شعر مجموعه‌ شعر هنگامه حیرانی | سمیرا محمدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Samira-M
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 1,635
  • کاربران تگ شده هیچ

Samira-M

مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/3/18
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,354
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #11


هستم ولی آشفتگی‌ها را
گاهی میان خنده میبینم
گاهی میان زرد پاییزم
من برگهای سبز میچینم

هستم‌ ولی در غارت فکرم
هستم ولی یغمایِ رویایم
هرگز نرفتی از عصبهایم
تا بین این تن من بیاسایم

هرگز نرفتی گرچه جسمت نیست
هرگز نرفتی گرچه آنجایی
دست برنمیدارند هرگز هم
در دل تَوَهم های "می آیی"

هستم ولی تاراج آشوبم
تاراج شبهای بدون تو
می‌سوزم از تنهایی مطلق
در بین تب‌های بدون تو

هستم ولی روحی که جامانده
خود را میان درد پیچیده
از گرم آغوشت گذر کرده
بر جاده‌های سرد پیچیده

هستم ولی یک تکه دلتنگی
در صندوق تنهاییم جا ماند
آخر نرفتی از سر خسته
من با من و با من چه تنها ماند



 

Samira-M

مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/3/18
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,354
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #12


به سرم میزند از جسم خودم دور شوم
م**س.ت از بویِ خوشِ عنبر و کافور شوم

آنقدر م**س.ت که یک جامهٔ برفین پوشم
غرق سرما شده با حس خوشش جور شوم

خسته از جنگ خودم با خودم آخر یک شب
بروم از دلِ این حادثه مستور شوم

بروم؟ خسته از این حالتِ تکرار خودم!
نّروم، زخم شوم، تب شده، ناسور شوم

یوسفی شهر ندارد، حقَّم بدهید
آنقدر گریه کنم، گریه کنم، کور شوم

خسته‌ام، خانه‌ی آوار که تخریب شده
بروم تا که خراب غمِ معمور شوم




لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Samira-M

مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/3/18
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,354
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
هر روز با جاروی این خانه
من غصّه‌هارا دور می‌ریزم

چون میگشایم پنجره‌ها را
نوری به جسم کور می‌ریزم

دَم میکنم با چاییم شعری
هر قافیه در بین قَندانش
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Samira-M

مدیر بازنشسته شعرکده + شاعر انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/3/18
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,354
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #14


تمامِ خاطراتت را میان بُقچه تا کردم
تو را از تک تک شبهای بی‌خوابی جدا کردم

در آنهایی که من بودم، در آنهایی که بودی تو
میان من وَ تو، "ما" هر چه بودش را سوا کردم

تکاندم با دلی از درد، گَرد خاطره‌ها را
و آنهایی که خندیدیم را، با گریه ها کردم

نبودی، نور چشمم رفت، دیگر کس نمیبینم
نبودی نور دیده، هر چه دارم زیر پا کردم

به روی خاطراتت، چند قابِ عکس تو خالی
نفهمیدم، کجا رفتی؟کجا رفتم؟ چه ها کردم

گذارم خاطراتت را میان طاق دیروزم
و فردا را حرام این دل چون بینوا کردم

و فردا را، و فردا را، ندانم، بی تو می‌آید؟
نیاید چون که فردا را بدون تو بنا کردم



 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا