- ارسالیها
- 273
- پسندها
- 6,969
- امتیازها
- 21,013
- مدالها
- 11
- سن
- 19
- نویسنده موضوع
- #11
دقایقی بود که سکوت در اتاق حکم فرما شده بود. آسکار نگاهش را روی کلارایی که متفکرانه به صفحهی موبایلِ درون دستانش خیره بود و هنریکِ در فکر فرو رفتهای که یک چشمش را باریک کرده و به نقطهی نامعلومی زل زده بود، چرخاند. نمیتوانست بفهمد به چه چیز فکر میکنند و اعصابش از سکوت مرگبار اتاق متشنج شده بود. چشمان آبیاش را درون حدقه چرخاند و به سمت کلارا، بلند قدم برداشت. آیفونش را از دستانش قاپید که نگاه کلارا به سمتش سوق یافت.
- واقعاً نمیفهمم به چی فکر میکنید. تا بحال بیشمار سلبریتی به خاطر فشار روحی که از طرف مردم یا حتی طرفدارا روشون بوده، خودکشی کردن و این قضیه نه جدیده نه عجیب!
کلارا در سکوت خیرهی آسکار شد و هنریک درحالی که آرنجش را از روی دستهی صندلی برداشته و دستانش را روی میز...
- واقعاً نمیفهمم به چی فکر میکنید. تا بحال بیشمار سلبریتی به خاطر فشار روحی که از طرف مردم یا حتی طرفدارا روشون بوده، خودکشی کردن و این قضیه نه جدیده نه عجیب!
کلارا در سکوت خیرهی آسکار شد و هنریک درحالی که آرنجش را از روی دستهی صندلی برداشته و دستانش را روی میز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.