبانه می‌کشید؛ ثابت می ماند. صدای گریه ستاره هنوز در سرم بود... صدای ماشین آتش نشانی، کشیده شدن شلنگ بزرگ روی زمین و صدای فواره‌ی مواد کف و آب!
بوی دود نه تنها ته مشامم بود بلکه تا عمق مغزم نفوذ کرده بود. صدای دینگ گوشی ام باعث شد گوشی را بالا بیاورم و شماره ناشناس را در ذهنم بخوانم.
پیام را باز کردم و مضمونش را خواندم.
«گفتم همه‌چیتو ازت می‌گیرم... دو صفر به نفع من»
مهم نبود، ذره‌ای هم مهم نبود. نگاهم چرخید روی مهرو که دستش را دور کمرم حلقه کرده بود و با تکیه دادن سرش به بازویم اشک‌هایش از گونه‌اش سرمی‌خورد و روی زمین می‌ریخت. دستم به سمت پهلویم رفت و روی دست یخ بسته‌اش نشست. به‌خدا که مهم نبود، مهم دست‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,754
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #217
***​
وارد مطبی که حالا بیشتر شبیه به خرابه‌ای بh شیشه‌های شکسته و درو دیوارهای سیاه شده بود، شدم! پایم روی شیشه خرده‌ها رفت و صدای خرد شدنشان در سرم و همزمان بوی سوختگی چوب و دود در مشامم پیچید. نگاهم روی درو دیوار سپس مبلمان سوخته و میزم نشست که حالا هیچ شباهتی به آن میز قبلی شیک و با کلاس نداشت.
با صدای پا به عقب برگشتم و‌ آرمان را با چهره ای آویزان دیدم.
- چی‌شده؟!
نزدیک شد و با چهره‌ی ناراحتی نگاهش را در مطب چرخاند. کلافه گفت:
- میگم چی‌شده چرا قیافه‌ت آویزونه؟!
- خط به اسم صدرالدین قیاسیه!
- خب؟!
به چشم‌هایم خیره شد و گفت:
- معتاد بوده و فوت شده. پارسال تو یکی از پارک‌های شهر پیداش کردن که اوردوز کرده بوده.
- یعنی دستمون به هیچ‌جا بد نیست!
نفس عمیقی کشید و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,754
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #218
- سلام.
داخل شدم و بی هوا در آغ*وشم فشردمش، دست‌هایم را دورش حلقه کردم و با پایین بردن سرم عطر تن و موهایش را همزمان به درونم کشیدم.
- خانومم.
دست‌هایش دورم حلقه شد، اما باعث نشد تردیدی که باعث شد دستانش با تاخیر بالا بیاید را حس نکنم.
از آغوشش بیرون آمدم و در ا بستم، دستم روی موهای بلندش نشست که آزادانه دورش رها شده و چند تاری که روی صورتش افتاده بود.
چند تار مو را کنار زدم و به چش‌هایش خیره شدم.
- این انصاف نیست که من انقدر دوستت دارم مهرو!
بغض کرد و لب‌هایش لرزید.
- هنوز دوستم داری؟!
لبخند عمیقی زدم و زمزمه کرد:
- روزی که دوستت نداشته باشم مطمئن باش اون روز قلبم نمی‌زنه.
اخم کرد و پرگله گفت:
- رادمهر؟!
- میمیره برات‌... رادمهر میمیره برات مهرو.
- دوروز نبودی.
- خودم آره اما فکر و ذکرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,754
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #219
با لذت به پناه که وسط حال نشسته بود و درحال بازی بود نگاه انداختم و گفتم:
- حالش خوبه!
- حال هردومون خوبه! کنار تو.
نگاهم را پایین آوردم و به او دوختم که دست‌هایش را دورم پیچیده بود و سرش روی شانه‌ام بود، نگاهش روی چشمانم بود و مظلوم و دوست داشتنی نگاهم می‌کرد.
- داشتم نگاه می‌کردم مهرو، زخم‌های رو تنش خیلی خوب شده.
لبخند تلخی زد و گفت:
- اون دارویی که تو گفتیو گرفتم، می‌زنم براش!
دستم را روی بازویش گذاشتم و آرام فشردم.
_برای خودت چی؟! می‌زنی؟!
دست‌هایش را از دورم باز کرد و صاف نشست، نگاه مرددش روی صورتم چرخید.
صاف نشستم و سعی کردم با خیره شدن به چشم‌هایش نگاهش را بخوانم. اما فقط ترس بود.
- مهرو؟!
آب دهانش را به سختی فرو داد و من دستش را در دستم گرفتم، خودم را به سمتش کشیدم و گفتم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
228
پسندها
1,754
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #220
خم شدم و مشغول بستن دکمه‌های سرآستین طلا سفید اهدایی‌ام شدم.
کارم که تمام شد، آستین‌های کت مشکی‌اش را مرتب کردم، دستم را بالا بردم و کراوات را با وسواس مرتبش کردم.
عقب کشیدم و سرتاپا براندازش کردم، آدم احساساتی‌ای نبودم؛ اما دیدن او در کت و شلوار دامادی احساساتم را به قلیان انداخت و باعث شد چشمه‌ی اشک در چشم‌هایم قل بزند.
جلو آمد و با خنده مشتی به بازویم زد.
- گریه می‌کنی؟! خجالت بکش بابا این اداها چیه؟! قول میدم یه شب اون‌ور باشم یه شب این‌ور.
صدای خنده‌ام بلند شد و "زهرمار" گفتنم با مشتم یکی شد.
دست به بازویش انداختم و به آغوشم کشیدمش، دست‌هایش دورم حلقه شد و طبق عادتمان هردو چند ضربه به پشت هم زدیم. بغضم را پس زدم و گفتم:
- خوشبخت شید آرمان!
عقب کشید و چشم‌هایش را به نگاهم دوخت، نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا