فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه رمان یادداشت خودکشی | bahareh.s مترجم انجمن یک رمان

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
1659719483889.png


نام انگلیسی: suicide notes
نام فارسی: یادداشت‌(های) خودکشی
نویسنده: Michael Thomas Ford
مترجم: bahareh.s
ناظر: SparK Rèveuse
ژانر: درام، کمدی سیاه
خلاصه: داستان پیِ جف پانزده‌ ساله را می‌گیرد که زمانی که از خواب بیدار می‌شود خود را در بخش روانپزشکی یک بیمارستان می‌بیند. داستان در مجموع چهل و پنج روزی که او در آن‌جا گذرانده است را تعریف می‌کند همچنین دلایلی که چطور کارش به این‌جا کشیده شده است.


توضیحات مترجم: نام اثر، یادداشت خودکشی است که معنی این رو داره که فردی قبل از اقدام به کشتن خودش یادداشتی برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #2
°| بسم تعالی |°


583966_11204145ae5d910424c0707a2479f70a.jpg



مترجم عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود

خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
قوانین ترجمه|تالار ترجمه انجمن یک رمان

درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
اعلام پایان کار ترجمه|تالار ترجمه

برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از 15 پست در تاپیک زیر درخواست کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #3
برای ابی مک‌آدن،
که به من گفت آن را بنویسم
لکسا هیلیر،
کسی که با وجودش معنایی به آن داد
و سارا سویر،
که آن را دید!

- شاید فکر کنی که حالت بهتره، اما این‌طور نیست! اگه می‌خوای الان راجع بهش صحبت نکنیم. میلش با خودته به‌هرحال تا اون زمان که دلت بخواد حرفی بزنی ۴۳ روز وقت داری. سؤالی نیست؟!
تمام کاری که می‌توانستم انجام دهم، یک یا دو دقیقه نشستن و زل زدن به چشمان خیره‌اش بود. بالاخره دهن باز کردم:
- منظورت از ۴۳ روز دقیقاً چیه؟
جوابم را این‌طور داد:
- تو توی یه برنامۀ ۴۵ روزه‌ای. کم و بیش نزدیک دو روزه که از خواب بیدار شدی، ادامۀ بقیه روزهای باقی مونده‌‌ات برای این برنامه جمعاً می‌شه ۴۳ روز.
گفتم:
- چه برنامه‌ای؟
مانند خواندن یک بروشور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #4
روز 1

یک بار جایی خواندم زمانی که فضانوردان پس از مدتی شناور بودن در فضا دوباره به زمین برمی‌گردند، معده و دل‌ درد می‌گیرند؛ چرا که هوای این‌جا برایشان بوی گند گوشت فاسد را می‌دهد. ما متوجه این بو نمی‌شویم چون هرروز در حال تنفس از این هوا هستیم و برایمان عادی است؛ اما درواقع هوا واقعاً پر از بوی انواع آلاینده‌ها، مواد شیمایی و زباله‌هایی است که هرروز بر روی زمین می‌ریزیم. سپس اسپری خوش‌بوکننده‌ای به هوا می‌زنیم تا بلکه هوا را خوش‌بو کرده باشیم؛ انگار که سیاره زمین مانند ماشین قدیمی کسی است که ما خوش‌بوکننده‌ی بزرگی با عطر درخت کاج را پشت آینه‌اش آویزان کرده‌ باشیم. درحال حاضر شبیه آن فضانوردان هستم. مدتی در اطراف فضا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #5
افراد زیادی بارها و بارها وارد و خارج از اتاق می‌شوند، احساس می‌کنم یک جاذبۀ توریستی‌ام. شرط می‌بندم پرستار گودی بیرون ایستاده و بلیط می‌فروشد مانند آن بچه‌ها در کارناوال که مردم را وادار به پرداخت پول برای اجرای نمایش عجیب و غریب و مسخره‌شان می‌کردند. فکر کنم تبلیغ‌کننده‌ها خوب به یاد می‌آورند. این دقیقاً همان چیزی است که پرستار گودی است، کسی که بیرون نمایش ایستاده و تبلیغ می‌کند. البته نه این‌که این‌جا چیز جالبی وجود داشته باشد. نه تلویزیون، نه هم‌اتاقی، (که درواقع حالا با ذهنی باز به آن فکر می‌کنم، به‌نظرم احتمالاً چیز خوبی است) نه هیچ مجله و کتابی. فقط منم که روی تخت دراز کشیده‌ام و به بیرون از پنجره نگاه می‌کنم. بیرون از پنجره حصارهایی می‌گذرد که نتوانیم پنجره را بشکنیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #6
روز 2

هر لحظه بهتر و بهتر می‌شود. معلوم شد که من واقعاً در بیمارستانم نه برزخ، درحالی‌که مطمئن‌ هستم که در جهنم‌ام؛ چون تنها در بیمارستان نیستم، در بخش روانیِ بیمارستانم! جایی که افراد شانزده‌ساله‌ای را نگه می‌دارند که با دوست خیالی خود زندگی می‌کنند و نمی‌توانند از برداشتن حشرات فرضی از روی پوست بدنشان دست بردارند. دعوا، افراد دیوانه، بازنده‌های واقعی. من دیوانه‌ نیستم! نمی‌دانم چه موضوع مهمی اتفاق افتاده؛ اما ظاهراً به فکر کسی چیز بزرگی بوده که حالا در این‌جا به سر می‌برم. شرط می‌بندم کار مادرم بوده، چون او همیشه بیش از حد به موضوعات واکنش نشان می‌دهد. آن‌ها قرار نبوده به من بگویند، می‌دانید؟ منظورم همان بودنم در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #7
به جایش گفتم:
- من خیلی توی آزمون‌ها(آزمایش‌ها) خوب نیستم. مخصوصاً آزمون‌های بی‌مقدمه، قبلشون میشه یه مطالعه‌ای داشته باشم؟ نمی‌خوام که میانگین کلاسو یا یه همچین چیزی رو پایین بیارم.
لحظه‌ای نگاهم کرد و بعد گفت:
- بعد از ظهر می‌بینمت.
بعد از این‌که گودی را ترک کرد با یک مرد که حاضرم قسم بخورم که خون‌آشام بود، برگشت. او چیزی شبیه سه گالن خون از بدنم بیرون کشید، لوله آزمایش بعد لوله آزمایش، بعد از چهارمین بار که لوله آزمایش را از بدنم بیرون کشید حالم بد شد. بالاخره مرد زالویی با گودی به همراه سینی لوله‌هایشان از اتاق بیرون رفتند و بعد یک زن وارد اتاق شد.
- سلام من خانم پینچم.
قسم می‌‌خورم حتی یک ذره‌ هم از اسم‌های این‌جایی‌ها سر در نمی‌آورم! حتی مطمئن نیستم که دارم خواب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #8
روز 3

پنج نفر در دیوانه‌خانه بودیم. منظورم این است، پنچ بچه. تعداد زیادی هم بزرگسال بی‌کار و دیوانه هم بودند که در بخش خودشان وقت می‌گذراندند؛ اما ما از آن دسته بودیم که تحت حمایت دادگاه‌اند. درست مثل روز شکرگزاری، زمانی که بچه‌ها به سمت میزها می‌روند سهمی از پای بوقلمون ندارند بلکه سهم آن‌ها چیزی است که کسی نمی‌خواهد مثل قلوه. اجازه دهید شفاف‌سازی کنم. آن‌ها چهار نفر بودند و با من می‌شدند پنج نفر. در اولین روز روان‌گردانیم با همه آشنا شدم، در اصل نمی‌خواستم بروم؛ اما بعد از کلی فکر کردن نتیجه گرفتم اگر بهشان نشان دهم که چقدر عاقلم شاید بگذارند بروم. جلسات گروهی در جایی که به آن می‌گویند سالن اجتماع برگزار می‌شد. جایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #9
کسی که در تمام مدتی که دیگران صحبت می‌کردند سرش را پایین انداخته بود، حالا برایش سخت بود که سرش را بالا بیاورد و به ما نگاه کند. ژولیت طوری که انگار دارد ماشین جدیدش را نشانم می‌دهد گفت:
- این بونه! ما توی یه گروهیم.
طوری که انگار خودش هم مطمئن نبود اضافه کرد:
- بی‌دلیل رابطه‌ای و خشمگین. اون گیتار می‌زنه منم می‌خونم.
در کنار من، بون آهی عمیق کشید و دستانش را روی قفسه‌ی سینه‌اش قفل کرد. یک تی‌شرت سفید پوشیده بود و خالکوبی‌های زیادی هم روی بدنش داشت، حتی به نظر هم نمی‌رسید که سنش بیشتر از من باشد؛ مادر و پدرم هیچ‌وقت به من اجازۀ خالکوبی کردن را ندادند پس یکم گیراست، چون او خالکوبی‌های زیادی داشت. یک لحظه بهشان نگاهی کلی انداختم، هیچ‌کدامشان واقعاً جالب به‌نظر نمی‌رسیدند. او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #10
من علاقه‌ای به شنیدن حرف‌های مردم نداشتم. گفتن حقیقت؟! چه حرف مفتی! حقیقت این است که من به این‌جا تعلق ندارم. بالاخره صدای هواپیما قطع شد و همزمان متوجه شدم که زمان گروه هم به پایان رسیده. همه ایستاده بودند. کثافت گربه به سمتم آمد و گفت:
- امروز زیاد شراکت نداشتی.
شانه‌ای بالا انداختم و گفتم:
- متأسفم. ذهنم مشغول بود
پرسید:
- از چی؟
- از این‌که همۀ دیوونگی این گروه مثل مه محو شده. می‌دونم مردم چی می‌گن ولی احساس می‌کنم در اشتباهن!
کثافت گربه گفت:
- نظرت چیه بریم این اطراف رو یه نگاهی بندازیم؟ این سالنه. تا وقتی که کارکنان توی این‌جان حق ورود داری، کارکنا معمولاً توی صبح چهار نفرن دو تا پرستار و دوتا خدمت‌کار.
گفتم:
- امنیت این‌جا زیادی جدی گرفته میشه، نکنه واسه همون روابط و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

موضوعات مشابه

عقب
بالا