- ارسالیها
- 386
- پسندها
- 2,665
- امتیازها
- 14,063
- مدالها
- 13
- سن
- 22
- نویسنده موضوع
- #11
سوز سردی که تا عمق استخوانها نفوذ میکرد، باعث شد لرز خفیفی به تنش بیفتد.
لبهی کاپشن سبزرنگ آمریکاییاش را بالاتر کشید و پای پیاده راهش را ادامه داد. با رسیدن به سر کوچهی محلشان صدای اذان هم تمام شد.
چندین نفر که با عجله وارد مسجد میشدند تا به نماز برسند، باعث شد چیزی درونش فرو بریزد. چند سال بود که به خانهی خدایش نرفته بود؟
هرچقدر فکر کرد چیزی به خاطر نیاورد و زیر لب زمزمه کرد:
- این تویی که خداتو فراموش کردی آقا رشتم.
پاهایش بیاختیار او را به سمت در فلزی سبزرنگ مسجد میکشاندند. با رسیدن به آستانهی در، سرش را پایین انداخت و وارد مسجد شد.
جز دو نفری که بالای چهارپایه مشغول درست کردن یکی از لامپهای حیاط مسجد بودند، کسی در حیاط نبود.
کفشهای کهنهاش را از پایش...
لبهی کاپشن سبزرنگ آمریکاییاش را بالاتر کشید و پای پیاده راهش را ادامه داد. با رسیدن به سر کوچهی محلشان صدای اذان هم تمام شد.
چندین نفر که با عجله وارد مسجد میشدند تا به نماز برسند، باعث شد چیزی درونش فرو بریزد. چند سال بود که به خانهی خدایش نرفته بود؟
هرچقدر فکر کرد چیزی به خاطر نیاورد و زیر لب زمزمه کرد:
- این تویی که خداتو فراموش کردی آقا رشتم.
پاهایش بیاختیار او را به سمت در فلزی سبزرنگ مسجد میکشاندند. با رسیدن به آستانهی در، سرش را پایین انداخت و وارد مسجد شد.
جز دو نفری که بالای چهارپایه مشغول درست کردن یکی از لامپهای حیاط مسجد بودند، کسی در حیاط نبود.
کفشهای کهنهاش را از پایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش