- تاریخ ثبتنام
- 8/2/21
- ارسالیها
- 205
- پسندها
- 1,601
- امتیازها
- 9,913
- مدالها
- 8
- سن
- 29
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #201
چشمهایم نگاهش را کاوید که غمی بی انتها را حامل بود.
- بعد از شیش سال با دیدنش انگار قلبم اومد تو دهنم! همه دنیا ساکت شد و فقط اون بود... تو نگاهم تو مغزم... اتفاقی دیدمش، البته دفعه اول و دفعه دوم. حتی سری سوم که انتظار نداشتم ببینمش سرنوشت تلپی انداخت جلوم... اینهمه اتفاقی دیدنا تصادفی نیست مگه نه؟! بگید که شمام مثل من به تصادفات اعتقاد دارید! به سرنوشت به تقدیر...
او پیش آدم درستی آمده بود، هیچ کس به اندازهی من نمیتوانست به تقدیر باور داشته باشد. به سرنوشت و خوابهایی که پای مهرو را به زندگیام باز کرده بود.
لبخند مهربانی زدم و گفتم:
- حتی اونایی که فکر میکنن همه چیشون از قبل تعیین شده است؛ موقع رد شدن از خیابون به دو طرفشون نگاه میکنن!
ناامید وا رفت.
- یعنی میگید تقدیر نیست؟
-...
- بعد از شیش سال با دیدنش انگار قلبم اومد تو دهنم! همه دنیا ساکت شد و فقط اون بود... تو نگاهم تو مغزم... اتفاقی دیدمش، البته دفعه اول و دفعه دوم. حتی سری سوم که انتظار نداشتم ببینمش سرنوشت تلپی انداخت جلوم... اینهمه اتفاقی دیدنا تصادفی نیست مگه نه؟! بگید که شمام مثل من به تصادفات اعتقاد دارید! به سرنوشت به تقدیر...
او پیش آدم درستی آمده بود، هیچ کس به اندازهی من نمیتوانست به تقدیر باور داشته باشد. به سرنوشت و خوابهایی که پای مهرو را به زندگیام باز کرده بود.
لبخند مهربانی زدم و گفتم:
- حتی اونایی که فکر میکنن همه چیشون از قبل تعیین شده است؛ موقع رد شدن از خیابون به دو طرفشون نگاه میکنن!
ناامید وا رفت.
- یعنی میگید تقدیر نیست؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.