- تاریخ ثبتنام
- 8/2/21
- ارسالیها
- 184
- پسندها
- 1,521
- امتیازها
- 9,833
- مدالها
- 7
- سن
- 29
سطح
8
- نویسنده موضوع
- #141
در کیف سیاهش را باز کرد، دست داخلش برد و بعد از کمی گشتن عینک دودی مشکیای خارج کرد. کیف را دوباره روی دوشش انداخت و عینک را به چشمهایش زد؛ دست به کمر زد؛ سرش را صاف نگه داشت و چانهاش را کمی بالا داد.
- حالا چطوره؟
صدای خندهام بلند شد؛ به سمتش قدم برداشتم و عینک را از روی چشمهایش برداشتم.
- نفسم از این همه سیاهی گرفت دختر.
بی غل و غش خندید و سپس با چشمهایش به آن طرف خیابان اشاره کرد.
- بت وومن میخواد به یه قهوه اسپرسو دوبل دعوتت کنه آقای دکتر؛ نظرت؟
مشتم را بالا آوردم و به سمتش گرفتم.
- بسیار موافق.
مشتش را با خنده بالا آورد و به دستم کوبید، چشمکی زد و با لذت گفت:
- پس بزن بریم.
هم قدم باهم به سمت کافه رفتیم و دقایقی بعد هردو روی دو صندلی چوبی طرح تنهی درخت؛ دور یک میز چوبی در...
- حالا چطوره؟
صدای خندهام بلند شد؛ به سمتش قدم برداشتم و عینک را از روی چشمهایش برداشتم.
- نفسم از این همه سیاهی گرفت دختر.
بی غل و غش خندید و سپس با چشمهایش به آن طرف خیابان اشاره کرد.
- بت وومن میخواد به یه قهوه اسپرسو دوبل دعوتت کنه آقای دکتر؛ نظرت؟
مشتم را بالا آوردم و به سمتش گرفتم.
- بسیار موافق.
مشتش را با خنده بالا آورد و به دستم کوبید، چشمکی زد و با لذت گفت:
- پس بزن بریم.
هم قدم باهم به سمت کافه رفتیم و دقایقی بعد هردو روی دو صندلی چوبی طرح تنهی درخت؛ دور یک میز چوبی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.