متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه پژواک | یگانه سلیمی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 688
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,340
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
کد: 395
ناظر:
Y E K T A yekta.y

به نام پروردگار قلم


نام داستان: پژواک
نویسنده: یگانه سلیمی

ژانر: #اجتماعی #درام #عاشقانه
پژواک..jpg
خلاصه: این داستان از دختری روایت می‌کند که ستون زندگی‌اش با تلاش، اراده و پشتکار ساخته شده؛ ستونی که او را به سطوح عالی موفقیت رساند. دست به هرکاری که میزد، با اراده‌ی شگرف و کوشش خود می‌توانست در آن بهترین شود؛ اما درست زمانی که فرازهای زندگی‌اش را فتح می‌کرد، روزگار بازی‌گوشی‌اش گرفت و او را در سرآشیبی تندی انداخت. دلش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YEGANEH SALIMI

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #2
IMG_20230111_234636_553.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,340
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #3
مقدمه:
تابه‌حال فریاد کشیدن روی قله‌ی کوه را تجربه کرده‌ای؟
حتی اگر از آن دسته انسان‌هایی باشی که هنوز در دامنه‌ی قله جامانده‌اند و با چشم حسرت به قله می‌نگرند، باید دیده باشی که هرچقدر فریاد در کوه بزنی، چند برابرش را به سمتت روانه می‌کند.
همه‌ی انسان‌ها در پژواکی به اسم زندگی، روزگار می‌گذرانند.
انسان‌هایی که ناآگاهانه فقط روزگار می‌گذرانند، روزها را شب می‌کنند و شب‌ها را روز.
عصرها را سحر می‌کنند و سحرها را به مغرب می‌رسانند.
انسان‌های غافلی که وجود قوانین فیزیک را در کتاب‌ها می‌دانند؛ اما دوروبرشان پر است از همین قانون‌ها...
قانون‌هایی که می‌گوید هرچیزی به سمت پژواک زندگی فرستاده شود، او را برمی‌گرداند.
حالا خودمانیم، حتی اگر زندگی را مثل یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,340
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #4
از فرصت نبودن تابان استفاده کرد و وارد اتاقی شد که برای یک ماه تمام درش جز برای دکتر رفتن، باز نشده بود. به نقطه‌نقطه‌ی آن نظر کرد. تابلوها و لوح‌های قهرمانی و مدال‌های چیده شده در دیوار و طاقچه‌ها، بیشتر از هرچیزی به چشمش می‌آمدند؛ اما چرا جلوه‌ی همه چیز از تک‌وتا افتاده بود؟ دیگر هیچ‌چیز آن اتاق، مثل قبل رخ‌نمایی نمی‌کرد؛ حتی آن طلاهای درخشان...
آهی کشید. صدای بسته شدن در اتاق، کمی بعد از آه نفس‌گیرش در گوش‌هایش طنین انداخت. برای کاری آمده بود. برای کاری همراه فرزندانش... دخترش... نرفته بود. می‌خواست اتاقی که تابان روزهای پیش از یک ماه قبل، همیشه آن را مانند اسمش می‌کرد و حالا کمی خاک روی وسایل نشسته بود را به وضعیت سابقش برگرداند. اول از همه به سراغ لوح‌ها رفت. همان سوگلی‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,340
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #5
فکر می‌کرد بعد از آن اتفاق، این لوح‌ها نقش دلگرمی و امید دادن به تابان را ایفا می‌کنند؛ اما حالا خودش بعد از نگاه کردن به آن‌ها، مهارت نقش بازی کردنشان را زیر سوال برده بود. حرکت دستانش، روطاقچه‌ای منجوق‌کاری شده را کج کرده بود. با دستش آن را میزان کرد. کاش با یک حرکت هم میشد مسیر کج شده‌ی زندگی‌شان را صاف کرد!
تابلوی طلاییِ در دستانش، جایش را به لوح مسی رنگ داد. بعد از آن لوح قهوه‌ای رنگ، و بعد سورمه‌ای... آن تابلوها هم رنگی داشتند. روزگار به اشیا جلا می‌داد و به انسان‌ها جفا؟ ناخوداگاه این را از خودش پرسید. و خودش هم پاسخ داد که چه قانون مسخره‌ای را در حق انسان‌ها به کار می‌برد.
- نائب قهرمانی شما را برای مسابقات هندبال بانوان...
دانه‌دانه‌ی تابلوها و مدال‌ها را از روی دیوار و طاقچه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,340
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #6
هرکدام از جملاتی که از زیر شیشه‌ی قاب، نویدبخش حکم قهرمانی دخترش بودند را تا نیمه می‌خواند. انگار بغضش به «تبریک می‌گوییم!»ها حساسیت شدید داشت که هربار به آن قسمت می‌رسید، حنجره‌اش متورم و دردناک میشد و از سخن گفتن عاجز. ولی مهم نبود! این تبریک‌ها، این ادامه‌ها، این روزها، در ذهن و قلبش حک شده بودند. قلبش به جای لوزه‌هایش با صدای بلند می‌خواند و از سر می‌گرفت. برای تک‌تک اعضای خانواده همین‌طور بود.
- سپاس از حضور شما در تیم یک و دو کبدی...
تمیز کردن تابلوها تمام شد؛ اما گردی که روی آن‌ها نشسته بودند، نه... دردی که جمله‌به‌جمله‌ی آن به جا می‌گذاشتند، نه... حادثه‌ای که یادآوری می‌کردند، نه.
چه حسی بود که هم می‌خواست دوباره دستمال کشیدنشان را از سر بگیرد و هم نه؟ آهی کشید. می‌گویند آه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,340
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #7
همان‌طور که زیر لب با خودش حرف می‌زد، عصبی به سمت پنجره رفت و دستان آماده‌ی پرخاشش را به پرده چنگ انداخت و آن را به سمت راست هول داد. بعد از پرده، نوبت روتختی آبی رنگ مخملی که روی زمین افتاده بود، شد. آن را منظم و مرتب روی تشک تخت فلزی سفید با حکاکی‌ها و شیارهای آبی انداخت. تنها چیزهایی که در اتاق وضعیت یک ماه قبل خودشان را حفظ کرده بودند، میز توالت و لوازم آرایش روی آن بودند.
صدایی از بیرون شنید. با خود فکر کرد که نکند کمی زودتر از موعد آمده باشند؟ ولی آن‌قدر غرق در اتاق و دیدن لوح‌ها شده بود که گذر زمان از دستش در رفته بود. کاش لحظات تلخ و سخت هم به همان سرعت می‌گذشتند!
قبل‌ازاینکه از اتاق خارج شود، از پنجره‌ای که دیگر توسط پرده‌ها مخفی نشده بودند، ماشین پارس سفید رنگ سپهر را دید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEGANEH SALIMI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا