• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان زخم‌ها کاری‌‌ست | مبینا قریشی نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ستین؛
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 1,574
  • کاربران تگ شده هیچ

ستین؛

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/1/21
ارسالی‌ها
1,037
پسندها
24,126
امتیازها
41,073
مدال‌ها
30
سن
18
نام رمان :
زخم‌ها کاری‌‌ست
نام نویسنده:
مبینا قریشی
ژانر رمان:
#درام #عاشقانه
کد: ۴۵۴۰
ناظر: Shadi.Roohbakhsh Shadi.Roohbakhsh

915ED913-CF6B-4468-9B72-C1A8B5081D4A.jpeg
خلاصه:
«می‌گفتند عشق در یک نگاه اما او به عشق در یک صدا، بیشتر معتقد بود»
رسیدن نامه‌هایی از طرف یک گمشده، آیدا را وارد ماجرای کثیف قتلی فجیع می‌کند. او که حالا تحت نظر آن قاتل سریالی‌ست؛ به دنبال گمشده‌اش می‌گردد اما اشتباهاتی که در گذشته مرتکب شده، خواه یا ناخواه دامنش را می‌گیرد.


مهرماه هزار و چهارصد و دو


 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ستین؛

Raha~A

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,738
پسندها
43,581
امتیازها
61,573
مدال‌ها
46
505049_c738d7ad2d7f75ce6730dfd90533a998.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
" قوانین جامع تایپ رمان "

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
" چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟ "

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با رمان‌نویسی "

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ رمان خود به تاپیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ستین؛

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/1/21
ارسالی‌ها
1,037
پسندها
24,126
امتیازها
41,073
مدال‌ها
30
سن
18
سلام من به همه‌تون، خیلی وقت بود که دیگه ننوشته بودم و خلاصه دلم خیلی تنگ شده♡
شاید بهتر بود اینو نگم و سکرت بمونه ولی دیدم خیلی بدجنسیه. نثر زخم‌ها به صورت ادبیه، ولی پارت‌های ابتدایی همون‌طور که می‌خونید عامیانه‌ست. این پارت‌های عامیانه برمیگرده به همون نامه‌هایی که برای آیدا فرستاده شده پس صبر پیشه کنید، یه چند پارت جلوتر به آیدا و نثر ادبی هم می‌رسیم.
برای اطلاع از پارت‌های بعدی اون اشتراک بالای صفحه رو هم اگه فعال کنید که نور علی نور میشه، دوستتون دارم و امیدوارم که از آیدای قصه خوشتون بیاد:*

[COLOR=rgb(255...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ستین؛

ستین؛

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/1/21
ارسالی‌ها
1,037
پسندها
24,126
امتیازها
41,073
مدال‌ها
30
سن
18
یه جا خونده بودم می‌گفت دنیا مثل مامانت نیست صبح سرش داد بزنی و شب واسه شام صدا کنه؛ دنیا ولت می‌کنه تا از گشنگی بمیری
تقدیم به همه‌ی کسایی که دنیا یه روزی ولشون کرده:"))


"حسبی الله"
من یه عالمه موسیقی تو موبایلم دارم که قبلاً عاشقشون بودم ولی حالا وقتی پخش می‌شه خودمو به آب و آتیش می‌زنم که صدای لعنتیشو خفه کنم. جالب این‌جاست هنوزم که هنوزه حذفشون نکردم و مطمئنم که بعداً هم نمی‌کنم.
چی عوض شده؟ من؟ اون موسیقی؟ موبایلم؟ حس و حالم؟ یا چی؟
اون موسیقی‌ها شبیه خیلی از آدما تو زندگین. قبلاً دوستشون داشتیم ولی از یه جایی به بعد حتی فکر کردن بهشون هم آزارمون میده. با این حال هیچ‌وقت از زندگی حذفشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ستین؛

ستین؛

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/1/21
ارسالی‌ها
1,037
پسندها
24,126
امتیازها
41,073
مدال‌ها
30
سن
18
دستی به شال قرمزش کشید و موهای قرمز آتیشیش رو داخل فرستاد. این‌ دفعه با لحن آروم‌تری ادامه داد:
- بیین سری قبل بهت گفته بودم اگه دست از پا خطا کنی مجبورم بفرستمت آسایشگاه، یادته؟ اون آقا این‌بار گفته از شکایتش نمی‌گذره. پس باید خودت انتخاب کنی. آسایشگاه یا زندان…کدوم؟
فشار نگاهِ خیره‌ی نگار داشت نفسمو می‌برید. کارمن سن‌دیگو هم از آدمای وثوقه. وثوق پشت دره، وثوق داره از پشت دوربین مدار بسته‌ی توی اتاق ما رو نگاه می‌کنه، وثوق یه قاتله، اون شب وثوق داشت موهای دختره رو می‌تراشید و با اره دست و پای اونو می‌برید، وثوق دنبال انتقامه، وثوق توی آتیش سوزی بیست سال پیشِ روستا با پدر و مادرش نسوخته، اونا دارن بازیت میدن! به اطرافم نگاه انداختم. جز من و نگار و کارمن سن‌دیگو کسی نبود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ستین؛

ستین؛

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/1/21
ارسالی‌ها
1,037
پسندها
24,126
امتیازها
41,073
مدال‌ها
30
سن
18
- هیس! آروم! اون پیدامون می‌کنه.
و وقتی پرسید "پیدامون؟!" فهمیدم چیزی که نباید می‌گفتم و رو گفتم. سعی کردم سرش رو این‌جوری گرم کنم:
- تو محله‌مون زندگی می‌کرد. اون زمان نزدیک دوازده سالم بود. بهش می‌گفتیم ناصر سبیل. همه عین سگ ازش می‌ترسیدن. همه که میگم یعنی از بزرگ تا کوچکاش که ما بودیم. اذیتمون می‌کرد، پول تو جیبی‌هامونو ازمون می‌گرفت، کتکمون می‌زد. وثوق پسرشه…اومده انتقام باباشو ازم بگیره.
و قبل اینکه سوال پیچم کنه، تو چشاش خیره شدم و ادامه دادم:

- چون این من بودم که بیست سال پیش خونه‌شونو آتیش زدم.
کیسه‌ی چای ترش رو توی لیوانش انداخت و روی صندلی چرخ‌دارش نشست. دستاش رو دور کمر ماگ حلقه کرد و گفت:
- تو اون خونه کسی هم بود؟
جواب ندادم. یه‌کم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ستین؛

ستین؛

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/1/21
ارسالی‌ها
1,037
پسندها
24,126
امتیازها
41,073
مدال‌ها
30
سن
18
آخرین برگه را پشت و رو می‌کنم و چیز اضافه‌ای نمی‌بینم. دهانم خشک شده است. سمفونی مردگان را همراه با چهار برگه‌ی زرد رنگ قدیمی روی صندلی چرم کنار تخت می‌گذارم و اتاق را ترک می‌کنم. همان لحظه جلوی در پرستاری را می‌بینم و با هول صدایش می‌زنم.
برمی‌گردد و دست در جیب روپوشش می‌کند.
- ببخشید همین یه ربع پیش یه پرستاری از اتاق زد بیرون. موهای رنگ شده‌ی لخت داشت با چشمای عسلی، شما اونو می‌شناسید؟
لبخندش کم‌کم از روی چهره‌اش رنگ می‌بازد. اخم کرده و چشمانش را ریز می‌کند.

- شما مطمئنی؟ ما پرستاری با این مشخصاتی که گفتی نداریم، تزریق جدید خانم سلطانی هم برای یه ساعت دیگه‌ست.
یادم می‌رود چطور می‌توان نفس کشید. دستم را به دیوار رنگ شده‌ی سبز پسته‌ای می‌گیرم و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ستین؛

ستین؛

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/1/21
ارسالی‌ها
1,037
پسندها
24,126
امتیازها
41,073
مدال‌ها
30
سن
18
وضعیت گلابتون را چک می‌کنم و وقتی می‌بینم که از زیر ماسک درست نفس می‌کشد، کتاب را برمی‌دارم ولی این‌بار به جای خواندن نوشته‌های سمفونی، به دست خط شکسته‌ی نامه دست می‌کشم. هنوز هم مانند سابق زیادی به خودکار فشار می‌آورد. جوری که وقتی به نوشته‌ها دست می‌کشیدی حتی چشم بسته هم می‌توانستی بفهمی چه نوشته است.
گلابتون لای پلک‌هایش را باز می‌کند و از من آب می‌خواهد. سعی می‌کنم هنگامی که تخت را دور می‌زنم تا به سمت یخچال کوچک گوشه‌ی دیوار بروم؛ لبخند گرمی روی لبانم بنشانم. لیوان شیشه‌ای بیمارستان را تا نیمه از آب پر می‌کنم و در یخچال را می‌بندم.
اهرم زیر تخت را فشار می‌دهم تا تخت کمی بالا بیاید. لیوان را به لب‌های چروک و خشکش نزدیک می‌کنم. دست‌های پیرش را روی دستم می‌گذارد و جرعه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ستین؛

ستین؛

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/1/21
ارسالی‌ها
1,037
پسندها
24,126
امتیازها
41,073
مدال‌ها
30
سن
18
خانمی با مقنعه‌ی سورمه‌ای و لباس سفید سرش را از برگه‌ها بیرون می‌کشد و لبخند می‌زند.
- جانم؟
سرم را به عقب برمی‌گردانم و به اتاقی نگاه می‌کنم که جلوی درش شلوغ است و صدای داد و بیداد مردی از آن همه را کلافه کرده.
- ما مریض بد حال داریم، اتاق خصوصی نگرفتیم که الان این طور زابه‌راه بشیم. نمیشه یه تذکر بهشون بدین؟ [به ساعت مچی‌ام نگاه می‌کنم و دوباره سرم را بالا می‌گیرم] ساعت دو شبه همه‌ی بیمارا خوابن الان.
پرستار قد می‌کشد و از پشت میز نیم نگاهی به اتاق ۲۱۷ می‌اندازد. سرش را به نشانه‌ی تأسف تکان می‌دهد. دمِ ابروی طلایی دم باریکش را می‌خاراند.
-شرمنده عزیز دلم باور کن من خودم از ساعت هفت شب تا الان سر پا ایستادم دیگه نایی ندارم. خودمونم از این سر و صدا کلافه شدیم ولی هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ستین؛

ستین؛

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/1/21
ارسالی‌ها
1,037
پسندها
24,126
امتیازها
41,073
مدال‌ها
30
سن
18
قدم‌های بلندم را به سمت اتاق بغلی برمی‌دارم و درست رو‌به‌روی مردی که فکر می‌کنم نامش عبدالله است می‌ایستم. پیرمرد موبایل دکمه‌ای کوچک را از روی گوشش بر‌می‌دارد و هاج و واج نگاهم می‌کند.
- آقا ... احترام شما به عنوان بزرگتر برای من واجب؛ اما دیگه شوری رو از حد گذروندید. اگر نمی‌تونید بیمارتون رو کنترل کنید پس چرا به عنوان همراه کنارش هستید؟ این آقا ذره‌ای آرامش برامون نذاشته. حال مریض من خوب نیست … این چه وضعشه؟
پرستاری مرا کنار می‌زند و وارد اتاق می‌شود. نمی‌فهمم پیرمرد چه می‌گوید. از لای در مرد جوانی را می‌بینم که روی تخت نشسته و سر خود را به دیوار می‌کوید! عده‌ای هم پرستار کنارش ایستاده‌اند و سعی می‌کنند آرامش کنند.
- ببخشید دخترم ببخشید من واقعاً شرمنده‌م اما بخدا که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ستین؛

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا