- تاریخ ثبتنام
- 8/2/21
- ارسالیها
- 144
- پسندها
- 974
- امتیازها
- 5,003
- مدالها
- 6
- سن
- 28
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #131
با بسته شدن در نگاهم چرخ زد و روی مهرو نشست.
دستهایش را درهم گره زد، نگاهش را همانطور که سرش پایین بود روی تک تک انگشتان دستش به چرخش در آورد و حرفی که میخواست بزند را پشت لبهای بسته و رژ زدهاش پنهان کرد.
لبخند محوی زدم و صدایش زدم.
- مهرو؟
سر بالا آورد و با گره خوردن نگاهش به چشمهایم دوباره و هزار باره دلم لرزید.
- اینطور صدام نکنید.
با حرفی که زد، حواسم جمع شد و با بالا انداختن ابروهایم متعجب گفتم:
- جان؟
شانهای بالا انداخت و نی نی قهوهایاش را در کاسهی چشمش چرخاند و نگاه دزدید.
- صدام نکنید دیگه... دلیل نپرسید!
سرم را بالا و پایین کردم و با نفس عمیقی به مبل تکیه دادم، دستهایم را روی پایم گره زدم و به او که چشم به سقف سفید و مهتابی سفیدش دوخته بود؛گفتم:
- هرچی میخوای...
دستهایش را درهم گره زد، نگاهش را همانطور که سرش پایین بود روی تک تک انگشتان دستش به چرخش در آورد و حرفی که میخواست بزند را پشت لبهای بسته و رژ زدهاش پنهان کرد.
لبخند محوی زدم و صدایش زدم.
- مهرو؟
سر بالا آورد و با گره خوردن نگاهش به چشمهایم دوباره و هزار باره دلم لرزید.
- اینطور صدام نکنید.
با حرفی که زد، حواسم جمع شد و با بالا انداختن ابروهایم متعجب گفتم:
- جان؟
شانهای بالا انداخت و نی نی قهوهایاش را در کاسهی چشمش چرخاند و نگاه دزدید.
- صدام نکنید دیگه... دلیل نپرسید!
سرم را بالا و پایین کردم و با نفس عمیقی به مبل تکیه دادم، دستهایم را روی پایم گره زدم و به او که چشم به سقف سفید و مهتابی سفیدش دوخته بود؛گفتم:
- هرچی میخوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.