• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آرام من | زهرا ابراهیم زاده نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,521
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #141
در کیف سیاهش را باز کرد، دست داخلش برد و بعد از کمی گشتن عینک دودی مشکی‌ای خارج کرد. کیف را دوباره روی دوشش انداخت و عینک را به چشم‌هایش زد؛ دست به کمر زد؛ سرش را صاف نگه داشت و چانه‌اش را کمی بالا داد.
- حالا چطوره؟
صدای خنده‌ام بلند شد؛ به سمتش قدم برداشتم و عینک را از روی چشم‌هایش برداشتم.
- نفسم از این همه سیاهی گرفت دختر.
بی غل و غش خندید و سپس با چشم‌هایش به آن طرف خیابان اشاره کرد.
- بت وومن می‌خواد به یه قهوه اسپرسو دوبل دعوتت کنه آقای دکتر؛ نظرت؟
مشتم را بالا آوردم و به سمتش گرفتم.
- بسیار موافق‌.
مشتش را با خنده بالا آورد و به دستم کوبید، چشمکی زد و با لذت گفت:
- پس بزن بریم.
هم قدم باهم به سمت کافه رفتیم و دقایقی بعد هردو روی دو صندلی چوبی طرح تنه‌ی درخت؛ دور یک میز چوبی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,521
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #142
فنجان را بالا آوردم و جرعه‌ای نوشیدم، تلخی‌اش آنقدر به جانم چسبید که گویی جان به جانم تزریق کرد. اعتیاد به قهوه چیز زیبایی بود...
- همه تلاشمو می‌کنم.
- مثلا تاحالا دستشو گرفتی؟
نگاهم تیز بالا آمدو رویش نشست که بی هیچ حسی نگاهم می‌کرد، اخم درهم گره زدم؛ خودم را جلو کشیدم و غریدم‌:
_من شبیه چی‌ام؟ یه بی غیرت؟
شوک زده عقب کشید و دستانش را روی میز قرار داد‌.
- چه ربطی داره؟
- ببین دختر جون، چون اون عکس‌هارو تو اتاقم دیدی دلیل نمی‌شه من آدمی باشم که با یه زن شوهردار بریزم رو هم؛ یا خواهرت آدمی باشه که وقتی متاهله با کسی دیگه تو رابطه باشه‌.
دست‌هایش را به نشانه تسلیم بالا گرفت و ابروهایش را بالا داد..
- صبر کن دکتر جون؛ اشتباه شده.
وقتی سکوت و اخم غلیظم را دید؛ دست‌هایش را پایین آورد؛ جدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,521
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #143
- فکر نکنی دنبال شوهر پیدا کردن برا خواهرمم؟ فکر نکنی دارم التماست می‌کنم که بری و بهش بگی دوسش داری! نه اصلا... من فقط دارم میگم اگه دوستش داری... که داری! اگه دوسش داری این دوست داشتنتو پنهون نکن! بهش نشون بده.
پلک زد و اشک‌هایش روی گونه‌اش روان شد.
- من فقط یه چیز می‌خوام؛ چیزی که مهرو هیچ وقت نداشته و نچشیده! خوشبختی... اون حقشه بعد این‌همه بدبختی و دست و پا زدن تو لجن؛ خوشبختی و زندگی قشنگی رو تجربه کنه! حقشه مگه نه؟
دست دراز کردم و از باکس دستمال روی میز، یک دستمال بیرون کشیدم و به سمتش گرفتم، نگاهم را به صورت خیس و مژه‌های نمناکش دوختم و با اشاره به دستمال دستم؛ آرام گفتم:
- حقشه.
دست پیش آورد و دستمال را از دستم گرفت، ممنون زیر لبی‌اش را شنیدم و او آرام دستمال را روی صورتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,521
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #144
سرم به سرعت بالا آمد و چهره‌ی سخت استاد را شکار کرد؛ اخم‌هایم را همانند خودش درهم کشیدم و مصمم گفتم:
- دارم استاد... حتی بیشتر از هرچیزی!
تکیه‌اش را دوباره به مبل داد، صاف و بدون قوز نشست؛ یکی از ابروهایش را بالا داد و با لحن مواخذگری گفت:
- اگه این عشق نباشه چی رادمهر؟ اگه فقط یه وابستگی باشه چی؟ اگه حتی فقط یه حس پوچی شبیه به عشق باشه چی؟ من و تو کم ندیدیم این حس پوچی رو که بسیار به عشق شباهت داره و وقتی طرفو درگیر می‌کنه دوست داره طرفشو به دست بیاره، و وقتی میاره مثل یه لمس کوتاه به حباب تو هوا اون حباب می‌ترکه و تنها چیزی که ازش به جا می‌مونه یه پوچی بزرگیه.
فکرم، ذهنم، قلبم... درگیر شد... بود؟؟ نبود! این حسی که به مهرو داشتم هیچ شباهتی به این چیزی که استاد گفت نداشت. من مطمئن بودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,521
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #145
از روی مبل روبه‌رویش بلند شدم و به سمت میزم می‌رفتم که صدایم زد.
- دکتر؟
چرخیدم و با دیدنش آن هم پشتم و بدون فاصله‌ای، جا خورده؛ ابروهایم بالا پرید و غیر ارادی یک قدم برداشتم؛ نگاهم را به چشم‌های مشکی که به ریمل و خط چشمی پشت پلک‌‌هایش مزین شده بود، دادم.
- چی شده؟
یک قدم بینمان را طی کرد؛ خم شد و دست راستم را که کنارم افتاده بود را در دستش گرفت و ابروهایم دوباره بالا پرید. سر بلند کرد و لب‌هایش لرزید، مردمک چشمانش به دوارن افتاد و درکسری از ثانیه پر از اشک شد.
- من... من...
قد متوسطی داشت، موهای بلوند و چهره‌ای سفید... زیبا بود! یک دختر زیبا با اختلالی عجیب...
- اما من دوستت دارم!
نگاهم روی صورتش چرخید؛ ابروهای هاشور شده؛ چشم‌های درشت و بینی عملی که با یک نگاه می‌شد فهمید اثر دست دکتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,521
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #146
بلند شدم و میز را دور زدم و روبه‌رویش ایستادم و دستم را روی بازویش گذاشتم.
- هیس... گوش کن‌.
ساکت و مظلوم‌ نگاهم کرد.
- سهیلا تو هنوز کامل درمان نشدی و من نمی‌تونم با بودن کنارت تورو دوباره سمت این بیماری بکشونم. ما تازه داشتیم موفق می‌شدیم اما نزدیک شدنت به من داره مارو می‌بره سر راه. هدیه دکتر خیلی خوبیه! قول میدم بتونی کنارش درمون بشی! اما از این لحظه به بعد نمی‌شه... نمی‌شه که جلسات رو ادامه بدیم.
لب‌هایش لرزید و با تکان تند سرش به بالا پایین؛ موهای بلوند شده‌اش از زیر شال مشکی‌اش بیرون ریخت.
- باشه باشه.
لبخندی زدم و پلکم را به نشانه‌ی تایید بسته و باز کردم.
- موفق باشی.
بغضش را به سختی فرو داد و پلک‌هایش را روی هم فشرد که باعث شود اشک از چشم‌هایش تخلیه شود.
- خداحافظ.
پلک باز کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,521
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #147
پناه به سمتم دوید؛ هن‌هن کنان خودش را روی مبل کشاند و کنارم نشست؛ نگاه و لب‌هایم نصیب صورت معصوم و لپ‌های گل انداخته‌اش شد.
- عمو ببین عمو آرمان چی خریده برام؟
عروسک اسب تک شاخ در دستانش باعث شد دستم روی عروسک بنشیند. از نرمی و لطافت عروسک لبخندم عمیق‌تر شد.
- خیلی قشنگه عمو.
کلافه موهای فر و ریخته شده شده روی صورتش را کنار زد و با ذوق گفت:
- خیلی دوسش دارم.
نگاه معنادارم بالا آمد و روی آرمان نشست که سرپا در چند قدمی‌ام ایستاده بود و پر حرص نگاهم می‌کرد، با مردمکم به پناه اشاره زدم و معنای چیزی که در ذهنم بود را در نگاهم ریختم. جلو آمد و زیر لب زمزمه کرد:
- داری اشتباه می‌کنی!
- بردار و برو.
پووووف بلندش را به صورتم کوبید و روی دوپایش مقابل مبل و پناه نشست.
- عمو پناه بریم بستنی بخریم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,521
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #148
کمی طول کشید تا به خودم بیایم؛ طول کشید تا اخم ریزی روی صورتم بنشیند و از جا بلند شوم و میز را دور بزنم. پاهایم را به عرض شانه‌ام باز کردم و دست به سینه زدم و روبه‌رویش ایستادم؛ صورت زیبایش را از نظر گذراندم و از نظرم گذشت سینا جذابیتش را از مادرش به ارث برده.
- بفرمایید؟
به مبل اشاره کرد و با تردید گفت:
- می‌تونم بشینم؟
نمی‌توانستم یک طرفه به قاضی بروم؛ پس باید اول می‌فهمیدم دلیل حضورش در مطبم چیست؟ سری تکان دادم و به سمت مبل اشاره کردم.
- بله بفرمایید.
به سمت مبل رفت و روی تک نفره‌اش جا گرفت؛ به سمتش رفتم و روی مبل یک نفره‌ی مقابلش جای گرفتم؛ تکیه‌ای به مبل دادم و پا روی پایم انداختم و نگاه منتظرم او را کاوید. دست در هم گره زد و آب دهانش را با بالا و پایین کردن سرش فرو داد. نگاهش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,521
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #149
- اون... اون با چه رویی اومده؟ چرا اومده اصلا؟؟ چرا باید بیا...
- سینا خودکشی کرده.
حرف در دهانش ماسید و بهت‌زده نگاهم کرد؛ مردمک چشم‌هایش یک جا ثابت ماند و فقط صدای نفس‌هایش در فضا می‌پیچید.
کمی گذشت تا به خودش آمد و ناباور لب زد‌:
- مرده؟
سرم را به طرفین تکان دادم و با آه عمیقی گفتم:
- نه!
بی رحمی بود که ته دلم خواستم کاش می‌مرد؟ خیلی نامردی بود، می‌دانستم! اما چه کنم... من عاشق مهرو بودم و از هرچه و هرکه که او را می‌آزرد متنفر.
_پس برای چی اومده بود؟
نگاهم را به چشم‌هایش دوختم؛ باید تمام می‌کردم این شک و شبهه‌ی تمام نشدنی در ذهنم را که مادر سینا در ذهنم انداخته بود.
_- گفت می‌خواد سینا درمون شه ... و ... و ازم خواست باهات حرف بزنم برگردی به اون زندگی!
ابروهایش بالا پرید، متعجب نگاهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
184
پسندها
1,521
امتیازها
9,833
مدال‌ها
7
سن
29
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #150
وقتی دید هرکاری می‌کند او را رها نمی‌کنم؛ جلو آمد، روی پاهایش بلند شد و پر درد فریاد زد.
- مگه حواست به من هست آقای عیاش!؟ احساساتت گذری بود که بیخیالم شدی؟ به همین راحتی!
صدای فریادم با خش کشیدن به گلویم به بیرون پرت شد و باعث شد او در خودش جمع شود.
- نبود و نیست‌.
دست دیگرم را روی بازویش گذاشتم و او را به خودم چسباندم، نفس‌های عصبی‌ام را کنترل کردم؛ سرم را نزدیک بردم و با خیره شدن به چشم‌های دیوانه کننده و مشکی‌اش زمزمه کردم:
- دوستت دارم مهرو... انقدری که حتی به ذهنت خطور نمی‌کنه! هیام‌وار دوستت دارم مهرو و هیچ‌وقت ازت نمی‌گذرم اینو تو کله‌ات فرو کن.
با پلکش اشک‌ از گوشه‌ی چشم‌هایش سر خورد و روی موهایش ریخت؛ دلم می‌خواست همین حالا و همین لحظه او را در آ*غ*وش بکشم؛ دستانم را دورش حلقه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا