متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پلیس به اضافه‌ی عشق | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 71
  • بازدیدها 3,451
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #21
*** روزبه
در اینه‌ی شکسته نگاهی انداخته و با دست موهای لخت مشکی‌اش را به عقب می‌راند. دو دکمه‌ی ابتدایی پیراهن آبی مردانه‌اش را باز گذاشته‌ و با برداشتن کوله‌ی مشکی‌اش از زیر زمین بیرون می‌زند. کتونی‌های مشکی نسبتا کهنه‌اش را به پا کرده و با بالا رفتن از دو پله‌ی انتهایی وارد حیاط شده و مشغول بستن بندهایش می‌شود.
دریا که کنار حوض مشغول حرف‌ زدن با سار است با دیدن روزبه عمدا کمی صدایش را بالا می‌برد.
- آره خلاصه گفتم که بدونی اینجا یک دزد داره اونم از نوع ترشی دزدش! خیلی هواست‌ رو جمع کن!
سارا متعجب از تغییر ناگهانی بحثشان به آرنج دریا زده که با چشم و ابرو به روزبه اشاره می‌زند.
دیوونه‌ای زیر لب نثارش می‌کند و با ذوق به سمت تیرداد که مشغول تکاندن خاک از روی کتونی‌اش می‌رود. در نظرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #22
با قرار گرفتن دست سارا روی شانه‌اش نگاهش را با غیظ از مسیر رفته‌ی روزبه می‌گیرد.
- چته تو دختر چرا انقد گیر دادی به آقا روزبه؟
مردمک آبی رنگش را با حرص در حدقه می‌چرخاند و با صدایی که سعی می‌کند تا حد امکان‌ تُنش پایین باشد خطابش قرار می‌دهد:
- آقا روزبه‌؟‌ یکم بیشتر این مردک خلافکار رو تحویل بگیر.
سارا خنده‌ای کرده و در حالی که کوله‌ی رنگ و رو رفته‌اش را روی شانه جابجا می‌کند می‌گوید:
- بیخیال بابا چیکار بچه مردم داری!
دریا کلافه پوفی کرده و شیر کنار حوض را باز می‌کند، چند مشت آب به صورتش می‌پاشد تا به ظن خود اثر هرچند ناچیز حرارت دست روزبه را پاک کند. سارا با تعجب نگاهی بهش می‌اندازد.
- وا دریا چرا همچین می‌کنی؟ چرا فقط یک طرف صورتتو‌ می‌شوری؟
شیر اب را بسته و با تکان دادن دستش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #23
روزبه نگاه ماتش را در فضای نسبتا بزرگ اسایشگاه با درختای سر به فلک کشیده‌اش می‌چرخاند. تنها‌یک سوال در ذهنش چرخ می‌خورد: (چرا اینجا؟)
از موتور پیاده می‌شود و مشغول صاف کردن پیراهنش می‌شود. در تیر راس نگاهش کوکی ۹-۱۰ ساله که روی نیمکت زیر سایه درخت نشسته و با دهان مشغول کشیدن نقاشی‌ است، قرار می‌گیرد.
اب دهانش را قورت داده و کلافه دستی به صورتش می‌کشد.
- هوشنگ تو قرار بود منو ببری دنبال ی کار نون و آب دار...برداشتی منو آوردی اینجا؟
هوشنگ دستی به چندتا موی باقی مانده روی سرش می‌کشد و دندان های زرد رنگش را به‌ نمایش می‌گذارد.
- آقا روزبه خیلی عجولی صبر کن به اونجاش هم می‌رسیم!
کلافه پشت سر هوشنگ به راه می‌افتد. وارد راهرو با آن دیوارهای رنگی‌اش که می‌شوند، تازه بچه های زیادی را می‌بیند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #24
- ایشون‌ رو معرفی نکردی هوشنگ!
هوشنگ به خیاری که از روی میز شیشه‌ای مقابلش برداشته گازی زده و می‌گوید:
- ایشون همون آقا روزبس‌ که تعریفشو کردم‌... .
سپس روزبه را خطاب قرار می‌دهد.
- بیا بشین‌ نوکرتم تعارف‌ نکن.
روزبه‌‌‌ ابروهای نسبتا پرپشت‌اش را در هم کشیده و بی حرف کنار هوشنگ جای می‌گیرد.
برزکار چینی به بینی عقابی‌اش می‌اندازد. دست هایش را در هم قلاب و کمی به سمت جلو متمایل می‌شود.
- خب چه‌ کمکی از من برمیاد؟
قبل از هوشنگ، روزبه به حرف می‌آید.
- والا ما کمک و از اینجور چیزا لازم نداریم، من دنبال یک کار نون و آب دار بودم این داداشمون‌ منو برداشته آورده اینجا‌!
سپس در جا می‌ایستد، رگ پیشانی‌اش مثل تمام وقت‌هایی که عصبانی می‌شود متورم و صورتش سرخ شده است. شاید بتوان گفت در نقش بازی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #25
*** مهتاب
با صدای هم خوردن قاشق در لیوان‌، لای پلک‌هایش را باز کرده و با تاری دید اطرافش را نظاره می‌کند. صدای شمسی خانم‌ با آن لهجه‌ی گیلکی‌اش گوشش را پر می‌کند.
- وای اقا، خانم جان چشماشو باز کرد...بلامیسر اینو بخور قندت بیاد بالا.
محتوی آب قند را به زور می‌بلعد و سعی می‌کند امتناع ورزد از نگاه به برادرش که با باز شدن چشم‌هایش دست از قدم رو رفتن‌ در سالن عمارت برداشته است.
صدای نزدیک شدن قدم‌هاش را که می‌شنود، ضربان قلبش شدت می‌گیرند.
- به‌‌به مهتاب خانم، یادی از ما کردی! از این طرفا؟
حتی جرعت‌ ندارد سرش را بالا بیاورد و در چشمان مشکی کدرش نگاهی بیاندازد. از وقتی بیاد دارد از او حساب می‌برده و شاید هم فرار از این ترس باعث کارهای اخیرش شده بود.
- کر شدی یا زبونتو بریدن؟
پلک‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #26
پشت در اتاق پرویز قرار می‌گیرد، نفس حبس شده‌اش را بیرون‌ فرستاده و با تردید و دست‌هایی لرزان تقه‌ای به در مشکی رنگ می‌زند. بدون آنکه منتظر پاسخی بماند دستگیره‌ی طلایی رنگش را پایین داده و وارد اتاق می‌شود.
پرویز روی صندلی مشکی رنگش لم داده و در انبوهی از دودهای سیگارش غرق شده است‌. فضای تاریک و و دکور مشکی رنگش با این حجم از دود بیش از پیش آنجا را دلگیر کرده است. بی اراده سرفه‌ای ‌می‌کند که پرویز پلک‌های بسته‌اش را گشوده و با لحن آرام ولی تلخی لب می‌زند.
- چی می‌خوای؟
با تردید قدمی جلو گذاشته‌ و با ترس در صورت گرفته‌اش زل می‌زند.
- م...من می‌خوام که... .
- تو چی؟ می‌خوای اینجا بمونی؟
با بغضی که گلویش را گرفته سرش را به علامت مثبت تکان می‌دهد.
پوزخند جا خوش کرده بر لبش را عریض کرده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #27
*** علیرضا
چشمان مشکی‌اش با تیزبینی مانیتور کامپیوتر روی میز کارش را از هم می‌کاود. مهتاب برزکار ۲۱ ساله، دانشجوی دندان پزشکی و بدون هیچ گونه سو سابقه‌ای! روی عکسش کلیک کرده و نگاهش باز میخ دو گوی عسلی رنگ می‌شود. کلافه‌ نگاهش را گرفته و پوفی می‌کند. نمی‌داند چرا حس می‌کند قبلا صاحب آن چشم‌ها را ملاقات کرده و بی اختیار مجذوبش می‌شود. پلکش را عصبی روی هم فشرده و با خود زیر لب تکرار می‌کند.
- من فقط برای روند پرونده درباره خواهر برزکار تحقیق کردم...فقط برای پرونده، همین و بس!
با باز شدن ناگهانی در و وارد شدن رضا سریع از سایت ستاد بیرون می‌آید. حتم دارد که اگر رضا متوجه شود حتما بابت همچین موضوعی حسابی سر به سرش خواهد گذاشت. چشم غره‌ای به او که پشت میزش جای گرفته و مشغول باز کردن لبتابش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
روزبه
از حمام صحرایی که با دردسر گوشه‌ی اتاق درست کرده بیرون آمده و با حوله‌ی کوچکی مشغول خشک کردن موهایش می‌شود. با اینکه درون حیاط حمام مشترکی قرار دارد اما این‌گونه حمام کردن را به آن ترجیح می‌دهد. کاور پلاستیکی دورش حسابی بخار کرده و کمی از بخار آب داخل اتاق پیچیده است، در پنجره کوچک را کمی باز می‌کند تا از شر آن هوای گرفته خلاص شود.
به شرایط سخت عادت دارد اما این یکی دیگر نوبرش است. در آیینه به صورت اصلاح کرده‌اش نگاهی می‌اندازد و مشغول مرتب کردن موهای بهم ریخته‌اش می‌شود، که صدای‌ جیغی توجه‌اش را جلب می‌کند. یک تای ابروی پر پشتش را بالا فرستاده و از زیر زمین بیرون می‌زند.
اصغر در حالی که کتف زنش را کشان کشان به سمت حیاط می‌کشد او را روی زمین پرت می‌کند. سپس سینه ستبر کرده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #29
سپس با همان زیر شلواری خط دارش‌ بیرون رفته و در را محکم به هم می‌کوبد. همه خوب می‌دانند که برای مصرف بیرون رفته است و حتما الان هم جنس بهش نرسیده که اینگونه مرغ سرکنده شده.
دریا جلو آمده و کنار زهرا که از درد بر خود می‌پیچد زانو می‌زند.
با ناراحتی لب پایینب‌اش را گاز گرفته و با چشم‌های سرخ شده‌اش به روزبه که گوشه‌ای ایستاده و خنثی به دعوای آنها می‌نگرد، خیره می‌شود.
- این اصغر نامردِ که جلوی‌ بقیه زنش رو میزنه و صدای جیغ زنش رو بلند می‌کنه، اما توچی؟ بویی از مردونگی نبردی که جلوی‌ همجنست رو بگیری؟
رگ غیرتش هنوز خشک نشده که چنین با او سخن بگوید، از خشم جوری دست‌های مشت شده‌اش را فشار می‌دهد که رگ‌هایش متورم می‌شوند. می‌خواهد بگوید اگر جاش بود جوری این مردک نامرد را ادب می‌کرد که نقل هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آتنا سرلک

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
281
پسندها
1,825
امتیازها
11,813
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #30
دست‌هایش را داخل جیب شلوار گرم‌کنش فرو برده و بی‌هدف قدم‌های کوتاه و آرامی برمی‌دارد. همیشه وقت‌هایی که خیلی خشمگین است آنقدر راه می‌رود و فکر می‌کند تا ذهنش را آرام سازد. تقریبا به اواخر کوچه رسیده که توجه‌اش به سمت دختر و مرد نسبتا مسنی که سعی دارند رفتارشان جلب توجه نکند و مضطرب به اطراف می‌نگرند، جلب می‌شود. خود را کمی کنار کشیده و پشت چراغ برق پنهان می‌شود. چشم‌های مشکی‌اش که درآن تاریکی حسابی برق می‌زند را کمی ریز می‌کند، دختر جنسی را کف دست مرد گذاشته‌ و او با دادن چند اسکناس با عجله از او دور می‌شود. پوزخندی روی لبانش نقش می‌بندد، آنقدر تابلو بودند که اگر یک ادم ناشی هم آنجا بود به قصدشان پی می‌برد چه برسد به روزبه که حسابی تیز بین است. خوب که دقت می‌کند چهره‌ی دختر را از پس کلاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا