نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه خونْ دل | راحله خالقی نویسنده برتر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Rahel.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 300
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد: 442
ناظر: Seta~ Seta~


عنوان: خونْ دل
نویسنده: راحله خالقی
ژانر: #عاشقانه #جنایی
خلاصه: مه‌رو دل می‌بازد و به واسطه‌ی این دلباختگی جانش را کف دستش می‌گذارد! مه‌رو لبه‌ی تیغ دل‌بستن راه می‌رود به امید اینکه درد، همان درمانش باشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,087
پسندها
23,080
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #2
1641509852108.png
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shiva.Panah

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #3
- من بلد نیستم عاشقی کنم!
باز آن صدای گرم و لحن ملایم در گوشش می‌پیچد باز میان لب‌هایش گل لبخند می‌شکفد و باز دلش می‌لرزد.
غلتی می‌زند و روتختی ساتن را روی پاهایش می‌کشد دستش را زیر سر‌ش می‌گذارد و پلک می‌بندد. پشت پلک‌هایش قامت استوار پارسا نمایان می‌شود. دل داده است دیگر! می‌فهمد دلش چون ماهی از دستانش لیز خورده و زیر پای پارسا افتاده است. پشت گوش‌هایش داغ می‌شود و کف دستانش عرق می‌نشیند. اینگونه نمی‌شود! ساعت چهار صبح است و او برای هشت صبح تمرین دارد!
بی‌قرار روتختی را کنار می‌زند و خود را به مستر می‌اندازد شاید که دوش آب گرم فکرش را آرام کند. زیر دوش می‌ایستد و در تیرماه جان‌سوز شیر آب گرم را می‌گشاید. چشم می‌بندد و دستانش را میان خرمن موهای فرش می‌سُراند قطرات آب روی سر و صورتش تکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #4
- مه‌رو حواست کجاست؟
مه‌رو کلافه روی صندلی چوبی می‌نشیند و رو به حامد، کارگران تئاتر، می‌غرد:
- الکی ایراد نگیر بابا! مشکلش کجاست؟
حامد عصبی قدمی جلو می‌گذارد و بر سر دخترک یاغی فریاد می‌کشد:
- مشکلش کجاست؟ مه‌رو تمرکز نداری چشمات دو‌دو میزنه، مکث داری بین کلماتت، بعد به من می‌گی مشکل کجاست؟
مه‌رو عصبی از روی صندلی بلند می‌شود به گونه‌ای که صندلی از زیر پایش سُر می‌خورد و وارونه می‌شود.
- من حالم خوبه، بهونه در نیار حامد!
حامد خشمگین جلو می‌آید‌ بحثشان بالا گرفته و هیچ کدام حاضر به پذیرش حرف دیگری نیستند. دیگر اعضای تیم کلافه این دو را می‌نگرند. پارسا کلافه دست مه‌رو را می‌گیرد و او را از سینه‌ی حامد عقب می‌کشد.
- چه خبرتونه؟!
مه‌رو با دیدن خشم او، بغض می‌کند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #5
پارسا به سمت حامد بازمی‌گردد و با لحن آرامش زمزمه می‌کند:
- می‌فهمم برادر من ولی الان بازدهی نداریم فردا فشرده‌تر تمرین می‌کنیم، اوکی؟
سرش را کج می‌کند و چشمکی حواله حامد اخمو. مه‌رو نمی‌دانست تحت تاثیر احساساتش است یا پارسا واقعا شیرین و دوست داشتنی‌ست!
حامد بالاخره کوتاه می‌اید و کف دستانش را برهم می‌کوبد:
- اوکی کار امروز رو جمع می‌کنیم. « روی پاشنه می‌چرخد و نگاه تیزش را به مه‌رو می‌دوزد.» اما کسی که فردا هم بهونه دربیاره و اماده نباشه بی‌برو برگرد از کار اخراج میشه!
مه‌رو می‌خواهد لب باز کند تا جد و آباد حامد را مقابل چشم‌هایش بیاورد. انگار که او یادش رفته نصف هزینه‌ها را پدر مه‌رو تقبل کرده است! اما پیش از لب گشودن و انداختن تشویش به جان گروهی که به سختی جمعش کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #6
پارسا دستش را جلوی مه‌رو دراز می‌کند و چشمک می‌زند:
- پس پاشو که قراره یه آوانس درست و حسابی بهت بدم!
جفت ابروهای میکرو شده و مرتب مه‌رو بالا می‌پرند و در حالی که در دلش غوغایی برپاست، متحیر می‌گوید:
- آوانس؟!
چشمک دوباره پارسا، دل شوریده مه‌رو را شوریده‌تر می‌کند.
- بله وزه خانم! آوانس امروز برای کم نذاشتن روزای آینده است!
مه‌رو نمکی می‌خندد و دست سرد و ظریفش را درون دست بزرگ و گرم پارسا می‌گذارد. از اتصال دست‌هایش رعشه‌ای بر تنش می‌افتد و می‌داند آنچه در رگ‌هایش جاری‌ست؛ خون نمی‌باشد؛ بلکه تماما عشق و شور است.
تا به ان روز هرگز نمی‌دانست قدم زدن شانه به شانه فردی برایش لذت بخش باشد و حالش را بهبود بخشد. کل شهر را می‌گردند و صدای بلند خنده‌های مه‌رو، بر دیوارهای شهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا