- ارسالیها
- 285
- پسندها
- 1,905
- امتیازها
- 11,813
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #71
زمستان از نیمه گذشته است، بهمن ماه است اما خیابانها حال و هوای اسفند را دارد. از پشت شیشهی مهآلود ماشین نگاهی به سر در دانشکده دندانپزشکی انداخته و منتظر به در خروجی آن چشم میدوزد. تقریباً یک ساعتی است که منتظر آمدن مهتاب است و طبق محاسباتش حداقل ده دقیقهی دیگر بیرون خواهد آمد. برای لحظهای پلکهایش را روی هم گذاشته و نفسش را کلافه بیرون میفرستد. برای رودر رویی با او و حرفهایی که قرار است به او بزند حسابی دلشوره دارد. فکر نزدیک شدن به مهتاب و کسب اطلاعات دربارهی برزکارها و پیشبرد مأموریت یک طرف و کشش عجیبی که نسبت به او حس میکند طرفی دیگر! گویی دخترک با تمام استدلالهای عاطفی و ذهنیاش برابر است و نمیداند چگونه فکر او را از سر بیرون کند. اما نمیداند در آخر کدام را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر