- ارسالیها
- 278
- پسندها
- 1,810
- امتیازها
- 11,813
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #11
بوی عدس پلوی پیچیده در آشپزخانه مشامش را به بازی گرفته است. با حرص گوجه و خیارها را خرد میکند ودرکاسه ملامینی میریزد.
- دریا چخبرته دختر! چرا انقد بزرگ بزرگ خرد میکنی؟
به مینا که استکان های کمر باریک چای را در سینی میچیند خیره میشود.
- به این خوبی خرد کردم.
پوف کلافه ای میکشد و دستش را پشت کمرش میگذارد.
- بیا این چای رو بردار ببر خودم بقیه سالاد رو درست میکنم.
چاقو را در ظرف رها کرده و رو ترش میکند.
- تو این مرده رو از کجا میشناسی که انقدر راحت راهش میدی خونه؟
لب ور میچیند و با لحن ملتمسی میگوید:
- ول کن دریا، هوشنگ بعد از مدتها دوباره برگشته. دوست هوشنگ دیگه انقدر به همه کس بدبین نباش!
با اخمهای درهم سینی پلاستیکی حاوی چای را در دست میگیرد و وارد هال میشود.
صدای هوشنگ...
- دریا چخبرته دختر! چرا انقد بزرگ بزرگ خرد میکنی؟
به مینا که استکان های کمر باریک چای را در سینی میچیند خیره میشود.
- به این خوبی خرد کردم.
پوف کلافه ای میکشد و دستش را پشت کمرش میگذارد.
- بیا این چای رو بردار ببر خودم بقیه سالاد رو درست میکنم.
چاقو را در ظرف رها کرده و رو ترش میکند.
- تو این مرده رو از کجا میشناسی که انقدر راحت راهش میدی خونه؟
لب ور میچیند و با لحن ملتمسی میگوید:
- ول کن دریا، هوشنگ بعد از مدتها دوباره برگشته. دوست هوشنگ دیگه انقدر به همه کس بدبین نباش!
با اخمهای درهم سینی پلاستیکی حاوی چای را در دست میگیرد و وارد هال میشود.
صدای هوشنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش