متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جوخه‌ی بزهکاران | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,969
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #11
دقایقی بود که سکوت در اتاق حکم فرما شده بود. آسکار نگاهش را روی کلارایی که متفکرانه به صفحه‌ی موبایلِ درون دستانش خیره بود و هنریکِ در فکر فرو رفته‌ای که یک چشمش را باریک کرده و به نقطه‌ی نامعلومی زل زده بود، چرخاند. نمی‌توانست بفهمد به چه چیز فکر می‌کنند و اعصابش از سکوت مرگ‌بار اتاق متشنج شده بود. چشمان آبی‌اش را درون حدقه چرخاند و به سمت کلارا، بلند قدم برداشت. آیفونش را از دستانش قاپید که نگاه کلارا به سمتش سوق یافت.
- واقعاً نمی‌فهمم به چی فکر می‌کنید. تا بحال بی‌شمار سلبریتی به خاطر فشار روحی که از طرف مردم یا حتی طرفدارا روشون بوده، خودکشی کردن و این قضیه نه جدیده نه عجیب!
کلارا در سکوت خیره‌ی آسکار شد و هنریک درحالی که آرنجش را از روی دسته‌ی صندلی برداشته و دستانش را روی میز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : KiyaraSh

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #12
کلارا سوالی سرش را روی شانه‌ی چپ خم کرد و نگاه مشکی‌اش را در چشمان خیره و متفکر هنریک ریخت.
آسکار که به نظرش شکِ هنریک بی‌مورد آمده بود، پوفی کشید و گفت:
- ببین رفیق؛ فکر نمی‌کنم... .
هنریک با دراز کردن دستش، خود را به کنترل تلویزیون رساند و ولوم صدا را بالا برد و حرف آسکار نیمه تمام ماند. صدای رسای گزارشگرِ میانسال، نگاه آسکار و کلارا را نیز به سوی خود کشاند.
- بعد از خودکشیِ سه روز قبل، این خودکشی شوک بزرگی به جامعه‌ی هنریِ ناپل وارد کرد.
آسکار چشمانی که پیاله‌‌ای شکل، گشاد شده بودند را جغدوار به سمت هنریک گرداند.
- یه خودکشیِ دیگه؟!
کلارا چتریِ موهایش را بالای سرش چنگ زد و هول‌زده به سمت هنریک چرخید.
- اوه خدای من! حالا مطمئن شدم یه چیزی بین این‌ خودکشی‌ها عجیبه!
هنریک چشم راستش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Maryam.Shakibaei

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,969
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #13
تصمیم گرفت اول حرف‌های رئیس پلیس را بشنود سپس بحث خودش را مطرح کند؛ چرا که حدس میزد موضوعی که آرنولد قصد داشت درباره‌اش با او حرف بزند، بی‌شباهت به ماجرای خودکشیِ والنتینا کاسانو، نقاش مشهور ایتالیا نباشد.
روی یکی از مبل‌های اداری و چرم فیلی رنگ، مقابل میز آرنولد نشست. نگاه قهوه‌ای و منتظرش را به چهره‌ی آرامش‌بخش رئیس پلیس دوخت و گفت:
- خب...در چه موردی می‌خواستین باهام حرف بزنین؟
رئیس پلیس صندلی چرخ‌دارش را به کمک پاهایش، جلو کشید و درحالی که دستانش را روی میزِ فلزی درهم گره میزد، گفت:
- در مورد خودکشی‌های اخیر که خیلی غوغا به پا کرده. مطمئنم اونقدر پیگیر هستی که همین الانشم بیشتر از من می‌دونی. راستش... مسئول سابق پرونده خودکشی کرده و ما تموم سعی‌مون رو کردیم که خبرش جایی پخش نشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,969
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #14
- حالا می‌خواین من پرونده‌ی خودکشی رو بدست بگیرم؟
رئیس پلیس لبخندی بر لب نشاند. دقیقاً همین را می‌خواست و خوشحال بود که هنریک اصل مطلب را از حرف‌هایش بیرون کشید و کارش را سهل‌تر کرد. خودش را کمی روی میز جلو کشید و به چشمان هنریک زل زد.
- روی کمکت حساب باز می‌کنم هنریک. درواقع روی هوش خودت و تیمت که می‌دونم نظیر ندارین!
هنریک آنقدر فکرش درگیر این قضیه شده بود که نتواست در پاسخ آرنولد، لبخند بزند و از او بابت نظر لطفش تشکر کند. تنها سرش را در تأیید سخنان آرنولد تکان داد و دستانش را دو طرف دسته‌ی مبل گذاشت و از جا برخاست. رئیس پلیس نیز متقابلاً از جایش برخاست و پرونده‌ی خودکشیِ جورجو اسپوزیتو را روی میز فیلی رنگ، به سمت هنریک که آن طرف میز ایستاده بود، هل داد و گفت:
- این پرونده‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #15
انعکاس صدای پاشنه‌ی کوتاه کفش‌هایش را در فضا دوست داشت. آن هم در این بخش از اداره که کم رفت و آمدترین بخش بود. پیچِ نود درجه‌ی راهرو را پیچیده و وارد سالن اصلی شد. در میان سالن نه چندان شلوغِ اداره، تونی را پشت به خود یافت. لبخند لبان نسبتاً درشتش را قوسی انداخته و به سویش حرکت کرد. دست بر شانه‌ی تونی که از او کوتاه قامت‌تر بود، گذاشته و آرام فشرد.
- خسته نباشی مرد.
لبخندی عریض لبان باریک تونی را فرا گرفته و خطوط عمیق لبخند دو طرف صورت بدون ریشش حک شد. طی را خم کرده و در یک حرکت دور زد.
- اوه هنریک؛ کاری داشتی؟
هنریک انگشتانش را در جیب تنگ شلوار جینش فرو کرد و درحالی که مدارک را با یک دست کنار پهلو نگه داشته بود، گفت:
- آره؛ کلید اتاق بایگانی رو می‌خواستم.
چشمان ریز و آبی رنگ تونی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #16
هنریک با گامی بلند خود را به تونی رسانده و برای بهتر دیدنِ قفسه‌ی پر از پرونده، کمی خم شد و گفت:
- یه جورایی. دنبال پرونده‌ی ژولیت موراسی می‌گردم؛ ببین میتونی پیداش کنی.
نگاه متعجب تونی به سمت صورت گندمیِ هنریک که فاصله‌ی زیادی از او نداشت برگشت و درحالی که چشم در حدقه می‌گرداند، با لحن خواهش‌گرایانه‌ای گفت:
- اوه؛ بازم اون پرونده‌ی کذایی!
هنریک یکی از ابروان بلندش را بالا انداخت.
- مشکلتون با اون پرونده چیه؟
تونی سرش را برگرداند و درحالی که در میان پرونده‌ها کنکاش می‌کرد، گفت:
- خب معلومه! خواننده‌هایی به محبوبیت ژولیت انگشت شمارن. تحمل طرفدارای دو آتیشش هر روز جلوی اداره ورای تحمل آدم بود!
لبخندی که گوشه‌ی چشمان قهوه‌ای رنگ هنریک را چین ریزی می‌انداخت، همزمان شد با صدای نسبتاً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,969
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
درحالی که موهای لخت و قهوه‌ای روشنش را با دست به بالا حالت می‌داد، پله‌هایی که به باغ بزرگ و سرسبز عمارت منتهی می‌شدند را دو تا یکی پایین آمد. لیموزین مشکی رنگی دید که جلوی دروازه عمارت پارک شده بود و پس از آن قامت کشیده‌ی آلساندرو از پشت دروازه نمایان شد. ابروهای بورش کمی بالا رفت. روی مسیر سنگ‌فرش شده‌، به سوی برادرش که با قدم‌هایی محکم و جدی از دروازه‌ی بزرگ عمارت رد شده و به سمت او می‌آمد، قدم برداشت. نمی‌توانست جلوی لبخندی که لبان نازکش را زینت می‌داد، بگیرد. با هربار دیدن برادرش، گویا به او یادآوری می‌شد هنوز خانواده‌ای دارد و او چقدر دلش برای محفل گرم خانواده‌اش که مدت‌ها بود یخ بسته، تنگ شده بود!
مقابل یکدیگر قرار گرفتند و چشمان کهربایی آلساندور با بی‌تفاوتی سر تا پای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : KiyaraSh

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,969
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #18
فلورا به آسکار نزدیک‌تر شد و با عشوه‌ی همیشگی‌اش بخشی از موهای موج‌دار و بلوندش را که روی صورتش ریخته بودند، پشت گوش فرستاد.
- خوب شد دیدمت! امشب به مناسبت قرارداد بزرگی که با شرکت بنتون‌* بستیم، یه مهمونی کوچیک توی عمارت ترتیب دادیم. خوشحال میشیم که امشب تو مهمونی ببینیمت.
نگاهش را به سوی آلساندرو که بالای پله‌ها، مقابل درب سفید عمارت ایستاده بود، سوق داد و گفت:
- مگه نه عزیزم؟
آلساندرو بی‌توجه به نگاه منتظرِ فلورا، آسکار را زیر نظر گرفته و منتظر عکس‌العملش ماند.
آسکار جواب منفی‌اش را به دعوت فلورا می‌دانست؛ اما می‌ترسید از اینکه پاسخش باب میل آلساندرو نباشد و به هیچ‌وجه حوصله‌ی تداعیِ اتفاقات مزخرف گذشته را نداشت. با صدای شاد زنگ موبایلش، آن را از جیب پالتوی خاکستری‌اش درآورد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : KiyaraSh

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #19
- سلام رفقا!
درِ خودروی نقره‌ای رنگ توسط کلارا باز شد و در پیِ سری که در جواب آسکار تکان می‌داد، گفت:
- اگه قصد ندارین هفته‌ی آینده رو با سرماخوردگی بگذرونین، توصیه می‌کنم هرچه سریع‌تر سوار شین!
چشمان آبی رنگ آسکار درخشید و خیلی سریع دستگیره‌ی مشکیِ ماشین را جلو کشید و سوار شد. هنریک تکیه‌اش را از بدنه‌ی سرد خودروی کلارا گرفته و روی صندلی کمک راننده نشست. به محض بسته شدن در توسط هنریک، آسکار سرش را از داخل شالگردن پهنش بیرون آورد و گفت:
- خب، خب؛ برنامه چیه؟
نگاه قهوه‌ایِ شیشه‌ای هنریک، از روی شانه به آسکار دوخته شده و یکی از ابروهایش را برای دید بهتر بالا انداخت.
- میریم سراغ میراث اولین خودکشی!
کلارا سرعتش را بیشتر کرده و درحالی که دنده را عوض می‌کرد، گفت:
- فقط امیدوارم وقتمون رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #20
کلارا و هنریک که این‌بار عجولیِ آسکار به مزاجشان خوش آمده بود، جلو رفتند و کنار او ایستادند.
- بفرمایین؟
صدای رسای دختری از پشت آیفون موجب شد آسکار ناخودآگاه سرش را به آیفون نزدیک‌تر کند.
- خانمِ جولیا آگوستی؟
با مکث صدای جولیا باز هم شنیده شد.
- خودم هستم.
آسکار درحالی که می‌توانست بهم خوردن دندان‌های مرتب و سفیدش را به هم حس کند، سریع پاسخ داد:
- می‌تونیم چند لحظه وقتتونو بگیریم؟
صدای مشکوک جولیا این‌بار با تاخیر بیشتری به گوش رسید.
- در چه موردی؟
با نگاه گوشه چشمی به هنریک، آسکار باز هم پیش‌قدم شد.
- مربوط به پرونده‌ی خودکشیِ ده سال قبله. پرونده‌ی مادرتون.
هنوز آخرین کلمات به طور کامل از دهان آسکار خارج نشده بودند که جولیا با کلافگی گفت:
- متاسفم در این مورد کمکی از دست من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا