متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جوخه‌ی بزهکاران | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,969
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد رمان: 4396
ناظر: W Maryam Abbasi
نام رمان: جوخه‌ی بزهکاران
نام نویسنده: کیارا شریفی، مریم شکیبایی
ژانر: #جنایی #معمایی

kihdd.jpg
خلاصه: قطار سرنوشت ما بر ریل خطاهایمان پیش می‌رود. همه چیز از یک اشتباه شروع می‌شود و فرد خطاکار در جنایات شریک است. پرونده‌ی خودکشی نویسنده‌ی مشهور ایتالیا زیادی پیچیده می‌شود. پای سلبریتی‌های دیگر نیز به میان می‌آید و باری دیگر ناپل درگیر هیاهو می‌شود. هنریک پلیسی که پرونده‌ی ده سال قبل را به میان می‌آورد و همه چیز نمایانگر قتلی مخوف است.
تاریخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : KiyaraSh

ZAHRA MODABER

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
470
پسندها
3,688
امتیازها
17,033
مدال‌ها
30
  • #2
505049_c738d7ad2d7f75ce6730dfd90533a998.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
" قوانین جامع تایپ رمان "

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
" چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟ "

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ZAHRA MODABER

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #3
مقدمه:
رئیس پلیس دکمه‌ی کنترل را فشرد و تصویر گوینده‌ی خبر که خودکشی سلبریتی دیگری را شرح می‌داد، از قاب تلویزیون محو شد.
- نظر تو چیه هنریک؟
- به نظر من می‌تونه یک انگیزه‌ی قتل پشت این خودکشی‌ها باشه. شایدم یه انتقام!
- بیخیال! می‌تونیم قضیه رو به عنوان یه خودکشی ساده ببندیم و وقتمون رو صرف کارای مهم‌تری کنیم.
- اما پس عدالت چی میشه؟!
- هیچ‌وقت دلم نخواسته خودم رو درگیر این تسویه حسابای شخصی کنم. اگه گناهی نباشه انتقامی هم نیست! حقیقت اینه که هیچ چیز توی این دنیا منصفانه نیست پسر؛ حتی قانون!
- اما اگه قضیه تسویه حساب شخصی نباشه چی؟
- اما اگه قتلی در کار نباشه چی؟
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #4
ناپل؛ ایتالیا. سال 2011 میلادی.

پای برهنه‌اش را روی لبه‌ی بالکن ساختمان گذاشت. سعی می‌کرد نگاهش تنها به خانه‌های یک شکل و مرتب شهر باشد و چشمانش به پایین سوق نیابد.
- م...مامان! مامان اونجا چیکار می‌کنی؟
صدای دخترک پانزده ساله‌اش در گوش‌هایش پیچید و لرزی به جانش انداخت؛ لرزی از آرامش! به خاطر همین صدای معصوم هم که شده باید زندگی دخترش را از حضور خود پاک می‌کرد. نگاه از ساختمان نارنجی رنگ آن‌طرف خیابان گرفته و آرام به سمت جولیا بر‌گشت. لبخندی بر لبان باریک رژ سرخ خورده‌اش نشاند. همیشه دوست داشت آراسته بمیرد و حالا انگار داشت به تک تک آرزوهایش می‌رسید. با همان کت و شلوار سفید همچون برف و ناخن‌های لاک قرمز خورده‌اش. صدای نازک و لرزان جولیا بار دیگر گوش‌هایش را مهمان کرد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Maryam.Shakibaei

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,969
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
کلارا که نام جورجو اسپوزیتو را شناخته بود، درحالی که میز چوبی را دور میزد، خیره به صفحه‌ی تلویزیون، با ناباوری گفت:
- این افتضاحه! مادرم طرفدارش بود!
آسکار نیم‌نگاهی به کلارا که حالا دقیقاً کنارش ایستاده بود، انداخت. با لب و لوچه‌ای آویزان سرش را در یقه‌ی پالتویش فرو برد و به پشتی صندلیِ چرم تکیه زد. هنریک که متوجه‌ی حال گرفته‌ی آسکار شده بود، رو به او پرسید:
- چی شده آسکار؟ تو چرا انقدر بهم ریختی؟!
نگاه کلارا نیز به سوی آسکار چرخید. آسکار در جواب هنریک سرش را به چپ و راست تکان داد که چند تار از موهای لخت و طلایی‌اش بر روی پیشانی‌اش ریختند. با آن لب و لوچه‌ی آویزان درست شبیه پسربچه‌ای شده بود که آب نبات چوبی‌اش را دزدیده باشند.
کلارا به قصد دلسوزی جلو رفت و مقابل آسکار روی زانوانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : KiyaraSh

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #6
کلارا عصبی دست آزادش را به پیشانیِ بلندش کشید که چتری‌های مشکی رنگش به یک سو سوق یافت. گام‌هایش را محکم برداشت و اجازه داد صدای برخورد نیم‌بوت‌های چرمش با سرامیک‌های صیقلی، در سالن اداره بپیچد. نگاهی به ساعت چرم آنونیموی* مشکی رنگش انداخت. یک ساعت برای ناهار وقت داشت و این موضوع لبخندی بر لبش نشاند. از سالنِ روشن و نورگیرِ اداره‌ی پلیس خارج شده و به رستورانِ خلوتِ آن طرف خیابان رفت.
آسکار که چندان مایل به دیدن عصبانیت‌های کلارا نبود، سکوت را ترجیح داده و به دنبالِ او به رستورانِ کهنه و چوب‌نمای همیشگی رفت. شاید هیچ پلیسی جز آنها مایل به غذا خوردن در چنین رستورانِ اوراقی نبود. آسکار درحالی که وارد رستوران میشد، دستش را روی در کوتاه قامتی که رنگِ سبزش بخاطرِ کهنگی دچار پریدگی شده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Maryam.Shakibaei

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,969
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
صدای شیون و زاری کاترینا در محیط کوچک رستوران پیچید و نگاه خشمگین ریموند را به سوی کلارا کشاند. کلارا دستپاچه ولوم موبایلش را پایین آورد و درحالی که نگاه محزونش به صفحه‌ی موبایلش بود، گفت:
- اوه خدای من! ببین دخترِ طفلکی چطور به خاطر پدرش گریه می‌کنه!
صدای گریه‌‌ی کاترینا هنوز به گوش هنریک می‌رسید و او با چهره‌ای مچاله شده به کلارا که با بغض به کولی بازی‌های کاترینا خیره بود، نگاه می‌کرد. با کلافگی نگاه از کلارا که کم مانده بود اشکش سرازیر شود، گرفت و درحالی که زیر ابروان پر و قهوه‌ای‌اش را‌ می‌خاراند، گفت:
- واقعاً مسخره‌ست!
آسکار آخرین قلپ از قهوه‌اش را نوشید و درحالی که فنجان را روی میز چوبی رستوران می‌گذاشت، سری در تأیید حرف هنریک تکان داد و گفت:
- باهات موافقم رفیق! تصور کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #8
اسکار لبخند محوی بر چهره نشاند. تنهایی تنها چیزی بود که خوب می‌فهمید؛ با سلول به سلول تنش آن را زندگی کرده بود! اجازه نداد ناراحتی نفوذ کرده در سینه‌اش در چهره‌اش ردی بگذارد. لبخند یک‌وری خاص خودش را زد و با نگاهی که از زیر ابروان بورش به کلارا دوخته بود، قطرات باقی مانده از قهوه‌اش را درون فنجان گرداند. بر سطح چرک‌اندود میز، با هربار چرخش فنجان، طرحی دایره‌ای شکل نقش می‌بست.
- حق با این مو قشنگه کلارا!
با جمله‌ی ریموند حواس همه معطوف او شد. کلارا ابروی پهن مشکی رنگی که زیر چتری‌هایش پنهان شده بود را بالا انداخت و با تعجب ریموند را نظاره کرد.
ریموند لباس سرهمی آبی رنگی که لکه‌های روغن رویش خودنمایی می‌کرد را قدری بالا کشید و روبه کلارا ادامه داد:
- با اینکه هیچ از این پسر خوشم نمیاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Maryam.Shakibaei

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,969
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
پس از دم و بازدمی عمیق، دستگیره‌ی در را پایین کشید و به محض ورود به اتاق، نگاهش را روی در و دیوار خاکستریِ اتاق به دنبال آسکار چرخاند.
با ندیدنش نفسش را با آسودگی به بیرون فوت کرد که صدای مردانه‌ی هنریک در گوشش طنین انداخت:
- از روبه‌رویی باهاش خجالت می‌کشی؟
هین بلندی از بین لبان کوچکش خارج شد و سرش با ضرب به سوی هنریکی چرخید که پشت میز چوبی‌اش که درست کنار در قرار داشت، نشسته بود و خودکار را ماهرانه بین انگشتانش می‌گرداند. نگاه قهوه‌ایِ هنریک روی اجزای صورت کلارا که اضطراب درونشان بی‌داد می‌کرد، چرخ خورد و در نهایت گفت:
- بهتره ازش عذرخواهی کنی. حرفایی که جمعه توی رستوران ریموند بهش زدی اصلاً درست نبودن!
خودش بهتر می‌دانست؛ اما به هیچ‌وجه قصد تخریب آسکار را نداشت و تنها می‌خواست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #10
سپس صفحه‌ی خبری ایتالی نیوز* را بالا آورد و پس از بزرگ‌نمایی تصویر، صفحه‌ی موبایلش را نخست مقابل نگاه منتظر کلارا و سپس هنریک گرفت و با لبخندی که از هیجانِ رساندن این خبر به همکارانش بر لبان نازکش جا خوش کرده بود، گفت:
- وصیت‌نامه‌ی جنجالی جورجو اسپوزیتو! فقط جمله‌ی آخرش باعث شد از اینکه مخاطب این نویسنده بودم احساس افتخار کنم.
سپس موبایل را دوباره مقابل چشمان خود گرفت و جمله‌ای که آخر وصیت‌نامه نوشته شده بود را خواند:
- مرگ ناگریزترین انتقام طبیعت از ماست!
سپس نگاهش را از صفحه‌ی موبایلش گرفته و میان چهره‌ی خونسرد هنریک و نگاه متفکر کلارا به گردش درآورد. شال‌گردن خاکستری‌اش را کمی دور گردنش شل کرد و با هیجان ذاتیش گفت:
- این مرد واقعا خیلی متواضعه. حتما منظورش از گناه زجر دادن مخاطباش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Maryam.Shakibaei

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا