- تاریخ ثبتنام
- 17/4/21
- ارسالیها
- 305
- پسندها
- 1,981
- امتیازها
- 11,933
- مدالها
- 9
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #91
به فاصلهی یک در از آنها روزبه با استرسی که به جانش افتاده در راهرو قدم رو میرود. آن حسی که در چشمان برادرش دید مثل خوره به جانش افتاده، آن نگاه ها را به خوبی میشناسد، نگرانی ، ترس و عشق! اصلا بر فرض اشتباه قضاوت کرده باشد پس آن بغل چه؟! آه آن بغل! برخود لرزیده و سرجایش میخکوب میشود. اگر برادر کوچکترش دل به خواهر برزکار ببندد چه؟ اگر عاشق دختر قاتل پدرش شود چه کند؟ اصلا چه بلایی بر سر علی میآید! قرار بود برای این ماموریت اطلاعات جمع کند و تمام حسهایش مصنوعی باشد. اما حال چه؟ غرق در افکارش است که با صدای دریا به خود میآید.
- چته آقا روزبه با توام!
گیج وکلافه تنها نگاهش میکند.
- میگم این یارو پسره که رفت پیش خواهر برزکار رو میشناسی؟
روزبه کمی خودش را جمع و جور میکند.
- نه...
- چته آقا روزبه با توام!
گیج وکلافه تنها نگاهش میکند.
- میگم این یارو پسره که رفت پیش خواهر برزکار رو میشناسی؟
روزبه کمی خودش را جمع و جور میکند.
- نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.