- تاریخ ثبتنام
- 23/5/22
- ارسالیها
- 58
- پسندها
- 747
- امتیازها
- 3,623
- مدالها
- 6
- سن
- 20
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #11
فلورا لبخندی مصنوعی میزند. با آهی پرغصه شروع به گفتن ماجرایش میکند.
***
ریزش برگها آغاز شده بود. هوا رو به سردی است. لباسهای گرم در بوتیکها، ابری بودن هوا، همگی خبر از آمدن پاییز میدهند.
بارانی کِرِم رنگِ بلندی در تن داشتم. به تازگی هفتده سالگی را به پایان رسانده بودم. من، دختری درونگرا و آرام که اغلب اوقات تنهاست، در خیابان قدم میزدم.
آنقدر در خیالاتم به سر بردم و توجهای به اطراف نداشتم. با برخوردم به فردی سرم را بالا آوردم با معذرت خواهی کوتاهی از کنارش رد شدم.
داخل آموزشگاه طراحی رفتم که دیدم اون پسری که باهاش برخورد کردم هم پشت سرم میاد. وارد کلاس شدم نشستم صندلی کنارم کشیده شد، همان پسر کنارم نشست. دستاش را به سمتم دراز کرد و گفت:
- هاردیم هستم. اسم شما چیه خانوم زیبا...
***
ریزش برگها آغاز شده بود. هوا رو به سردی است. لباسهای گرم در بوتیکها، ابری بودن هوا، همگی خبر از آمدن پاییز میدهند.
بارانی کِرِم رنگِ بلندی در تن داشتم. به تازگی هفتده سالگی را به پایان رسانده بودم. من، دختری درونگرا و آرام که اغلب اوقات تنهاست، در خیابان قدم میزدم.
آنقدر در خیالاتم به سر بردم و توجهای به اطراف نداشتم. با برخوردم به فردی سرم را بالا آوردم با معذرت خواهی کوتاهی از کنارش رد شدم.
داخل آموزشگاه طراحی رفتم که دیدم اون پسری که باهاش برخورد کردم هم پشت سرم میاد. وارد کلاس شدم نشستم صندلی کنارم کشیده شد، همان پسر کنارم نشست. دستاش را به سمتم دراز کرد و گفت:
- هاردیم هستم. اسم شما چیه خانوم زیبا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش