متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پلیس به اضافه‌ی عشق | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 71
  • بازدیدها 3,446
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
پلیس به اضافه‌ی عشق
نام نویسنده:
آتنا سرلک
ژانر رمان:
#عاشقانه #پلیسی
کد رمان: ۴۴۷۴
ناظر: خانوم سین❀ حصار آبی


1000044633.jpg
خلاصه:
به دعوت طوفان پریشان همانند ماهی در ساحل خستگی‌ها سکنا می‌گزیند. تار و پود دریا از هم گسسته می‌شود و قلب کویر خشکی را نوازش می‌کند.
در دریای شورانگیز چشمانش غرور رنگ می‌بازد و باری دیگر آبی بیکران، قصه‌ی دلدادگی را در پس امواجش روایت می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*chista*

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
711
پسندها
11,469
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
یک روز تو را خواهم دزدید، تو را به امن ترین گوشه‌ی قلبم خواهم برد... در آنجا گروگانت می‌گیرم... یک داستان پلیسی عاشقانه...
پای همه چیزش هم می‌ایستم، پای بی‌راهه رفتنم... بی‌راهه هم برای خودش راهی است. اصلاً در حصار آغوشم زندانت خواهم کرد و در قبال آزادی‌ات... .
آزادت می‌کنم به شرطی که تا ابد مال خودم شوی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #4
از همین نقطه ی شروع بابت همراهیتون ممنونم ⁦♥️⁩

روزبه
روی پهلوی چپ می‌چرخد و نگاهش را به کیانوش که با عصبانیت ظاهری وارد سلول می‌شود، سوق می‌دهد. بی‌توجه بهش سوت زنان به عنکبوت کنج سقف خیره شده و شمارش معکوس را در ذهنش شروع می‌کند. هنوز به سه نرسیده است که صدای کلفتش بلند می‌شود.
- به چه جرعتی باز پشت سر من زرت و پرت کردی؟
خودش را به نشنیدن می‌‌زند که صدای حرصیش بلندمی‌شود.
- هوی با توام! جنمش رو داری بیا رو در رو حرف بزنیم!
با یک حرکت سریع از طبقه‌ی دوم تختش پایین می‌پرد و پایش درست روی صفحه‌ی منچ دوتا از زندانی ها فرود می‌آید و مهره هایشان را به هم می‌ریزد. به صدای اعتراضشان مبنی بر بهم ریختن بازیشان توجه ای نمی‌کند و سینه به سینه هوشنگ می‌ایستد. نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #5
***دریا
با لبه ی استین قطره‌های بارانی را که روی گونه‌اش فرود می‌ایند را پاک می‌کند. اب بینی اش را بالا کشیده وبا دست هایی که از شدت سرما می لرزند تماس را وصل می‌کند.
- جانم مینا؟
صدای نگرانش توی گوشش می‌پیچد.
- معلوم هست کجایی؟ هوا تاریک شده نمیخوای بیای خونه؟
با دست پیشانی دردمندش را ماساژ می‌دهد.
- نگران نباش با سارام...منتظرم بیاد تا برگردیم خونه .
همین حرفش کافی است که نگرانی صدایش به لرزشی از خشم تبدیل شود.
- با سارا؟ نکنه اون تو رو هم قاطی کصافت کاریاش... .
موهایش را پس می‌زند و کلافه وسط حرفش می‌پرد.
- مینا میام خونه بهت توضیح می‌دم شارژ گوشیم داره تموم میشه باید قطع کنم ! کاری نداری؟
می‌خواهد تماس را قطع کند که صدای هول زده‌اش مانعش می‌شود.
- صبر کن! سر راهت از داروخونه چند تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #6
اعظم خانم چادری به کمر بسته و مشغول جارو کردن دانه های اضافی مرغ و خروس هایش از روی زمین خیس است. سرش را بالا آورده و با دیدن دریا در حالی که دستش را جلوی دهانش مشت می کند غرغر می‌کند.
- واه واه دخترم دخترای قدیم خجالتم خوب چیزیه، معلوم نیست تا این موقع شب کجا بوده؟
بی حوصله تر از آن است که بخواهد
با این زن کل کل کند. اصلا خودش خبر دارد دختر جوانش این موقع شب در پارک مشغول چه کاری است ؟ بی حرف به سمت حوض کوچک وسط حیاط رفته و با باز کردن شیرش با دست کمی آب می‌نوشد. نگاهش را از کثیفی‌های ته حوض می‌گیرد و به اصغر که زیر ایوان خانه‌اش مشغول چاق کردن قلیانش است، می‌دوزد.
-باز که با خیال راحت نشستی داری قلیون میکشی!
دود قلیانش را بیرون فرستاده و با غضب می‌گوید.
-ببخشید از شما اجازه نگرفتم ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #7
***روزبه
ظرف فلزی حاوی استانبولی را روی میز گذاشته و با اکراه مشغول خوردن می‌شود. با کشیده شدن صندلی روبرویش به هوشنگ که با ظرف غذا مقابلش ایستاده خیره می‌شود. سریع روی صندلی جای می‌گیرد و لبخند دندان نمایی می‌زند که دندان های زرد و کجش را به نمایش می‌گذارد. با انزجار نگاهش را ازش گرفته و مشغول بازی با برنج های شفته می‌شود.
-آقا روزبه مزاحم که نیستم؟
سرش را بالا آورده و تیز نگاهش می‌کند.
-اتفاقا هستی! شرت کم .
آب دهانش را با صداقورت می‌دهد و دهانش را برای ادای حرفی باز می‌کند که کیانوش با چندتا از نوچه هاش از کنارشان عبور می‌کند. لنگ قرمز رنگش را با شدت می‌تکاند.
- بر خرمگس معرکه لعنت.
بشمار گفتن نوچه هاش با پوزخند عمیقش همراه می‌شود. دستش را نمایشی داخل گوش برده و روبه هوشنگ با تعجب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #8
***دریا
مترسک : نه پیتر دروغ می گویی من می توانم راه روم !
پیتر با پشت دست اشک هایش را پاک می‌کند.
- ای رفیق قدیمی من تو پایی برای رفتن نداری اما اگر بخواهی از خاک رهاییت می دهم ولی بدان با اولین قدم زمین خواهی خرد.
مترسک لبخندی زده و بعد .....
با عصبانیت برگه های نمایشنامه را روی زمین پرت کرده و خشمگین به آقای جلیلی خیره می‌شود.
- این مزخرفات چیه نوشتی؟
ریلکس عینک ته استکانیش را روی چشم هایش زده و درحالی که شکم گنده اش را تکان می‌دهد با ان صدای تو دماغیش شروع به صحبت می‌کند.
- خانم شما نمایش رو اجرا کن، متن به این قشنگی!
با عصبانیت پله های سن را یکی درمیان پایین آمده و درست روبرویش قرار می‌گیرد.
- می‌دونی این مزخرفات چقدر می‌تونه تو روحیه این بچه و بچه‌های دیگه تاثیر بزاره؟
بیخیال با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #9
یک تای ابروی مشکی رنگش را بالا فرستاده و با جدیت مخصوص خودش نگاهش می‌کند.
-مشکلی پیش اومده خانم رضایی؟
نگاهش را از تیپ اتو کشیده‌اش به چشم های قهوه‌ای رنگ نافذش سوق می‌دهد.
-سلام قربان ، می خواستم در مورد آقای جلیلی و نمایشنامه ...‌
دستش را به علامت سکوت بالا می آورد و مانع از ادامه‌ی حرفش می‌شود.
- بازم اومدی از یک چیز شکایت کنی و ایراد بگیری؟ بزار برای بعد الان کار خیلی مهم تری دارم .
بعد بدون کوچکترین توجه ای به صورت بهت زده دریا قفل اتاقش را باز کرده و در را محکم پشت سرش می بندد.
با عصابی خرد و متعجب از رفتارش به سمت رختکن رفته و بعد از تعویض لباساش از آسایشگاه بیرون می‌زند.
از مش رجب، نگهبان پیر و خوش صحبت آسایشگاه که طبق معمول جلوی اتاقک نگهبانی ایستاده بود و با آتشی که بر پا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #10
با فکر اینکه قرار آزادی هوشنگ برای ماه آینده است و او حالا اینجاست، قدم‌های بلندی برمی‌دارد و به سمتشان می‌رود.
- به به هوشنگ دست کج...کی از زندان آزاد شدی؟
هوشنگ چشم غره ای نثارش می‌کند و با چشم ابرو به مرد هیکلی همراهش که با چشم های مشکی درشتش بهش خیره شده اشاره می‌زند.
بی خیال دستش را توی هوا تکان می‌دهد.
- چیه چشم و ابرو میای؟ نترس دوستاتم لنگه‌ی خودتن!
هوشنگ با پشت دست عرق نشسته روی پیشانی‌اش را پاک می‌کند.
- جای سلام کردنته؟ زشته جلوی مهمون!
روزبه که حداقل بیست سانتی ازش بلند تر است با تمسخر از پایین تا بالا براندازش می‌کند، نگاهش زیادی برنده است. با این حرکتش عصبانی شده با بدخلقی رو بهش می‌توپد.
- هی آقا چیه نگاه داره ؟
پوزخندی روی لب نه چندان باریکش می‌نشاند و درحالی که خیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا