- تاریخ ثبتنام
- 8/2/21
- ارسالیها
- 197
- پسندها
- 1,601
- امتیازها
- 9,833
- مدالها
- 7
- سن
- 29
سطح
8
- نویسنده موضوع
- #191
ذوق داشتم؟ معلوم بود که داشتم! فقط من نبودم که روزی که مهرو به بیمارستان آمد را یادم بود... رسیدن از آن مهروی ترسیده، با انگیره خودکشی؛ به این مهرویی که اعتماد را یاد گرفته، عشق را پذیرفته بود و خودش پیش قدم میشد؛ زحمتها برده بود...
***
- خلاصه اینکه خدا نصیب گرگ بیایون نکنه داداش؛ از دیروز انقدر راه رفتم، راه که میرم پاهام جیغ میزنه میگه تورو دین و ایمونت یکم بشین.
پوک کوتاهی که به سیگار زدم و خندهای که بی هوا آمد؛ باعث شد هم بخندم و هم سرفه کنم. آرمان خم شد و چند ضربه به کمرم زد.
- بخند درد گرفته بخند! نوبت خندیدن منم میشه.
عقب کشیدم و دستش را نگه داشتم؛ سرفهی کوتاه و آخر را زدم و گفتم:
- مگه چیزی تو گلوم پریده میزنی کمرم.
دستش را عقب کشید و با تکیه به دیوار تراس؛ چپ چپ نگاهم...
***
- خلاصه اینکه خدا نصیب گرگ بیایون نکنه داداش؛ از دیروز انقدر راه رفتم، راه که میرم پاهام جیغ میزنه میگه تورو دین و ایمونت یکم بشین.
پوک کوتاهی که به سیگار زدم و خندهای که بی هوا آمد؛ باعث شد هم بخندم و هم سرفه کنم. آرمان خم شد و چند ضربه به کمرم زد.
- بخند درد گرفته بخند! نوبت خندیدن منم میشه.
عقب کشیدم و دستش را نگه داشتم؛ سرفهی کوتاه و آخر را زدم و گفتم:
- مگه چیزی تو گلوم پریده میزنی کمرم.
دستش را عقب کشید و با تکیه به دیوار تراس؛ چپ چپ نگاهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.