متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شعر مجموعه‌ شعر هنگامه حیرانی | سمیرا محمدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Samira-M
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 1,723
  • کاربران تگ شده هیچ

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #1


نام مجموعه: هنگامهٔ حیرانی
شاعر: سمیرا محمدی
قالب اشعار: غزل
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • #2
•| بسم رب العشق |•
668759_f51a41dc6db62ddb64ffaea46ee2561e.jpg
ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛ لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.
"قوانین بخش اشعار کاربران"
***
پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.

"تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار"
***
پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ دهید و از کیفیت اشعار خود آگاه شوید.
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : _harly_

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #3
شاعری در عمق دریای دلم جان میدهد
یأس میخندد چو موجی، غصّه جولان میدهد

شاعری تب میکند در ذهن، هذیان شعر او
رنگ زردش مِهر میگیرد، وَ آبان میدهد

شاعری در من پر از حرف است،لبهایش خموش
این خموشی وعده‌ی هنگامه‌، عُصیان میدهد

شاعری در گوشه‌های چشم جا خوش کرده است
هق هقی چون رعد و اشکی همچو باران میدهد

جز سیاهی شاعرِ عاشق نمیبیند دگر
یوسفش گم کرده، چشمش را به احزان میدهد

شاعری در من شده آواره‌ی حرف دلش
هرچه غیر از "او" ببیند دست نسیان میدهد

شاعری در سرسرای جانِ دل افسرده است
هر چه این خواهد، زمانه بر سرش آن میدهد

شاعری دل میکَنَد، دل میبُرد از این غزل
بیت و مصرع مرده اینجا، قافیه جان میدهد


#سمیرا_محمدی
 
آخرین ویرایش

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #4
وَ این تنهایی آخر دورِ من دیوار میپیچد
دو انگُشتم چو پیچک دورِ این سیگار میپیچد

تو رفتی و دلم تنها و رویم زرد و تب دار است
وَ هر کس نسخه‌یی بر این دلِ بیمار میپیچد

نفس کم آورم بی تو، هوایت رفته از خانه
که جای خالیت بر گردنم چون دار میپیچد

شبی بی‌ماهِ روی تو، ندارد رنگ آرامش
و این دیوانه بر خود تا سحر بیدار میپیچد

مسلمان بودم و لامَذهَبم کردی و دل هردم
برایت بر میان و گردنش زُنّار میپیچد

نگاهت، خنده‌هایت، میبُرد هرجا نفس‌هارا
به دور طُعمه، آن چشمان تو چون مار میپیچد

ندیدی طالعم بودی؟ همان بخت بلند من
که بعد از رفتنت دورم فقط اِدبار میپیچد

تمام حرفهایم را نوشتم، گفتم اما تو
همان کوهی که فریادی در او تکرار میپیچد

به هر جا گشتم و گردم، به دنبال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #5
وَ قسم میخورم امروز نگاهت نکنم
بروم راست و خود کج سر راهت نکنم

وَ قسم میخورم امروز کنم لال دلم
نکنم گوش به او،گرچه بخواهت، نکنم

وَ خودم یک تنه در جنگِ دلت می‌آیم
که تو را یِکه ببینم، که سپاهت نکنم

وَ خودم رقص کنان از پی لبخند روم
فکر تو غَم نشود، غصه و آهت نکنم

تو همانی که به چشم منِ تنها آمد
وَ دگر کوه از این ذرهٔ کاهت نکنم

سوختم چون دل خورشید که تا فهمیدم
تو همان سنگ سیه بودی و ماهت نکنم!

وَ غلط کردم اگر مالک این قلب شدی
که در این کاخِ دلِ غم‌زده شاهت نکنم

تو همانی که فرو ریخته بنیادِ دلش
ندهم تکیه به تو، سقف و پناهت نکنم

وَ نگاهت شده لبریز تر از جامِ دروغ
که دگر گوش به آن چشم سیاهت؟ نکنم

وَ نبود آخر این قصّه عزیزت شدن و
که دگر پای در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #6
بعد دیدار تو شهر غزلم ریخت بهم
قافیه گم شد و بیت اوَلَم ریخت بهم

شوری چشم تو با عشق نمک گیرم کرد
با لبان تو که طعم عسلم ریخت بهم

بعد دیدار تو از بیخ فرو ریخت فلک
ابد ای وای که روز ازلم ریخت بهم

بعد دیدار تو ساقی چه کند بَهْر دلم
لامروت نگهی کن! عَمَلم ریخت بهم

بعدِ آغوش تو ای وای، حسابش کردی؟
خواهش و میل و مراد و اَمَلم ریخت بهم

مرگ من لحظهٔ دیدار تو دستش لرزید
جوهری ریخت و وقت اجلم ریخت بهم

بعد تو، بعد تو، بعد از تو چه شد میدانی؟
شدم آوازهٔ شهر و مَثَلم ریخت بهم




 

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #7
خسته‌اَم کرده لبانت، لطف کن خنده مَکُن
هر چه‌ای با دگران، با دل این بنده مَکُن

خسته‌اَم کرده صدایت، اندکی خاموش باش
این همه جان مرا از خودت آکنده مَکُن

خسته از عطر تَنَت گشته‌ام، ای وای بس است
این همه بوی بهارین پراکَنده مَکُن

در دو چشمان تو شهریست، خدایا! بس کن
این همه عاشق و شیدا؟! نه باشنده مَکُن

خسته‌ از روی چو ماهت شده‌ام میدانی
این همه ماه جهان را بد و شرمنده مَکُن

خسته‌اَم کرده نگاهت، بفهمان منم
این همه عشق مرا در نظرت ژَنده مَکُن


خسته‌اَم، زود بیا، سخت در آغوشم گیر
کار امروز به فردا و به آینده مَکُن



 

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #8
تمام حرفهایم بر تنم موریانه شد آخر
جویدند تار و پودم را،دلم؟ ویرانه شد آخر

تمام شعرهای بی تو را در ذهن میخوانم
تمام قصّه‌های باتو یک افسانه شد آخر

شکسته سقف خانه، نیستی، سر رفته تنهایی
تمام قطره‌های بی‌کسی پیمانه شد آخر

منِ بی‌ تو، غریبی میکند، من را نمی‌خواهد
نگاهم با خودم در آینه، بیگانه شد آخر

منِ‌عاقل، منِ دانا، منِ آرام آن شب‌ها
منِ مجنون و یاغی و منی دیوانه شد آخر

تمام درد و تنهایی، به دورم باز پیچیده
ندیدی؟ پیلهٔ تنهاییم، پروانه شد آخر



 

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #9


خسته‌ام خسته‌تر از دختر کبریت فروش
که همان دانهٔ کبریت پناهش شده است

خسته‌‌ام خسته‌تر از دخترکِ بیماری
که کلاهی بدلِ موی سیاهش شده است

خسته‌‌ چون کوه کنَم، خسته‌تر از فرهادم
بیستون سد غم و مانع راهش شده است

خسته‌ام مثل شبی که پرِ اَز، تاریکیست
ابر شومی زده و حایل ماهش شده است

خسته‌‌ام، درک نشد این دلِ واماندهٔ من
هر کسی آمده و باعث آهش شده است

خسته‌‌ام، خسته‌ از این حالتِ تکرار شدن
مثل آیینه که خود غرق نگاهش شده است

خسته‌ام طالب خواب ابدی هست دلم
مثل قرصی که سرانجام گناهش شده است




 

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,334
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #10


ای یینهایت با دلم نزدیک
از حال دل چون بیخبر مانی؟
تا کی زنم هنگامه بر دنیا؟
هنگامه‌هایِ تلخ حیرانی

تلخم مثال چایی عصری
چون بی تو مانده از دهن افتاد
افتاده در گردابِ تنهایی
افتاده در چاهِ پریشانی

حافظ از اول فال من را دید
با ساقی و کاسا و ناولها
گفتش مرو دنبال چشمانش
مشکل شود دنبال آسانی

رفتی و رو گردانده‌ای از من
شب‌های من، تاریک و غمگین‌اند
من آسمانم را نمیخواهم
ماهَم اگر رویت نگردانی

ای بینهایت دور از چشمم
من دورترها از خودم بی‌تو
من دورترها از توام بی من
هستم کجای قصّه میدانی؟

هستم کدامین گوشه از قلبت؟
هستم میان خاطراتت من؟
من بی تو ماندم زنده و تنها
دیدی کسی با این گرانجانی؟


ای سرنوشت از من چه میخواهی؟
دستت الهی باد بشکسته
گر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا