- ارسالیها
- 386
- پسندها
- 2,665
- امتیازها
- 14,063
- مدالها
- 13
- سن
- 22
- نویسنده موضوع
- #21
رستم با چشمانی گرد شده و صدایی که از سنگینی نام دزدی به رعشه افتاده بود، وحشتزده گفت:
- من؟ چی شِر و وِر میبافی واشه خودت شتار؟ من؟ من دژدی کردم؟!
سپس نگاهش را به پشت سر ستار دوخت. جمعیت زیادی پشت سرش ایستاده بودند و چند زن چیزی در گوش یکدیگر پچپچ میکردند. نگاهش را چرخاند و با رسیدن به مرتضی که مانند همیشه دکمههای پیراهنش را تا انتها بسته بود و تسبیح به دست ذکر میگفت، البته با آن نگاه تنفرآمیز بیشتر به این شبیه بود که زیر لب فحش میدهد، ستار را کنار زد و به سمت او گام برداشت.
با رسیدن به او مردم کمی کنار رفتند تا بهتر شاهد این دوئل باشند.
رستم با نگاهی که احساسات مختلفی چون ترس و شرم و بغض را میشد در آن دید، پرسید:
- آق مرتژی شما دیدی که من دژدی کنم؟ اشلاً چی شده؟...
- من؟ چی شِر و وِر میبافی واشه خودت شتار؟ من؟ من دژدی کردم؟!
سپس نگاهش را به پشت سر ستار دوخت. جمعیت زیادی پشت سرش ایستاده بودند و چند زن چیزی در گوش یکدیگر پچپچ میکردند. نگاهش را چرخاند و با رسیدن به مرتضی که مانند همیشه دکمههای پیراهنش را تا انتها بسته بود و تسبیح به دست ذکر میگفت، البته با آن نگاه تنفرآمیز بیشتر به این شبیه بود که زیر لب فحش میدهد، ستار را کنار زد و به سمت او گام برداشت.
با رسیدن به او مردم کمی کنار رفتند تا بهتر شاهد این دوئل باشند.
رستم با نگاهی که احساسات مختلفی چون ترس و شرم و بغض را میشد در آن دید، پرسید:
- آق مرتژی شما دیدی که من دژدی کنم؟ اشلاً چی شده؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.