- ارسالیها
- 57
- پسندها
- 744
- امتیازها
- 3,623
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #31
سارا آهی کشید و گفت:
- کاش هیچوقت اون بیماری به سراغ بابا نمیاومد.
با یاد روزهای سختی که در آمریکا گذروندم حالم بد شد. موبایلم را در دست گرفتم، شماره فلورا را سالها پیش مسدود کرده بودم تا نتونه باهام تماس بگیره. پیامکی براش فرستادم و از او خواستم فردا به آدرسی که گفتم بیاد.
***
یکبار دیگه به آدرس نگاه کردم، باز چه فکری در سرش هست که در همچین جایی قرار ملاقات گذاشته.
وقتی رسیدن به تابلوی بزرگ خیره شدم. «چتربازی؛ سقوط آزاد»
هاردین یکهو مقابلام ظاهر شد. دستم رو گرفت و سوی صندلیای برد. نگاهش را از من میدزدید. سکوت را شکستم، با صدای لرزان گفتم:
- نمیخوای بگی این همه مدت کجا بودی؟ نمیگی چرا ولم کردی رفتی؟
نگاهش را به نگاهم دوخت و لب زد:
- فلورا یادته استاد طراحیمون گفت باید کشور رو ترک...
- کاش هیچوقت اون بیماری به سراغ بابا نمیاومد.
با یاد روزهای سختی که در آمریکا گذروندم حالم بد شد. موبایلم را در دست گرفتم، شماره فلورا را سالها پیش مسدود کرده بودم تا نتونه باهام تماس بگیره. پیامکی براش فرستادم و از او خواستم فردا به آدرسی که گفتم بیاد.
***
یکبار دیگه به آدرس نگاه کردم، باز چه فکری در سرش هست که در همچین جایی قرار ملاقات گذاشته.
وقتی رسیدن به تابلوی بزرگ خیره شدم. «چتربازی؛ سقوط آزاد»
هاردین یکهو مقابلام ظاهر شد. دستم رو گرفت و سوی صندلیای برد. نگاهش را از من میدزدید. سکوت را شکستم، با صدای لرزان گفتم:
- نمیخوای بگی این همه مدت کجا بودی؟ نمیگی چرا ولم کردی رفتی؟
نگاهش را به نگاهم دوخت و لب زد:
- فلورا یادته استاد طراحیمون گفت باید کشور رو ترک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر