- تاریخ ثبتنام
- 28/1/20
- ارسالیها
- 281
- پسندها
- 2,013
- امتیازها
- 11,813
- مدالها
- 9
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #21
با خجالت و تتهپته گفتم:
- شما مگه نرفته بودین؟
اتابک با پوزخند پرسید:
-کجا؟
این چه سؤالی بود؟ با تعجب جواب دادم:
- فکر کردم رفتین خونه.
چند قدم تند و تیز به سمتم برداشت.
- خونهی من اینجاست دخترجون. مگه شریفه بهت نگفته که من سرجهازی آفرین بودم؟
بعد یه نگاه به کتابی که دستم بود، انداخت.
- اون کتاب رو بذار سرجاش. به دردت نمیخوره!
- اما اینجا نوشته... .
- بله نوشته؛ ولی صاحبش دیگه زنده نیست.
با کنجکاوی پرسیدم:
- صاحبش ایوان بوده؟
اتابک دوتا دستش رو به پشتش زد و مثل معلمی که میخواد شاگرد سمجش رو از سر باز کنه، چند قدم دیگه به طرفم اومد و ضمن اینکه دستش رو برای گرفتن کتاب به سمتم دراز کرد. کوتاه جواب داد:
- نه.
خواستم بحث رو عوض کنم تا ضایع شدنم خیلی به چشم نیاد. کتاب رو بهش دادم و گفتم...
- شما مگه نرفته بودین؟
اتابک با پوزخند پرسید:
-کجا؟
این چه سؤالی بود؟ با تعجب جواب دادم:
- فکر کردم رفتین خونه.
چند قدم تند و تیز به سمتم برداشت.
- خونهی من اینجاست دخترجون. مگه شریفه بهت نگفته که من سرجهازی آفرین بودم؟
بعد یه نگاه به کتابی که دستم بود، انداخت.
- اون کتاب رو بذار سرجاش. به دردت نمیخوره!
- اما اینجا نوشته... .
- بله نوشته؛ ولی صاحبش دیگه زنده نیست.
با کنجکاوی پرسیدم:
- صاحبش ایوان بوده؟
اتابک دوتا دستش رو به پشتش زد و مثل معلمی که میخواد شاگرد سمجش رو از سر باز کنه، چند قدم دیگه به طرفم اومد و ضمن اینکه دستش رو برای گرفتن کتاب به سمتم دراز کرد. کوتاه جواب داد:
- نه.
خواستم بحث رو عوض کنم تا ضایع شدنم خیلی به چشم نیاد. کتاب رو بهش دادم و گفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر