• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان دل اَسوار | آنام کارا کاربر انجمن یک رمان

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
دل اَسوار
نام نویسنده:
آنام کارا
ژانر رمان:
#تاریخی #عاشقانه #فانتزی

کد رمان: 4696
ناظر: ZARY MOSLEH ZARY MOSLEH
سطح: برگزیده

دل اسوار.jpg
خلاصه:
میترا؛ دوشیزه‌ی یکی از روحانیون بزرگ زرتشتی، دل در گروی بردیا، سومین فرزند کوروش کبیر می‌گذارد.
با مرگ کوروش، کمبوجیه‌ی دوم به سلطنت می‌رسد و حال قدرت است که بر سر بردیا و میترا آوار می‌شود.
لشکرکشی به مودرایه*، قتل برادر و در نهایت روحی که در عالم برزخ به پرواز در می‌آید.

*مودرایه: مصرِ فعلی

پ.ن: نیمی از اتفاقات، بر اساس واقعیت هستند.
اَسوار: عنوانی که ایرانیان باستان به مردان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ANAM CARA

*chista*

مدیر بازنشسته‌ی کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
26/4/20
ارسالی‌ها
711
پسندها
11,428
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
سطح
19
 
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *chista*

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
سخن نویسنده:
سلام؛ قبل از هر چیزی لازم دونستم توضیح مختصری در مورد رمان بدم.
اتفاقات اولیه‌ی این داستان کامل در پوشش ژانر عاشقانه و تاریخیه. نیمه‌ی دوم رمان، جایی که ایده‌ و پیرنگ اصلی شروع میشه؛ بیشتر پیرو ژانر فانتزی خواهد بود.
البته این رو هم اضافه کنم، پیرنگ اصلی با اینکه در راستای علم و دین هست؛ اما نمی‌تونه مشمول ژانر علمی_تخیلی بشه. چون تنها ایده‌ی خام و همون قالب در راستای واقعیته؛ مابقیِ رمان همه زاده‌ی ذهن منه.
از ابتدا قرار نیست با ژانر فانتزی روبه‌رو بشید، پس مابین اتفاقات تاریخی و عاشقانه انتظار فانتزی نداشته باشید.

امیدوارم این اثر باب دل باشه.
***
مقدمه:
تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
فصل اول (مُهر و موم)

صدای چوب‌هایی که در آتشدان‌ها درحال سوختن بودند، با صدای ناله‌های ریزِ آرتیستون مخلوط و چهره‌ی سرخ کوروش را سرخ‌تر کردند.
دامن آبی رنگ و بلند آرتیستون، قسمتی از زمینِ سنگی و سفید رنگ را پوشانیده بود. کفِ سنگی کاخ به واسطه‌ی گچ‌هایی که با مواد سفید اندود شده، زیر گام‌های محکم و استوار کوروش به ارتعاش در آمده و همچون تنِ نحیف و لاغر آرتیستون، لرز داشتند.
قلب آرتیستون در حلقش کوفته میشد و افکاری مسموم، مدام کاسه‌ی چشمانش را پر می‌کرد. نمی‌دانست باید چه کند؟ از رسوایی‌ای که پیش آمد، شرمنده بود. اما یک چیز، سخت دلش را آزرده می‌ساخت. آن هم آتشی بود که دامن گئومات را هم گرفته بود.
هرچند شهادت داده بود که گئومات تقصیری نداشت و او بود که پایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
اسامی اکثر شخصیت‌ها بر اساس واقعیت انتخاب شدن.

نگاه جدی‌ کوروش، دیوارهای الماس‌کوب را هدف گرفت؛ اما تمام افکارش جایی حوالیِ دختر خیره سرش در گردش بود. اعتقاد داشت؛ نگاه حریم یک دختر را حفظ خواهد کرد. آرتیستون حریم شکنی کرده و حرمت خاندان سلطنتی را لکه‌دار کرده بود. آه عمیقی کشید و دسته‌ی طلایی تخت را بیشتر در مشت فشرد.
توان مجازاتش را نداشت. اصلاً نمی‌توانست لحظه‌ای به آزردنش فکر کند؛ ولی با این حال نیاز بود به او بفهماند هر حرکتش چه تأثیری بر خانواده‌ی سلطنتی خواهد گذاشت.
کمبوجیه که ظاهر آرام گرفته‌ی پدرش را دید، زانو زد. دنباله‌ی لباس بلند و سیاهش را که تا مچ پایش بود، کنار زده و با لحنی قاطع لب به سخن باز کرد:
- پدر، تردید نکنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
کوروش خنده‌ی آرامی کرد؛ اما در صدای قدم‌های بلندِ کاساندان گم شد. با دویدنش، دنباله‌ی پارچه‌ی شنل مانند و سرخ رنگی که روی سر داشت، به پرواز در آمد. قبل از آنکه دامنِ سرخِ لباس بلند و سر تا سری‌اش، زیر پایش گیر کند؛ در آغوش بردیا اسیر شد.
- دل‌تنگتان بودم، مادر جان!
زمزمه‌ی آرام بردیا در سکوت تالار پیچد و جز کمبوجیه‌، لبخند را به لب سه نفر دیگر مهمان کرد.
- تو چه دانی که چه‌ها کرد فراقت با من... .
بردیا در جواب تنها لبخندی زد و سخت‌تر، مادرش را بو کشید. چندین سال دور از پایتخت، جایی میان اقیانوس‌ها؛ دنبال دزدان دریایی می‌کرد و حال تنها عطر و آغوش مادرش بود که تمام آن خستگی‌ها را به در کرد. عطر مادرش را که عجیب بوی یاس می‌داد، به ریه کشید و بوسه‌ای آرام بر سر مادرش نشاند. ضربان تند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
سخن کوروش، مشت‌های کمبوجیه را در هم گره زد؛ اما چشمان سرخش همچنان به آرتیستون دوخته شده بود. اجازه نمی‌داد بی‌آبرویی‌ای که راه انداخته بود، بی‌مجازات باقی بماند! حتی آن دَم برایش مهم نبود که او را بی‌احساس و بی‌رحم تلقی کنند؛ تنها باید آرتیستون را سر جایش می‌نشاند تا خبطی بزرگ‌تر، از او سر نزند.
آرتیستون با اذن پدرش، از روی زمینِ سنگی بلند شد. گردنش از شدت خمیده بودن زیاد، درد داشت. دنباله‌ی دامن لباس بلند و سرتاسری‌اش که چین‌هایی در سمت جلویی لباس داشت را میان انگشتان باریکش قفل کرد. دلش می‌خواست سمت آغوش بردیا پرواز کند و همه‌ی دلتنگی‌هایی که به قلبش تحمیل شده بود را رفع کند. آنقدر در سر و کله‌اش بکوبد تا حرصی که از دوری چندین ساله‌اش داشت، آرام شود.
لبخند کم‌رنگی که به واسطه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
چند گام عقب‌تر از چهارچوب بزرگ و دو دربی تالار ایستادند. دیوارهای تماماً الماس‌کوبی شده‌ی تالار که به رنگ سفید و براق بودند، همراهِ دو درب کوچکی که دو طرف تخت سلطنتی پادشاه قرار داشتند، با بسته شدن درب بزرگ تالار از دید خارج شدند.
دو نگهبانی که مراقب تالار اصلی بودند، جلوی درب چوبی ایستادند و بلافاصله سرهای پوشیده در کلاه نظامی‌ و فلزی‌شان را پایین انداختند.
کمی که از آن دو نگهبان فاصله گرفتند؛ صدای کمبوجیه هردو را سر جایشان خشکاند.
- من هرگز کسی را که باعث سرشکستگی خانواده شود، نمی‌بخشم. گمان نکن از مهلکه جستی، خواهر جان!
کمبوجیه در انتهای سخنش؛ دست مادرش را گرفت. مچ کاساندان را با اندکی زور از بازوی آرتیستون جدا کرد و لبش را به سمت بالا کج کرد. چشمان درشت شده‌ی آرتیستون را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
انگشتان باریک و یخ‌زده‌اش را قفل نرده‌هایی که از جنس طلای خالص بودند، کرد. از زمانی که بیدار شده بود، هیچ نخورده بود. پاهایش ضعف کرده و چشمانش سیاهی می‌رفتند.
کاش مادرش کنارش بود. کاش حداقل او را از دیدنش منع نکرده بودند. کاش در این حال کسی بود که به شانه‌اش تکیه دهد. حتی خواهرانش هم اقدام نکرده بودند تا برای بخشش او پیش پدر، زبان بریزند. شاید ترس داشتند از آنکه آنها را هم گناهکار خطاب کنند.
- او شاهدخت آرتیستون هست! شنیده‌ام با نگهبان دروازه‌ی شرقی سَر و سِری داشتند که ولیعهد جلوی بی‌آبرویی بیشترش را گرفت.
صدای پچ‌پچ آرام خدمتکارها را که به آرامی درحال سخن گفتن بودند، شنید. لب گزید و سست‌تر از قبل، پله‌ی دیگری بالا رفت. نگاه‌های کنجکاو و سرزنش‌گرِ خدمتکارها را ندیده از بَر بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
فکر بردیا در حوالی آرتیستون در گردش بود؛ اما نگاهش روی سربازانی که شلوار کوتاه به تن کرده و پیراهنی سفید به تن داشتند، می‌چرخید. با هر چرخش و برخورد شمشیرهایشان به یکدیگر؛ صدای تشویق زنان و مردان نجیب‌زاده بلند میشد.
بردیا نگاهی به تخت خالی آرتیستون کرد. نیامدنش به جشن؛ جزوی از تنبیه‌اش به حساب آمده و قدمی به سوی طرد شدنش بود. بزاق جمع شده‌ی دهانش را فرو داد و اعتنایی به حرکت سیبک برآمده‌ی گلویش نکرد. حاضر بود با همه‌ی قوایش مقابل کمبوجیه بایستد و نگذارد خاری در پای آرتیستون فرو رود. هرچند می‌دانست آرتیستون مقصر بوده و با این کارش آبرویشان را به بازی گرفته؛ ولی باور داشت که همه مرتکب اشتباه می‌شوند و ایضاً لایق حداقل یک‌بار بخشش هستند.
بوی عود بینی شکسته و باریکش را نوازش کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ANAM CARA

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا