دلنوشته مجموعه دلنوشته‌‌ی شیدایی به منوال سکوت | آیناز.ر انجمن یک رمان

[AINAZ.R]

نام مجموعه: شیدایی به منوال سکوت
نام نویسندگان:
ainaz8360 (جوجه زخمی)

تگ: متوسط
مقدمه :
فریاد می‌زنم.
فریادی آکنده از سم...
سمی از جنس خنده‌هایش!​

 

[Violinist cat❁]

•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...​

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[AINAZ.R]

در خفا فریاد می‌کشم.
فریادی از جنس سکوت!
سکوتی تلخ تر از زهر خنده هایش.​

 

[AINAZ.R]

آن‌قدر فریاد زده‌ام...
که دیگر حتی خودم هم صدای فریادم را نمی‌شنوم.
چه برسد به آن که باید مسکن این فریادها باشد.
​

 

[AINAZ.R]

فریادم
گوش آب را پر کرده است
دل سنگ را به درد آورده است
پرنده را از پرواز انداخته است
و خودم را از تک و تا
تو چرا ...
تو که باید بشنوی​

 

[AINAZ.R]

فریاد می‌زنم.
فریادی خفقان آور
فریادی از جنس سکوت تنهایی هایم.
فریادی که تن ژنده پوش پنجره‌های چهار دیواری‌ام را می‌لرزاند.
فریادی که پر پرواز پرنده‌ها را از آنها گرفته است.
فریادی که باعث توقف عبور رهگذران پیاده روی خیالم شده است.
​

 

[AINAZ.R]

در گلویم بغضی لانه کرده که هیچ گونه قصد کوچ از دیار مرا ندارد.
شده درد بی درمانی که فقط یک معجزه می‌تواند بفهمد این بغض چه می‌خواهد.
بغضی تلخ و دردناک آغشته به درد و خون...​

 

[AINAZ.R]

فریادم از گوش تمام شهر شنیده می‌شود اما ...
حتی یک نفر هم نیست که درد بی درمان مرا بفهمد.
حتی یک نفر هم نیست که بفهمد چه درد بی‌درمانیست
نبود کسی که عمری پشت و پناهت بوده
فقط آدم های رهگذری را می‌توانی ببینی
که در یک گوشه از داستان زندگیت خودنمایی می‌کنند.
اما داستان تو دیگر آن نقش اصلی را ندارد.​

 

[AINAZ.R]

می‌دانی بغضی در فرودگاه گلویم فرود آمده
که نه با درد می‌توانم هضمش کنم.
نه با فریاد می‌توانم بالا بیاورمش!​

 

[AINAZ.R]

امروز همان روزیست که تکه های شکسته قلبم
وجودش را پاره‌پاره می‌کند.
دیگر احساسی باقی نمانده که دل بسوزانم!
آن هم برای کسی که قلبم در دستان خودش خرد شد!
صدای فریادم در دستان خودش بی‌صدا شد!​