• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پلیس به اضافه‌ی عشق | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 93
  • بازدیدها 5,753
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,988
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #91
به فاصله‌ی یک‌ در از آنها روزبه با استرسی که به جانش افتاده در راهرو قدم رو می‌رود. آن حسی که در چشمان برادرش دید مثل خوره به جانش افتاده، آن نگاه ها را به خوبی می‌شناسد، نگرانی ، ترس و عشق! اصلا بر فرض اشتباه قضاوت کرده باشد پس آن بغل چه؟! آه آن بغل! برخود لرزیده و سرجایش میخکوب می‌شود. اگر برادر کوچکترش دل به خواهر برزکار ببندد چه؟ اگر عاشق دختر قاتل پدرش شود چه کند؟ اصلا چه بلایی بر سر علی می‌آید! قرار بود برای این ماموریت اطلاعات جمع کند و تمام حس‌هایش مصنوعی باشد. اما حال چه؟ غرق در افکارش است که با صدای دریا به خود می‌آید.
- چته آقا روزبه با توام!
گیج و‌کلافه تنها نگاهش می‌کند.
- میگم این یارو پسره که‌ رفت‌ پیش خواهر‌ برزکار رو می‌شناسی؟
روزبه کمی خودش را جمع و جور می‌کند.
- نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,988
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #92
علی وارد حیاط شده و موجی از هوای سرد صورتش را نوازش می‌کند. نفس حبس شده اش را کلافه بیرون می‌فرستد، انقدر این مدت تمام پرونده‌های افرادی را که هر کدام یک جوری به این مسئله ربط دارند بررسی کرده که نام انها به خوبی به یادش مانده ، مخصوصا این دختر که هر سری ردپایی در گزارش های برادرش دارد. دستی به صورتش کشیده و سوار خودروی گران قیمتی که برای پوشش ان را اداره در اختیارش گذاشته می‌شود. ماشین را روشن کرده که در صندلی شاگرد باز شده و روزبه در کسری از ثانیه رویش جا خوش می‌کند. نگاه جدی‌اش را به روبرو دوخته و سریع می‌گوید.
-‌ راه بیفت!
لحظه‌ای مبهوت نگاهش کرده و بی درنگ حرکت می‌کند.
صدای جدی روزبه در ماشین طنین انداز می‌شود.
- بپرسم اینجا چیکار می‌کردی یا خودت کامل توضیح میدی؟!
آب دهانش را که طعم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,988
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #93
*** دریا
روی صندلی نشسته و با پا روی کاشی‌ها اشکالی فرضی رسم می‌کند. چند دقیقه‌ای سپری شده که روزبه با صورتی سرخ و چشمانی سرخ تر پیشش برگشته و به فاصله‌ی دوتا صندلی کنارش می‌نشیند. می‌خواهد چیزی بگوید که روزبه انگشتش را روی بینی گزاشته و بداخلاق می‌گوید.
- هیس! هیچی نگو الان حوصله‌ی بحث و کلکل با تویوی رو ندارم!
نمی‌داند از تحکم صدایش است یا خشم توی نگاهش، که جا خورده و سکوت می‌کند. چنین نگاه و تن صدایی را هرگز از او ندیده بود گویی رنگ‌ نگاهش متعلق به ادم دیگری باشد، نه آن روزبه‌ی همیشگی! هر کدام غرق در دنیای خود، چند دقیقه‌ای را در سکوت سپری می‌کنند که با صدای قدم‌هایی محکم و شتابان سر بالا آورده و با برزکار مواجه می‌شوند. پالتوی مشکی بلندش را روی شانه‌اش انداخته و کت شلوار مشکی رنگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
307
پسندها
1,988
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #94
مهتاب هول زده برای آنکه او را از این تصمیم منصرف کند می‌گوید.
- نه لطفا بزار همون خانمی که برات کار میکنه بمونه، پرستار دیگه درسته؟
-اخه؟
فکر اینکه با حضور سنگین او شب را صبح کند اعصابش را بهم می‌ریزد. بنابراین تمام تلاشش را می‌کند تا او را از ماندن منصرف کند.
- فریبرز من که به تنهایی نمیتونم برم دستشویی و احتیاج به کمک دارم ، توام که از عهده کارای من بر نمیای!
فریبرز برای لحظه‌ای فکر کرده و می‌گوید:
- من میتون بهترین پرستار اینجا رو برات بیارم، اما اگه تو اینطور می‌خوای حرفی نیست!
سپس از اتاق بیرون می‌رود، زحمتی به زور به خود داده و به دریا و روزبه که منتظر نگاهش می‌کنند می‌گوید.
- شما میتونی بری!
لحن امرانه و سرتاسر غرورش به مذاق روزبه خوش نمی‌اید، اما خود را کنترل کرده و ناچارا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا